جدول جو
جدول جو

معنی تبل - جستجوی لغت در جدول جو

تبل
کینه، دشمنی
تصویری از تبل
تصویر تبل
فرهنگ فارسی عمید
تبل
چین و شکن و ناهمواری سطح چیزی، مثل ناهمواری پوست بادام، برای مثال دیدۀ دشمنت ز کینۀ تو / همچو بادام درگرفته تبل (عثمان مختاری - لغتنامه - تبل)
تصویری از تبل
تصویر تبل
فرهنگ فارسی عمید
تبل
(اِ)
ربودن عقل کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیست کردن روزگار قومی را. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیست گردانیدن قومی را و بلا بر آنها ریختن. (از قطر المحیط). دهر تبل، نعت است از آن. (منتهی الارب). روزگار نیست کننده. (ناظم الاطباء) ، شیفته و مفتون گردانیدن زن دل مرد را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ربودن زن دل مرد را. (از قطر المحیط) ، دیگ افزار ریختن در دیگ. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بیمار و تباه کردن عشق کسی را. (تاج المصادر بیهقی). تباه و بیمار کردن دوستی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تباه کردن دوستی و بیمار کردن آن دل کسی را. (منتهی الارب). تباه کردن دوستی کسی را و فاسد نمودن آنرا. (ناظم الاطباء). قلب متبول، نعت است از آن و به این معنی از سمع نیز آمده. (منتهی الارب) ، تباه شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
تبل
(تَ)
وادیی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نصر گوید: وادیی است بر چند میلی کوفه و قصر بنی مقاتل در اسفل آن است و قسمت اعلای آن به سماوۀ کلب متصل است. (معجم البلدان ج 2 ص 364)
لغت نامه دهخدا
تبل
(تَ)
دشمنی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بینهما تبل، ای عداوه. (اقرب الموارد) ، حقد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و فی قلبه تبل، ای حقد. (اقرب الموارد). ج، تبول و اتبال و تبابیل و این اخیر نادر است. و گویند: لم یزل اضمار التبول یسبب اظهار الحبول، ای الدواهی. (اقرب الموارد). و رجوع به قطر المحیط و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
تبل
(تَ بَ)
چین و شکنجی بود مانند چین و شکنجی که پوست بادام دارد. (فرهنگ جهانگیری). چین و شکنج و آجیده را گویند مانند چین و شکنج و ناهمواری پوست بادام. (برهان). شکنج و چین مانند شکنج بادام. (فرهنگ رشیدی). چین و شکنج و ناهمواری پوست مانند بادام. (انجمن آرا) (آنندراج). چین و شکنج و آجیده مثل پوست بادام. (فرهنگ نظام). چین و آجیده و شکنج مانند آجیده و ناهمواری پوست بادام. (ناظم الاطباء) :
دیدۀ دشمنت ز کینۀ تو
همچو بادام درگرفته تبل
هرکه بیند بخواب تیره ترا
طبع بگشایدش ز دیده سبل.
عثمان مختاری (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تبل
(تُ بَ)
نام شهری است که در شعر لبید آمده است:
...کل یوم منعوا حاملهم
و مرنات کآرام تبل.
لبید. (از معجم البلدان ج 2 ص 364)
لغت نامه دهخدا
تبل
دشمنی، کینه
تصویری از تبل
تصویر تبل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبلج
تصویر تبلج
روشن و آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبلد
تصویر تبلد
شک و تردید
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی). تکبر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) بزرگ منشی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
روشن و ممتاز گردیدن راه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ابتلال. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب). تر شدن. (تاج المصادر بیهقی). تر گردیدن، به شدن از بیماری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکوحال شدن بعد از لاغری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غریدن شیر و خاک برانگیختن او بچنگال. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان نیم بلوک در بخش قاین شهرستان بیرجند که در 48 هزارگزی شمال باختری قاین واقع است. کوهستانی ومعتدل است و 60 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ابله شدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابله و نادان شدن. (آنندراج) ، استعمال البله. خود را بگولی زدن. (از قطر المحیط). خود را احمق نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بدون راهنما و پرسش از راه به یکسو شدن. (از قطر المحیط). تبله المفازه، تعسف من غیر هدایه و لامسئله. (از اقرب الموارد). بی راه رفتن بدون راهنما و استفسار از کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گم شده را جستن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاک چرانیدن گیاه زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چریدن گوسپند همه گیاه زمین را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چریدن شتر هر چیز که در زمین بود. (از قطر المحیط) ، پنهان طلب کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خواستن چیزی را. (از اقرب الموارد). به دل میل کردن و جستن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ضدتجلد (در مرد و جنبنده). (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تردد مرد و جنبنده در حال تحیر. (اقرب الموارد). تردد مرد در حال تحیر. (قطر المحیط). متحیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
علهت تبلد فی نهاء صعائد.
لبید (از اقرب الموارد).
، به تکلف بلادت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کندی ذهن. (غیاث اللغات) ، تلهف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دریغ خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسوس خوردن. (فرهنگ نظام) : ساءکسب مالاً او تقوم نوائح علی بلیل مبدیات التبلد. (اقرب الموارد) ، برگردانیدن دو کف دست از اندوه. (قطر المحیط). برگردانیدن هر دو کف دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دست بر دست زدن مرد از غم و درد. (از قطر المحیط). دست بر دست زدن چنانکه آواز کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) ، تسلط امیر بر شهر دیگری. (قطر المحیط). مسلط شدن بر شهر دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فروکش شدن بزمینی که کسی در آن نباشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از ضعف بزمین افتادن. (اقرب الموارد). بزمین افتادن. (قطر المحیط). افتادن بسوی زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افتادن بر زمین. (فرهنگ نظام) ، خود را بلند نشان دادن. (فرهنگ نظام). ظاهراً در این معنی تصحیفی رخ داده و صحیح ’خود را بلید نشان دادن’ است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روشن شدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). روشن شدن صبح. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خندیدن و گشاده روی شدن. (تاج المصادر بیهقی). خندیدن و شاد شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هویدا شدن امر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
ماندن و ناتوان شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مانده گردیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِمْ)
روزگار فاگذاشتن به اندک. (تاج المصادر بیهقی). به اندک چیزی روزگار گذاشتن. (زوزنی). اکتفا و بسنده نمودن به آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت شدن بیماری. (تاج المصادربیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف رسیدن منزل را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
تبلغه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تبلغه شود
لغت نامه دهخدا
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببل
تصویر ببل
بابل
فرهنگ لغت هوشیار
هندی تبیرک تبیره کوچک دو پیاله مانند کوچک که هنگام پایکوبی برهم زنند و باآوای آن آهنگ سرود را نگاه دارند طبق فلزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
گشاده روئی و خندیدن، روشن شدن، هویدا شدن امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلخ
تصویر تبلخ
تکبر، بزرگ منشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلد
تصویر تبلد
متحیر شدن، کندی ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلص
تصویر تبلص
جست و جوی، خواستن و یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلغ
تصویر تبلغ
اکتفا و بسنده نمودن به آن، سخت شدن بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبله
تصویر تبله
ابله شدن، نادان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
داروی خوشبو که در غذا بریزند میز ناهارخوری، صفحه، لوح میز ناهارخوری، صفحه، لوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلج
تصویر تبلج
((تَ بَ لُّ))
دمیدن، روشن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبلد
تصویر تبلد
((تَ بَ لُّ))
کاهلی کردن، دریغ خوردن، کندذهنی نشان دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تال
تصویر تال
طبق
فرهنگ واژه فارسی سره
جعبه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی