جدول جو
جدول جو

معنی تبرز - جستجوی لغت در جدول جو

تبرز
نمایان شدن، برتری یافتن
تصویری از تبرز
تصویر تبرز
فرهنگ فارسی عمید
تبرز
(اِ تِ)
بصحرا بیرون شدن قضای حاجت را. (از اقرب الموارد) (از زوزنی). برآمدن بسوی صحرا برای قضای حاجت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خارج شدن بصحرا غایط کردن را. (از قطر المحیط) ، آشکار شدن و به صحرا برآمدن. (فرهنگ نظام) ، در تداول عامه، تشخص. برجستگی و مشارالیه بودن
لغت نامه دهخدا
تبرز
نمایان شدن
تصویری از تبرز
تصویر تبرز
فرهنگ لغت هوشیار
تبرز
((تَ بَ رُّ))
برتری یافتن، پیشی جستن، برآمدن به صحرا برای قضای حاجت، فزونی، برتری، جمع تبرزات
تصویری از تبرز
تصویر تبرز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبری
تصویر تبری
طبری، از مردم طبرستان، طبرستانی، مازندرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرم
تصویر تبرم
ملول شدن، دلتنگ شدن، به ستوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبارز
تصویر تبارز
مبارزه کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرج
تصویر تبرج
خود را آراستن، خودآرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرزد
تصویر تبرزد
نبات، برای مثال از دست دوست هرچه ستانی شکر بود / وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود (سعدی۲ - ۴۳۳)، قطعه های بلوری و معدنی نمک، تبرزین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربز
تصویر تربز
هندوانه، خیار، بادرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ بَرْ رِ)
آن که برآید به سوی صحرا برای قضای حاجت. (آنندراج). کسی که به سوی صحرا برای قضای حاجت می رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ زَ)
پهلوی تورزت، سانسکریت (دخیل) توراجه. (حاشیۀ برهان چ معین). تبرزه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). نبات (فرهنگ جهانگیری). نبات و قند سفید را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). نبات و شکر معروف است. (انجمن آرا) (آنندراج). شکر سفید که گویا اطراف آن به تبر تراشیده اند. (فرهنگ رشیدی). نبات که نام دیگرش قند مکرر است از شکر ساخته میشود و سخت شفاف است. (فرهنگ نظام). قند سفید و نبات شفاف، چون از غایت سختی قابل آن است که آن را به تبر بشکنند تبرزد نام کردند... و در سراج اللغات نوشته که تبرزدشکر سفید و سخت که گویا اطراف آن به تبر تراشیده اند. (غیاث اللغات). طبرزد معرب آن. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). طبرزد. (ناظم الاطباء). در بعضی از فرهنگها بمعنی شکر سپید نوشته اند و آن را معرب ساخته طبرزدگفتند. (فرهنگ جهانگیری). جوالیقی بنقل اصمعی آرد: شکر طبرزد و طبرزل و طبرزن، سه لغت معرب است و اصل آن به فارسی تبرزد است بدان سبب که اطرافش به تبر تراشیده شده است، و تبر در فارسی ’فأس’ را گویند و بهمین سبب نوعی خرمای تبرزد نیز یافت شود زیرا گویی نخلۀ آن با تبر زده شده است. (از المعرب جوالیقی ص 228). و احمد محمد شاکر در حاشیۀ همین صفحه آرد: ’ادی شیر آرد: تبرزد شکر سپید سخت است و فارسی محض باشد مرکب از ’تبر’ و ’زد’ یعنی ضرب، زیرا گویی با فأس کوبیده میشود’:
وآن سیب چو مخروط یکی گوی تبرزد
در معصفری آب زده باری سیصد.
منوچهری.
گویی مکنش لعنت دیوانه ام که خیره
شکّر نهم تبرزد در موضع تبرزین.
ناصرخسرو.
از دست دوست هرچه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود.
سعدی (از فرهنگ جهانیگری).
مکش از ربقۀ فرمان سر تسلیم و رضا
که شرنگ از کف محبوب تبرزد باشد.
ابن یمین (ایضاً).
