جدول جو
جدول جو

معنی تبجیم - جستجوی لغت در جدول جو

تبجیم
(اِ تِ)
خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم، درنگ نمودن، منقبض گردیدن، تیز نگریستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبجیم
خاموش ماندن از ترس
تصویری از تبجیم
تصویر تبجیم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
گرامی داشتن، بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجیم
تصویر تنجیم
ستاره شناسی، شناختن ستارگان، اخترشناسی، علم هیئت
فرهنگ فارسی عمید
رفع ابهام کردن یک نوشته با نقطه گذاشتن روی حروف نقطه دار یا تفسیر آن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
زشت کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زشت نمودن کار بر کسی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) : لاتبلّم علیه امره ، ای لاتقبحه . (اقرب الموارد) ، سخت آرزومند شدن ناقه به فحل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشن خواه شدن ناقه
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مقیم شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبجید در مکان، اقامت گزیدن در آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به بارها دادن مال و آنچه بدین ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پاره پاره گذاردن وام را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره پاره گذاردن وام و دیه را. (از اقرب الموارد) ، به نجوم حکم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). وقت و ستاره شناسی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشم داشتن و ترصد ستارگان و محاسبۀ مواقیت و سیر آنها و اطلاع یافتن بر احوال عالم بدین وسیله. (از اقرب الموارد). ستاره شناسی و مطابق علم نجوم و ساعات سعد و نحس شناختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه است یا اکسیر.
خاقانی.
و اسرار علم تنجیم و معرفت درج و دقایق تقویم و طرف علم طب و نتف خواص ادویه و غیر آن تعلیم کنم. (سندبادنامه ص 62). رجوع به ستاره شناسی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان کردن اشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). روان کردن اشک و آب باران و جز آن. (از متن اللغه) (المنجد). و رجوع به تسجام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بی مادر چرانیدن بهم. (تاج المصادر بیهقی). جدا کردن ستورریزگان را از مادرهای آنها بچرا. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدا کردن بره از مادرش بچرا. (آنندراج) ، اقامت کردن در مکان. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
رسیدن آب تا دهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سخن گفتن بزبان عجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عربی را عجمی ساختن، عجم برزدن. (تاج المصادر بیهقی). نقطه نهادن نوشته را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کتاب را نقطه کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سنگ بر سر گور نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجمه بر گور نهادن. (از المنجد) ، به پنداشت سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : رجم بالغیب، ای تکلم بما لایعلمه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِءْ)
تیزنگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیز نگریستن بسوی کسی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شادمانه کردن کسی را. (منتهی الارب). شادمانه گردانیدن. (آنندراج). شاد کردن کسی را. (شرح قاموس) ، بزرگ داشتن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). گرامی داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عزت کردن و تعظیم کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تعظیم کردن. (فرهنگ نظام). تعظیم و تکریم و گرامی داشتگی. (ناظم الاطباء) :
شادمان باد و بر هر مهی او را تبجیل
کامران باد و بر هر شهی او را تعظیم.
فرخی.
و حاجب بزرگ عبداﷲ طاهر بیش از همه او را تبجیل و مراعات و معذرت پیوست. (تاریخ بیهقی). سلطان در ترتیب و تبجیل قدرو تمشیت کار و تمهید رونق او به همه غایتی برسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). بهاءالدوله در اجلال و اکرام و تحصیل مرام و تبجیل محل آنچه لایق جلالت حال سلطان و موافق کمال و فضایل او بود تقدیم داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 388) ، بجل گفتن کسی را، یعنی بس است و بسنده است ترا جایی که رسیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روان کردن آب را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تبجیس آب، روان کردن آن. (از اقرب الموارد) ، شکافتن ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبجید
تصویر تبجید
ماندگاری ماندگار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
بزرگ شمردن، احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستاره شناسی، اختر ماری اختر بینی رصد کردن ستارگان، ستاره شماری اختر شماری. یا اهل تنجیم. منجمان اختر شماران. یا علم تنجیم. علم نجوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجیم
تصویر تعجیم
نوشته ای را نقطه گذاشتن و یا تفسیر و رفع ابهام نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجیم
تصویر ترجیم
سنگ نهادن بر گور، پندار بافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجیم
تصویر تحجیم
تیز نگریستن، بسوی کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجیم
تصویر تنجیم
((تَ))
رصد کردن ستارگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبجیل
تصویر تبجیل
((تَ))
بزرگ داشتن، احترام کردن
فرهنگ فارسی معین
احترام، اعظام، بزرگداشت، تجلیل، تعظیم، تکریم، بزرگ شمردن، گرامی داشتن
متضاد: تحقیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد