جدول جو
جدول جو

معنی تبنگوی - جستجوی لغت در جدول جو

تبنگوی
(تَ بَ)
صاحب برهان در ذیل تبنگو آرد: و تبنگوی نیز گویند که بعد از واو یای حطی باشد بمعنی سبدی که برای نان گذاشتن بافند. -انتهی. چیزی که چون سله بافند تا نان در آن نهند. (صحاح الفرس) ، صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 522) (از فرهنگ اوبهی). صندوق را نیز گویند. (صحاح الفرس). و صندوق رخوت و اسباب را هم میگویند و با بای فارسی (تپنگوی) نیز آمده است. (برهان). در فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است: تبنگوی مانند خمی بود از چوب بافته که نان در او نهند و گروهی گویند صندوق است و هم در این معنی ابوالمثل گوید:
دهد خواهندگان را روزبخشش
درم در تنگ و گوهر در تبنگوی.
در کلیله ابن المقفع از این ظرف به کیس تعبیر میکند: فوجد کیساً فیه الف دینار. و در کلیلۀ نصرالله منشی گوید: در راه بدرۀ زری یافتند نقدی سره از آن صرّه برداشتند.. - انتهی. از تردیدی که صاحب فرهنگ اسدی در معنی کلمه میکند یعنی نمیداند که آیا خمی از چوب بافته یا صندوق است ظاهر است که یقین بهیچیک نداشته و نمیتوان گفت که شاعری چون رودکی و نویسنده ای چون نصرالله مشتبه بوده اند و ترجمه بحدس و قیاس کرده اند و از این روی حدس میزنم که تبنگوی چه در شعر رودکی وچه در بیت بوالمثل همان کیسه و بدره و صره است و شاید بمعانی دیگر هم که همان خم بافته یا صندوق باشد نیز آمده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به تبنگو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بندوی
تصویر بندوی
(پسرانه)
نام دو تن از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تبنگه
تصویر تبنگه
تبنگو، برای مثال منت از خلق بهر نآنچه برم / که جهان چو تبنگۀ نان است (سوزنی - لغتنامه - تبنگه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانگو
تصویر تانگو
نوعی رقص آرام دونفره
حجام، خون گیر، سرتراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبنگو
تصویر تبنگو
ظرفی مانند سبد، طبق، کیسه یا صندوق، برای مثال کان تبنگوی اندر او دینار بود / آن ستد زایدر که ناهشیار بود (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنگی
تصویر تشنگی
تشنه بودن، حالت شخص تشنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تونگو
تصویر تونگو
حجام، خون گیر، سرتراش
فرهنگ فارسی عمید
مردم سیبری که در قسمت اعظم سرزمین میان دریای اوخوتسک و ینی سئی و کوههای یابلونوئی سکونت دارند، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تونغوز و ایران باستان ج 1 ص 11 و ج 3 ص 2253 و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ یَ)
مصغر تبنگو یا تبنگوی:
وانگه به تبنگویکش اندر سپردشان
ور زانکه نگنجند بدو درفشردشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فروگیرد و بر هم نهد انبار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 122). رجوع به تبنگو شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دشنامی است در تداول عامۀ فارسی زبانان. شتمی است
لغت نامه دهخدا
تندگفتار. که سخن درشت گوید. تلخ گفتار:
قوی استخوانها و بینی بزرگ
سیه چرده و تندگوی و سترگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ گَ)
قدرت و توانائی، دولت و ثروت. (ناظم الاطباء). رجوع به تونگر و توانگر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
آدم نادان و احمق که اکنون در تکلم دبنگوز گویند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق. (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). صندوق باشد. (اوبهی) ، زنبیل و سبد باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). سبد. (شرفنامۀ منیری). منوچهری در بردن انگور به شهر گفته:
دهقان بدرآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلو بازبردشان
وانگه به تبنگوی کشن درسپردشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان.
(انجمن آرا).
، کیسۀ عطاران و سرتراشان را نیز گویند و آن را به عربی جونه خوانند. (برهان). کیسۀ عطاران و حجامان. (فرهنگ رشیدی) (برهان). بوی دان که به تازیش جونه خوانند. (شرفنامۀمنیری). کیسۀ عطاران. (انجمن آرا) (آنندراج). کیسۀ عطاران و سرتراشان. (فرهنگ نظام). کیسۀ حجام و عطار که بتازی جونه گویند. (ناظم الاطباء) ، زنبیل حجام. (شرفنامۀ منیری) ، صندوقی را گویند که حلوائیان و بقالان و دیگر محترفه زری را که از فروخت اشیاء بهم رسانند در آنجا نهند. (فرهنگ جهانگیری). جاییکه اصناف حرفت زری که اسباب فروشند در آن نهند. (برهان). صندوقچۀ اهل صنعت و جاییکه درآن پول گذارند. (ناظم الاطباء). تپنگو هم درست است. (برهان). تبنگوی نیز گویند. (برهان) ، بدره و صره. رجوع به تبنگوی شود:
از درخت اندرگواهی خواهد او
تو بناگه از درخت اندر بگو.
آن تبنگو کاندران دینار بود
آن ستد زیدر که ناهشیار بود.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 412).
تبنگوی پرزر بر استر نهاد.
فردوسی (از انجمن آرا).
زر و یاقوت و لعل اندرخزینه
نبیند روی کیسه یا تبنگو.
فخری (از انجمن آرا).
، خاشاکدان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال) (صحاح الفرس) (از فرهنگ اوبهی) ، طغار را نیز گفته اند. (برهان). تغار. (شرفنامۀ منیری) ، طبق و آن را تبنگو و تبنگه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق نان. (ناظم الاطباء). رجوع به تبنگه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ابناء، یعنی اخلاف ایرانیان که با وهزر دیلمی بزمان انوشروان به یمن شدند و بدانجا اقامت گزیدند. رجوع به ابناء شود.
، شتربچۀدویم درآمده یا شتربچه که مادرش آبستن شده باشد. ج، بنات مخاض
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترگوی
تصویر ترگوی
شیرین بیان و سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنگو
تصویر تبنگو
صندوق جهت نگه داشتن آلتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانگو
تصویر تانگو
نوعی رقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگری
تصویر تنگری
خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنگی
تصویر تشنگی
عطش، آب طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلنگی
تصویر تلنگی
نیازمند گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنحوی
تصویر بنحوی
بطریقی بحیثیتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبنگوز
تصویر دبنگوز
دبنگ، الدنگ پفیوز تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره بید ها که یکی از گونه های سپیدار است. این گیاه در اغلب نقاط ایران بحال خودرو وجود دارد و همچنین کشت میشود پرک غرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنگو
تصویر تبنگو
((تَ بَ))
زنبیل، سبد، ظرفی که در آن نان یا غله ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبنگوز
تصویر دبنگوز
((دَ بَ))
دبنگ، الدنگ، پفیوز، تنبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تانگو
تصویر تانگو
نامی از رقص های آرام دونفره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تانگو
تصویر تانگو
((گُ))
سرتراش، حجام، توانگو، تونگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشنگی
تصویر تشنگی
((تِ نِ یا نَ))
عطش، حالت و کیفیت تشنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلنگی
تصویر تلنگی
((تُ لَ))
نیازمند، گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگری
تصویر تنگری
((تَ گَ))
خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفنگچی
تصویر تفنگچی
تفنگدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تفنگ دار، سلاح دار، شمخال چی، مسلح، سرباز، لشکری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوک، نوک تیز داس و سایر ابزار برنده در کشاورزی، تیغه
فرهنگ گویش مازندرانی
کم آوردن، کوتاه آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی