سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن. (ناظم الاطباء) : بطح المسجد، القی الحصی فیه و وثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث: فاهاب بالناس الی بطحه، ای تسویته. (اقرب الموارد)
سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن. (ناظم الاطباء) : بطح المسجد، القی الحصی فیه و وثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث: فاهاب بالناس الی بطحه، ای تسویته. (اقرب الموارد)
شادمانه گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). شاد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (شرح قاموس). شادی. شادمانی: وزیر بدان تبجح و ابتهاج نمود و درحال بخدمت حضرت شد. (سندبادنامه ص 272). قاآن بدان اهتزاز و تبجح نمود و بفرمود تا جشنها ساختند. (جهانگشای جوینی). دعوت سلطان اجابت کردند و بدان استظهار یافتند و تبجح و استبشار نمودند. (جهانگشای جوینی). نزلهای بسیار پیش فرستاد و استظهار و تبجح و استبشار نمود. (جهانگشای جوینی) ، بزرگواری نمودن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن. (آنندراج) ، فخر کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
شادمانه گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). شاد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (شرح قاموس). شادی. شادمانی: وزیر بدان تبجح و ابتهاج نمود و درحال بخدمت حضرت شد. (سندبادنامه ص 272). قاآن بدان اهتزاز و تبجح نمود و بفرمود تا جشنها ساختند. (جهانگشای جوینی). دعوت سلطان اجابت کردند و بدان استظهار یافتند و تبجح و استبشار نمودند. (جهانگشای جوینی). نزلهای بسیار پیش فرستاد و استظهار و تبجح و استبشار نمود. (جهانگشای جوینی) ، بزرگواری نمودن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگی نمودن. (آنندراج) ، فخر کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
جائی است بین مکه و منی و مسافت آن از هر دو بیک اندازه و شاید به منی نزدیکتر است و ازین جهت به مکه و منی هر دو نسبت داده میشود. و بعضی گویند ابطح، ذوطوی است و این سخن درست نباشد
جائی است بین مکه و منی و مسافت آن از هر دو بیک اندازه و شاید به منی نزدیکتر است و ازین جهت به مکه و منی هر دو نسبت داده میشود. و بعضی گویند ابطح، ذوطوی است و این سخن درست نباشد
رود فراخ که در او سنگریزه ها باشد. رود فراخ که در او سنگریزه بود. (مهذب الاسماء). رود فراخ. رود خانه فراخ. جوی در سنگلاخ. رفتنگاه آب و سیل که در آن سنگریزۀ بسیار باشد، زمین فراخ هموار. هامون. زمین هامون. و مرادف آن بطیحه و بطحاء است. ابوزید گوید ابطح سیلگاه است تنگ باشد یا وسیع. ج، بطاح، اباطح، بطائح. و گفته اند که اباطح جمع واژۀ ابطح، وبطائح جمع واژۀ بطیحه، و بطاح و بطحاوات جمع واژۀ بطحاء باشد
رود فراخ که در او سنگریزه ها باشد. رود فراخ که در او سنگریزه بود. (مهذب الاسماء). رود فراخ. رود خانه فراخ. جوی در سنگلاخ. رفتنگاه آب و سیل که در آن سنگریزۀ بسیار باشد، زمین فراخ هموار. هامون. زمین هامون. و مرادف آن بطیحه و بطحاء است. ابوزید گوید ابطح سیلگاه است تنگ باشد یا وسیع. ج، بطاح، اباطح، بطائح. و گفته اند که اباطح جَمعِ واژۀ ابطح، وبطائح جَمعِ واژۀ بطیحه، و بطاح و بطحاوات جَمعِ واژۀ بطحاء باشد
کسی را در زیر آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کسی را در زیر خود گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبطن، نزدیکی کردن با جاریه، و لمس کردن او و مالیدن شکم خود را بشکم وی. (از قطر المحیط) : تبطنت الجاریه، انداختم خود را بر روی آن کنیزک. (ناظم الاطباء) ، گردیدن در چراگاه. (تاج المصادر بیهقی). در چراگاه گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تبطن الکلأً، گردید در چراگاه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، دانستن حقیقت کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبطن در وادیه، داخل شدن در آن. (از قطر المحیط)
کسی را در زیر آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کسی را در زیر خود گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبطن، نزدیکی کردن با جاریه، و لمس کردن او و مالیدن شکم خود را بشکم وی. (از قطر المحیط) : تبطنت الجاریه، انداختم خود را بر روی آن کنیزک. (ناظم الاطباء) ، گردیدن در چراگاه. (تاج المصادر بیهقی). در چراگاه گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تبطن الکلأً، گردید در چراگاه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، دانستن حقیقت کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تبطن در وادیه، داخل شدن در آن. (از قطر المحیط)
بر روی افکندن کسی را. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). به روی افکندن و خوار کردن. (زوزنی). در روی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). به روی افکندن. و رجوع به دزی ج 1ص 93 شود. چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. و منه: کان کمام الصحابه بطحاً، ای لازقه بالرأس غیر ذاهبه فی الهواء، و الکمام القلانس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. (آنندراج)
بر روی افکندن کسی را. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء). به روی افکندن و خوار کردن. (زوزنی). در روی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). به روی افکندن. و رجوع به دزی ج 1ص 93 شود. چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. و منه: کان کمام الصحابه بطحاً، ای لازقه بالرأس غیر ذاهبه فی الهواء، و الکمام القلانس. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. (آنندراج)
تند ابرو بستررود، سنگستان رود فراخ که در او سنگریزه ها باشد رودخانه فراخ جوی در سنگلاخ رفتنگاه آب و سیل که در آن سنگریزه بسیار باشد، زمین فراخ هموار هامون
تند ابرو بستررود، سنگستان رود فراخ که در او سنگریزه ها باشد رودخانه فراخ جوی در سنگلاخ رفتنگاه آب و سیل که در آن سنگریزه بسیار باشد، زمین فراخ هموار هامون