کسی که شغل او شکستن چوب و درخت باشد با تبر. (ناظم الاطباء). تبردارنده. دارندۀ تبر. هیزم شکن. خارکن: تبردار مردی همی کند خار ز لشکر بشد نزد او شهریار. فردوسی. ، سپاهیی که با تبر بود. (ناظم الاطباء). رجوع به طبردارشود
کسی که شغل او شکستن چوب و درخت باشد با تبر. (ناظم الاطباء). تبردارنده. دارندۀ تبر. هیزم شکن. خارکن: تبردار مردی همی کند خار ز لشکر بشد نزد او شهریار. فردوسی. ، سپاهیی که با تبر بود. (ناظم الاطباء). رجوع به طبردارشود
مطلع. بااطلاع. بیدار. هشیار. آگاه. (از ناظم الاطباء). خبیر: بدین چربی زبانی کرده در کار نه ای از بازی شیرین خبردار. نظامی. ز تعظیم آن زن خبردار بود که با ملک و با مال بسیار بود. نظامی. گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خبردار باشند و پیوسته بکار دین مشغول اند. (تذکره الاولیاء عطار ج 2 ص 336). عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم. صائب. ، خبردهنده. مطلعکننده. آگاه کننده. (ناظم الاطباء). مخبر
مطلع. بااطلاع. بیدار. هشیار. آگاه. (از ناظم الاطباء). خبیر: بدین چربی زبانی کرده در کار نه ای از بازی شیرین خبردار. نظامی. ز تعظیم آن زن خبردار بود که با ملک و با مال بسیار بود. نظامی. گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خبردار باشند و پیوسته بکار دین مشغول اند. (تذکره الاولیاء عطار ج 2 ص 336). عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم. صائب. ، خبردهنده. مطلعکننده. آگاه کننده. (ناظم الاطباء). مخبر
امر) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند، کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش. (ناظم الاطباء). مواظب باش، آگاه باش، برو! بیا! کلمه ای است گفته میشود تا مردمان راه برای حمل چیزی دهند که از تصادم با آن ممکن است زیانی حاصل شود. (یادداشت بخط مؤلف). - خبردار بودن، بااطلاع بودن. باخبر بودن. آگاه بودن: ز تعظیم آن زن خبردار بود که با ملک و با مال بسیار بود. نظامی. -، مواظب بودن. در انتظار امری بودن. آمادۀ پذیرش امری بودن
امر) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند، کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش. (ناظم الاطباء). مواظب باش، آگاه باش، برو! بیا! کلمه ای است گفته میشود تا مردمان راه برای حمل چیزی دهند که از تصادم با آن ممکن است زیانی حاصل شود. (یادداشت بخط مؤلف). - خبردار بودن، بااطلاع بودن. باخبر بودن. آگاه بودن: ز تعظیم آن زن خبردار بود که با ملک و با مال بسیار بود. نظامی. -، مواظب بودن. در انتظار امری بودن. آمادۀ پذیرش امری بودن
کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم) (آنندراج). محموم. مبتلا به تب: به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار. شفیع اثر (از بهار عجم). این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم. ابوطالب کلیم (از بهار عجم). رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود
کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم) (آنندراج). محموم. مبتلا به تب: به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار. شفیع اثر (از بهار عجم). این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم. ابوطالب کلیم (از بهار عجم). رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد