جدول جو
جدول جو

معنی تبرؤل - جستجوی لغت در جدول جو

تبرؤل
(اِ تِ)
تبرئل. دروا کردن خروس پرهای گردن را برای جنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تروال
تصویر تروال
شاخۀ نازک درخت، برگ گیاه، تزوال، تژوال
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حَوْ وُ)
مروت جستن. (زوزنی). مروت طلبیدن بنقصان و عیب: فلان یتمرؤ بنا، یعنی، مروت می طلبد بنقصان و عیب ما، به تکلف مردمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ)
از ’ب ٔط’، بر پهلو خفتن، شب کردن بفراخی عیش، اعراض کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تبأط عنه، اعراض نمود از وی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دلیر کردن ودلیر شدن. (از زوزنی). رجوع به تجرء و تجرئه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیدا و آشکار کردن. (ناظم الاطباء) ، قصد کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
به شاش داشتن. (اقرب الموارد). شاشانیدن: فی القاثاطیر و استعمالها فی التبویل و الزرق. (قانون ابوعلی سینا چ طهران ص 268)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان شدن از چیزی جهت فریب دادن آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان شدن از صیدی برای فریفتن آن. (از اقرب الموارد). پنهان شدن صیاد از صید برای فریب دادن آن. (المنجد) ، دست ظلم دراز کردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تطاول و تجبر بر کسی. (المنجد). تطاول و تجبر و تکبر بر کسی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک پخته شدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شکسته شدن چارپا از سرما. یقال: هراء الماشیه فتهرأت. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). رجوع به تهرئه شود
لغت نامه دهخدا
(تْرِ / تِ رِ)
بلوکی است در ایالت فی نیستر فرانسه که در مشرق فرانسه و بر ساحل دریا قرار دارد و محل حمام دریایی است
لغت نامه دهخدا
(تِ ءِ)
شهری است در ایالت اراگون اسپانی که 21000 تن سکنه دارد. کلیسای سان پدرو (پ ر) در آنجاست و در دوران جنگهای داخلی اسپانیا (1936- 1939 میلادی) این شهرنقش مؤثری داشت و جنگهای شدیدی در آنجا روی داد
یکی از ولایات ایالت اراگون اسپانی که مساحت آن 14818 هزار گز مربع است و 25491 تن سکنه دارد. و مرکز آن شهر تروئل است. و رجوع به حلل السندسیه ج 2 69 و 100 و قاموس اعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
نیک بمالیدن نان به روغن. (تاج المصادر بیهقی). پیه گداخته نانخورش ساختن یا چرب کردن نان را به روغن و یا سخت و بسیار تر کردن آن را به روغن و یا سخت و بسیار تر کردن آن را به روغن یا به مسکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت مالیدن نان را به روغن. (از المنجد) ، برآوردن اسب نره را تا کمیز اندازد یا ایستاده کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فروگذاشتن اسب اندام را از بهر بول. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، فروگذاشتن اسب آب دهن در توبره. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، انزال کردن مرد پیش از رسیدن به زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگ گیاه باشد و در فرهنگ زمان گویا بجای را، زای منقوطه مرقوم است. (فرهنگ جهانگیری) (ازفرهنگ رشیدی). برگ گیاه را گویند و با زای نقطه دار هم باین معنی آمده است. (انجمن آرا) (آنندراج). برگ گیاه را گویند و با زای نقطه دار و زای فارسی هم باین معنی آمده است. (برهان). شاخه های نازک و باریک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزوال و تژوال و تژاول شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
بخشودن و مهربان شدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترحم بر کسی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، ناله کردن و آرزومند شدن ناقه به بچه. (از اقرب الموارد) ، مشتاق شدن به چیزی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
رئیس شدن. (زوزنی) (اقرب الموارد) (المنجد). مهتر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
بحرکت آمدن و وزیدن باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بحرکت آمدن باد و به چپ و راست متمایل شدن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برخاستن، پس لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سایه افکندن و میل کردن شاخ درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میل کردن شاخ درخت. (منتهی الارب) (المنجد) ، پیچیده شدن گردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، شادمانی نمودن از نعمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، در چاشت بودن: تراءّد الضحی، کان فی الرأد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ)
