جدول جو
جدول جو

معنی تبندق - جستجوی لغت در جدول جو

تبندق
(اِ)
لکلرک این کلمه را بمعنی گلوله شدن آورده: فانه متی لم یفعل بذلک و لا اوجاعاً فی المعده ضعبه و تبندق الثفل و عسر خروجه. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبند
تصویر تبند
مکر، حیله، محیل، مکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب دق
تصویر تب دق
در پزشکی بیماری سلّ، تب لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندق
تصویر بندق
گلوله
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، گلوژ، گلوز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ دَ)
چوبی باشد بزرگ که در پس در اندازند تا غیر نگشاید و آن را فدرنگ و پژاوند نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 276 الف). چوبی باشد که آن را در پس در اندازند تا در محکم شود. (برهان) (آنندراج). چوبیکه در پس در نهند تا محکم گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ دِق ق / دِ)
تب استخوانی. (مجموعۀ مترادفات ص 88). اقطیقوس. انطیقوس. تب لازم. تب دائم. تب بندی:
پروار گرفت روز و بر شب
تبهای دق از نهان برافکند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 498).
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبنیق الودی، پیوندکردن نهال را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مجروح کردن پشت کسی را بتازیانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاره کردن پشت کسی را بتازیانه. (قطر المحیط) ، در گردن و عهدۀ کسی کردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، بنیقه (گریبان) ساختن برای پیراهن، فراخ دهان و تنگ دنباله ساختن ترکش را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبنیق کتاب، بستن آن: اذا فرغت من قراءه الکتاب فبنقه و لاتضعه غیرمبنق. (اقرب الموارد) ، اقامت کردن در مکان، جمع کردن و آراستن سخن خود را، بربافتن دروغ و آراستن آن را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
ملحد شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). زندیق شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یا تخلق به اخلاق زندیق (از اقرب الموارد) : من تمنطق تزندق، ای من تعلم علم المنطق تهورفی الزندقه لانه یتورط فی الاقیسه و النتائج بما یفسدالعقاید الدینیه التی مارها علی التسلیم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ دِ)
تفنگچی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ دُ)
غلولۀ گلین. (غیاث). گلولۀ گلین و مانند آن که می اندازند. بندقه یکی، بنادق جمع. (منتهی الارب) (از آنندراج). چیزی که او را می اندازند. (از اقرب الموارد). کمان گروهه. گروهۀ گلین:
قدر فندق افکنم بندق حریق
بندقم در فعل صد چون منجنیق.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بُ دُ)
بمعنی فندق است و بعضی گویند معرب آن است. گویند هرکه مغز آنرا با انجیر و سداب بخورد، زهربر وی کار نکند و مسموم را نیز نافع است. گویند عقرب از فندق میگریزد. (برهان) (آنندراج). میوۀ معروف که فندق گویند. (غیاث). بادام کشمیری. (الفاظ الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). جلوز. (منتهی الارب). درختی است چون بطم. (از اقرب الموارد) :... لختی از آن گوهرها بکند و لختی از آن مشک و عنبر و بندق ها برداشت و بحیله خویشتن را باز بیرون آورد. (ترجمه تاریخ طبری). لیشتر، شهرکی است با هوای درست و بسیار کشت و از وی بندق خیزد. (حدودالعالم). و جبالها (جبال جزیره صقلیه) کلها بساتین ثمره بالتفاح و الشاه بلوط و البندق و الاجاص و غیرها من الفواکه. (ابن جبیر). رجوع به فندق شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزندق
تصویر تزندق
از ریشه پارسی زندیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنیق
تصویر تبنیق
دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندق
تصویر بندق
پارسی تازی گشته فوندیگ، گروهه گلی کلوخ گروهه سربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندق
تصویر بندق
((بُ دُ))
گلوله گلین یا سنگی یا سربی و یا غیر آن، جمع بنادق
فرهنگ فارسی معین