- تبحر
- چیرگی، زبردستی
معنی تبحر - جستجوی لغت در جدول جو
- تبحر
- ماهر شدن در علم، دریا شدن در علم، بسیار دانستن
- تبحر
- بسیار دانا بودن، در امری علم و اطلاع بسیار داشتن، مهارت
- تبحر ((تَ بَ حُّ))
- بسیار دانا بودن، در علمی مهارت بسیار داشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیره دست، زبردست
کسی که در علمی اطلاعات فراوان دارد
بسیار علم، کسی که علم و اطلاعات بسیار دارد
دریاها
دریاها، رودها
آل، نسب
روان شدن شکم
پگاهی خوردن (پگاهی سحری)
دودمان و خویشاوندان و بمعنای هلاک
پیش از وقت حاجت خواستن
فرمانبرداری
زرد شدن آب گندیدن آب
تقدم، پیش شدن
فراخیدن، فراخدانشی، فراخداراکی
سر کشی، سر مستی سرکشی کردن سرمستی کردن، سرکشی، جمع تبطرات
نیک نگریستن، تامل کردن
مرغ انجیر خوار
دهل و نقاره
پرگردیدن
زیان، تنبلی، مرگ و میر
بینا شدن، نگریستن در چیزی، بینایی
اصل و نسب، نژاد، خاندان، دودمان، برای مثال چو اندر تبارش بزرگی نبود / نیارست نام بزرگان شنود (فردوسی - لغت نامه - تبار)
هلاک، دمار
هلاک، دمار
هلاک، هلاکت
دریا
دریا