در پی راه و نشان قدم شدن. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس آرد: تبأنت الطریق و الاثر. جوهری و صاحب اللسان نیاورده اند. و این به معنی تأبن است یعنی پی روی و جستجو کردن و مقلوب تأبن باشد. (از تاج العروس ج 9ص 134). در پی راه و نشان قدم شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رشوت گرفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). رشوه گرفتن. (ناظم الاطباء) ، رشوه دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تبدﱡء. ابتدا کردن. (قطر المحیط) (زوزنی). ابتدا کردن به چیزی. (آنندراج). رجوع به تبدﱡء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَرْ رُ)
فال گرفتن بچیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فال نیک گرفتن. (آنندراج). خلاف تطیر. (از اقرب الموارد). تفاءل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاءل و تفؤل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلغت بربری و افریقایی تگرگ را گویند. (از دزی ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
از ’ب ٔس’، با هم فقر ورزیدن و فروتنی فقیرانه نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خشوع نمودن فقرا توأم با فروتنی و زاری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
کنت و مارشال فرانسوی (1642-1701 میلادی) است و پیروزی هایی نصیب دولت فرانسه کرد که از آن جمله شکست ناوگان انگلیس و هلند به سال 1690م، است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خرد و حقیر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصاغر. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نزار شدن. (تاج المصادر بیهقی). نزارو حقیر و خرد و باریک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرد شدن. (از اقرب الموارد) ، پوشیدن شخص خود را به نشستن و حقیر و خرد نمودن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان ساختن خود به نشستن و خرد و حقیر نمودن از ترس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
همدیگر خواستن چیزی را. (آنندراج). تسأل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به تساءل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
شلوار پوشیدن. (زوزنی). ازار پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سراویل پوشیدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). سروال پوشیدن. (از المنجد). و رجوع به سروال و شلوار و سراویل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیزار شدن از چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بیزار شدن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی). خود را از چیزی بیزار داشتن. (قطر المحیط). رجوع به تبرا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
معرب پترول. نفت. رجوع به پترول یا پترل شود
لغت نامه دهخدا
(بْرو / بُ گِ)
خاندانی مشهور از نقاشان فلامانی، که از آن جمله اند:
- پیر مشهور به پیر بروگل قدیم، در حدود 1530 میلادی متولد شد و بسال 1569 میلادی درگذشت. وی رسام مناظرو نقاشی صحنه های قری و قصبات بود.
- پیر مشهور به پیر بروگل جوان، پسر پیر بروگل قدیم، وی در حدود سال 1564 میلادی در بروکسل متولد شد و بسال 1637 یا 1638 میلادی درگذشت. ذوق وی در تجسم صحنه های موحش موجب شده که او را بنام بروگل جهنم بنامند.
- ژان برادر پیر جوان، وی بسال 1568 میلادی در بروکسل متولد شد و در سال 1625 میلادی درگذشت. بسبب لطف رنگ آمیزی تابلوهایش بنام بروگل مخملی نامیده شده. (از فرهنگ فارسی معین) ، زری که در غیر دارالضرب و ضرابخانه سکه کرده باشند. (برهان) (ناظم الاطباء). پول قلب و بد که در غیر دارالضرب سکه زده باشند
لغت نامه دهخدا
(اَ ءُ)
جمع واژۀ رأل، به معنی بچۀ شترمرغ یا بچۀ یک سالۀ آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تروال
تصویر تروال
شاخه های باریک و نازک و برگ گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرول
تصویر تسرول
ازارپوشی شلوار پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرطل
تصویر تبرطل
رشوت گرفتن، رشوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترویل
تصویر ترویل
چرباندن چرب کردن با روغن، آبدادن پیش از رسیدن به زن، چکاندن
فرهنگ لغت هوشیار