جدول جو
جدول جو

معنی تبعق - جستجوی لغت در جدول جو

تبعق
(اِ)
تبعق المزن، سخت فروریختن ابر باران را، تبعق در کلام، ناگاه بسخن درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناگاه فرود آمدن چیزی بر کسی. (صراح اللغه) (آنندراج) ، ریخته شدن آب. (زوزنی) ، دفع کردن شتران نشخوار خود را: تبعقت الابل بجرتها، دفع کرد آن را. (از منتهی الارب). دفع کردن شتران نشخوار خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبعق
باران تند، بناگاه سخن گفتن
تصویری از تبعق
تصویر تبعق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبعه
تصویر تبعه
اتباع، جمع تابع، تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبعت
تصویر تبعت
عاقبت بد، نتیجۀ ناگوار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
خدو انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
احمد بن محمد بن سعید بن ابان بن صالح بن قیس قرشی مولی عثمان بن عفان. سمعانی آرد: وی از مردم همدان است و به بغداد شد و بدانجا از اصرم بن حرشب و قسم بن حکم و جز او حدیث کرد. ازوی محمد بن عبدالله بن سلیمان و محمد بن اسحاق بن خزیمه وجز آنان حدیث کنند. (انساب سمعانی ج 1 ورق 103 ب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ عَ)
تباعه. (منتهی الارب) (آنندراج). عاقبت بد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) : و حسن نیز بالتبع از تبعه آن خائف گشت واز پدر هراسان شد. (جهانگشای جوینی). تبعت. رجوع به تباعه و تبعات و تبعت شود، گناه. (فرهنگ نظام). کار بد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سیاست، شکنجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ عَ)
پشته ای است در حلذان طائف، در آن پشته نقبها است. هر نقب بمسافت یک ساعت راه و در آن نقب شمشیرهای عادی و مهره ها یافت میشود و چنان پندارند که آنجا گورهای مردم عاد است و آن موضع را بزرگ شمارند و ساکنان آن از بنونصر بن معاویه اند. زمخشری گوید: تبعه موضعی است به نجد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ عَ)
تابعان و پیروان. این جمع تابع است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذاز تازی، پیروان و تابعین. (ناظم الاطباء). جمع تابعاست. تابعها و پیروی کننده ها. و در زبان عربی لفظ تبع واحد و جمع هر دو استعمال میشود و جمع مشهور لفظ تابع، اتباع است لیکن تابع را قیاس به طالب کرده مثل طلبه، تبعه، جمع بستند که در عربی غلط اما در فارسی که جزء زبان شده صحیح است. (فرهنگ نظام) ، لوازم و لواحق چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تبعه و لحقه از اتباع است، تابع. کسی که تابعیت کشوری را داشته باشد. رجوع به تابعیت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خدمت کردن شوهر را. (تاج المصادر بیهقی). فرمان برداری شوهر کردن و یا خود را برای وی آراستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شوهری. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بعض بعض شدن. (زوزنی). بهره بهره گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حصه حصه شدن. (آنندراج). جزٔجزء شدن. (از قطر المحیط) ، (اصطلاح فقهی) خیار تبعض صفقه، و آن چنان است که عقد بیع نسبت بقسمتی از مبیع بعللی از قبیل اینکه بعض از مبیع مستحق للغیر درآید باطل شود، در این صورت خریدار مخیر است معامله را برهم زند یا آن را نسبت بمقداری از مبیع که عقد بر آن صحیح است بپذیرد و این را خیار تبعض صفقه نامند
لغت نامه دهخدا
(تَ عا)
بقره تبعی: ماده گاو گشن خواه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اضطراب کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دور رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
و تلک فضیله فیها تأس
تبعد عنک تعییرالعدات.
محمد بن عمر انباری.
رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 195 شود.
- تبعد نتیجه، نزد بلغاء آن است که میان مقدمه و نتیجه بسیار الفاظ معترض افتد. مثاله:
گفتمش ای ماهروی دلربای راستین
کز لطافت بهتری از صد هزاران حور عین
سروقد خد همچو مه شکرلب کبک خرام (کذا)
از وفور مکرمت آخر بسوی من ببین.
(جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبعج سحاب، واشدن ابر و بازماندن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریزان شدن آب از شکستگی کنارۀ حوض و خم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
برآمدن و روان شدن: تبعث منه الشعر و غیره، برآمد و روان شد. (منتهی الارب). برآمدن و روان شدن شعر و جز آن از وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَبِ عَ)
تبعه. عاقبت بد: خواجه بدیوان وزارت آمد و احمد را بخواندند سخت بترسید از تبعتی دیگر که بدو بازخورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 268 و چ فیاض ص 267). بعجب بماندم از حرص و مناقشت با یکدیگر و چندین وزر و وبال و حساب و تبعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت آنم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 615). اگر از تبعت آن بسلامت بجهد کاری تمام...باشد. (کلیله و دمنه). چون صورت حال بشنید معلوم کرد که آن زلت چندان تبعت و زحیر ندارد و آن جنایت اثم کبیر نه. (مقامات حمیدی). رجوع به تبعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلند و دراز شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
تابع و جانشین. (ناظم الاطباء) ، مقابل اصلی. وجود تبعی. مقابل وجود اصلی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکافتن. (تاج المصادر بیهقی). شکافتن خیک و جز آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). بعق زق الخمر تبعیقاً، شکافت خیک شراب را. (ناظم الاطباء) ، بعق الجمل، نحر کرد شتر را. (ناظم الاطباء). حدیث: یبعقون لقاحنا،ای ینحرون ابلنا و یسیلون دمأها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نحر میکنند شتران ما را و میریزند خون آنها را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُبْ بَ)
منسوب به تبع. (انساب سمعانی). رجوع به تبّع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
روشن و ممتاز گردیدن راه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبعق
تصویر مبعق
بیابان درندشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوق
تصویر تبوق
دمیدن در بوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعت
تصویر تبعت
عاقبت بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعث
تصویر تبعث
روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعص
تصویر تبعص
تلواسگی (اضطراب برهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعض
تصویر تبعض
پاره پاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعل
تصویر تبعل
شوهر داری کتخدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعه
تصویر تبعه
تابعات و پیروان عاقبت بد، شکنجه عاقبت بد، شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمعق
تصویر تمعق
دو رنگی، بد خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعت
تصویر تبعت
((تَ بِ عَ))
نتیجه ناگوار، نتیجه بد، رنج، سختی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبعض
تصویر تبعض
((تَ بَ عُّ))
پاره پاره شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبعه
تصویر تبعه
((تَ بَ عِ))
جمع تابع، پیروان، اهالی یک مملکت
فرهنگ فارسی معین