- تبل
- دشمنی، کینه
معنی تبل - جستجوی لغت در جدول جو
- تبل
- چین و شکن و ناهمواری سطح چیزی، مثل ناهمواری پوست بادام،
برای مثال دیدۀ دشمنت ز کینۀ تو / همچو بادام درگرفته تبل (عثمان مختاری - لغتنامه - تبل)
- تبل
- کینه، دشمنی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ابله شدن، نادان شدن
اکتفا و بسنده نمودن به آن، سخت شدن بیماری
جست و جوی، خواستن و یافتن
متحیر شدن، کندی ذهن
تکبر، بزرگ منشی کردن
گشاده روئی و خندیدن، روشن شدن، هویدا شدن امر
شک و تردید
روشن و آشکار شدن
آوازه گرانه
آوازه گرانه
آوازه گری
آوازه گر
آگهی دادن
نمایاندن آگهی، آوازه گری، پیام رسانی، آگهی
نیک تر کردن
فراداد فرارسان فرتات جمع تبلیغ یااداره تبلیغات. اداره ای که وظیفه آن پخش اخبار و پیامها و مطالب میان مردم است بوسیله مطبوعات رادیو تلویزیون و غیره
خواندن کسی را بدینی و مرامی و مسلکی و روشی
رسانیدن، واصل کردن
بوجود آمدن سپیدی مو در سر کسی
در نیافتن، زفتیدن زفتی کردن، خود را بر زمین زدن، نباریدن ابر
بماندن، عاجز و درمانده شدن
جامد براق شدن جسم مایع
جاسوسی نمودن و پنهان طلب کردن چیزی
زبان بندی زبان بند شدن خامشی از بیم
بسیار گردیدن، سطبر شدن
غلاف خوشه خرما
آگاه کردن دیگران از فایده های چیزی، کسی یا عقیده ای مثلاً تبلیغ کالا، تبلیغ انتخاباتی، تبلیغ حزبی، رساندن خبر
جمع تبلیغ، هر گونه فعالیتی که در جهت هواداری یا مخالفت کسی یا چیزی باشد، اداره ای که وظیفه آن پخش اخبار و پیام ها و مطالب دیگر به وسیله مطبوعات، رادیو، تلویزیون و غیره میان مردم است