، نمک سفید شفاف را نیز گفته اند. (برهان). نمکی است مانند سنگ سپید و نبات سفید که از کوه نیشابور و دیگر جبل آورند. (انجمن آرا) (آنندراج). قسمی از نمک که مانند سنگ شفاف است و اکنون در تکلم نمک ترکی نامیده شود. (فرهنگ نظام). نمک بلوری و سفید و شفاف شبیه به نبات. (ناظم الاطباء). و تبرزد بجهت آن گویند که صلب و سخت است و نرم و سست نیست بواسطۀ آنکه احتیاج به شکستن دارد. (برهان). رشیدی وجه تسمیه را این طور بیان میکند که نبات و نمک ترکی بنظرچنین می آید که اطرافش را با تبر تراشیده باشند. (فرهنگ نظام) ، نوعی از انگور هم هست در آذربایجان و چون دانۀ آن بسیار سخت است بدان سبب تبرزد گویند. (برهان). قسمی از انگور است لطیف و شیرین. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از انگور. (ناظم الاطباء) ، صمغی باشد در نهایت تلخی و آن را به عربی صبر خوانند و معرب آن طبرزد باشد. (برهان). رستنیی است در غایت تلخی و آن را الوا نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). دارویی در نهایت تلخی که صبر نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
تبرزد همان قدر دارد که هست
وگر در میان شقایق نشست.
سعدی (ازفرهنگ جهانگیری).
این نیز محل تأمل است چه مصراع اول چنین مشهور است: جعل را همان قدر باشد که هست. (فرهنگ رشیدی). رجوع به فرهنگ نظام و به همه معانی رجوع به تبرزه و طبرزد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَذذ)
چوب بر. (ناظم الاطباء). هیزم شکن. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286 ب) :
در این باغ رنگین درختی نرست
که ماند از قفای تبرزن درست.
نظامی.
هر آن درخت که ندهد بری فراخور کام
حواله کن به تبرزن که باغبان بگریخت.
امیرخسرو (از بهار عجم).
تبرزن درآمد ز هر سو بباغ
ز رنج دل باغبانش فراغ.
هاتفی (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286 ب).
، زنندۀ با تبر. (ناظم الاطباء). شمشیرزن. (لسان العجم شعوری ایضاً) :
بروز جنگ نتوان مرد گفتن
که بددل میشود مرد تبرزن.
(لسان العجم شعوری ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ زَ / زِ)
تبرزد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) (آنندراج). تبرزد بهمه معانی. (ناظم الاطباء). بمعنی طبرزد است که قند سفید باشد، نمک بلوری. (برهان). نوعی از نمک باشد که از کوه نیشابور و دیگر جبال بهم رسد، چون او را مشابهت تمام به نبات است تبرزه خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) ، و نیز قسمی از انگور است در غایت شیرینی، لهذا آن را تبرزه نامند و خاص تبریز است. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). نوعی از انگور. (برهان). رجوع به تبرزد شود، بزبان کوهستان بمعنی بدرزه باشد اعنی خوردنی که در ایزار یادر رکویی بندند. (صحاح الفرس). شعوری بنقل از صحاح الفرس آرد: در زبان کوهستان بستن مأکولات در لنگ و یا در بقچه است. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291 ب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبرم
تصویر تبرم
ملول گردیدن، مانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرء
تصویر تبرء
بیزار شدن، بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرا
تصویر تبرا
بیزاری از چیزی، بیزار کردن (مقابل تولی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرج
تصویر تبرج
نشان دادن زن زینت و زیبائی خود را به مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرر
تصویر تبرر
فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرض
تصویر تبرض
باندک معیشت روزگار گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرع
تصویر تبرع
عطا کردن، بدون چشم داشت عوضی
فرهنگ لغت هوشیار
فرخنده گرفتن، مبارک شمردن فرخندگی همایونی پاره فرخنده دانستن -1 همایون داشتن خجسته داشتن مبارک شمردن، برکت یافتن برکت داشتن، خجستگی میمنت، خجسته، جمع تبرکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرو
تصویر تبرو
بیزار شدن از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری
تصویر تبری
بیزاری، دوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریز
تصویر تبریز
پیدا و آشکار کردن چیزی، بیرون آوردن، و نام شهری است درآذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهرز
تصویر تهرز
به جنبش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورز
تصویر تورز
از ریشه پارسی وزیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربز
تصویر تربز
هندوانه، و بمعنی خیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرز
تصویر تحرز
احتراز و پرهیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرزد
تصویر تبرزد
نبات و قند سفید را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرزه
تصویر تبرزه
تبر زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبارز
تصویر تبارز
با یکدیگر بیرون شدن بجنگ، بر روی یکدیگر برون شدن به جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرزد
تصویر تبرزد
((تَ بَ رُّ))
قند یا نبات سفت و سخت، نمک بلوری
فرهنگ فارسی معین
نبات، تبرزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد