جدول جو
جدول جو

معنی تباعد - جستجوی لغت در جدول جو

تباعد
دوری کردن
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
فرهنگ فارسی عمید
تباعد
(اِ دَ)
از یکدیگر دور شدن. (زوزنی). دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از همدیگر دور شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). ضد تقارب. (اقرب الموارد). دوری. (ناظم الاطباء) ، دور از حقیقت. دوراز واقع. دروغ گونه: نظم این آیات پیش از استنباط رویت چون تباعدی می نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تباعد
از یکدیگر دور شدن، دور از حقیقت
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
فرهنگ لغت هوشیار
تباعد
((تَ عُ))
از یکدیگر دوری کردن
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
فرهنگ فارسی معین
تباعد
دوری، واگرایی
متضاد: هم گرایی، از هم دور شدن، دوری جستن، دوری گزیدن، دوری ورزیدن، دوری کردن
متضاد: تقارب، تقارن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تباعت
تصویر تباعت
پیروی کردن، از پی کسی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متباعد
تصویر متباعد
دور از یکدیگر، دور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
نوید دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاعد
تصویر تقاعد
بازنشستگی، بازنشسته شدن، از کاری بازماندن، گوشه نشینی و کناره گیری، بازایستادن از کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصاعد
تصویر تصاعد
صعود کردن، بالا رفتن، بالا برآمدن، بالا رفتن چیزی به نسبت و درجۀ معینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اباعد
تصویر اباعد
کسانی که نسبت دورتری با شخص دارند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَرْ رُ)
نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با ’ب’ متعدی میشود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بازایستادن. (دهار). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اکراه و درنگی. و سستی و کاهلی و تغافل و توقف از کاری. (ناظم الاطباء) : دمنه از زیارت شیر تقاعد نمود. (کلیله و دمنه). و گردتخلف و تقاعد برآمد. (کلیله و دمنه). از خدمت و دیدار او (شیر) تقاعد نمود. (کلیله و دمنه). ابوعلی از جفای برادر و تقاعد او از نصرت و معاونت در چنان وقت دل شکسته شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 146). معاذیر نامقبول و علتهای معلول در میان نهاد و رای تقاعد و تکاسل پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 341). امرا چون این اندیشه بشنیدند هرکس تقاعد نمودندو متوحش گشتند. (جهانگشای جوینی). تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود. (گلستان).
نیست دشمن را تقاعد، جز که از بی قوتی
هست مستوری مریم از چه از بی چادری.
سلمان ساوجی.
، بازنشستن. بازنشستگی. رجوع به بازنشستگی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِبْ بَ)
با یکدیگر وعده نهادن. (زوزنی). یکدیگر را نوید دادن. (دهار). یکدیگر را وعده کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). یکدیگر را نوید دادن قوم: تواعد القوم. هذا فی الخیر و اما فی الشر، فیقال اتعدوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وعده دادن یکدیگر را. (آنندراج). رجوع به اتعاد شود
لغت نامه دهخدا
(اِظْ)
تباعه. دنباله روی: حکم سلطان را انقیاد نمودند و بطاعت و تباعت دست بصفقۀ بیعت یازیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 339). بشرایط تباعت و استمرار بر قضیت عبودیت... قیام کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 440). رجوع به تباعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
جماع نمودن و ملاعبت کردن زن و شوی باهم. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَعِ)
دور. (آنندراج). دور و بعید. (ناظم الاطباء). مؤنث آن متباعده: و حرکات متقاربه ومتباعده و مراتب اوتار و مدارج و تراکیب اوزان و الحان نشان کرد. (سندبادنامه. ص 65) ، غایب و غیر حاضر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
از پی فراشدن یا با کسی رفتن. (تاج المصادر بیهقی). پس روی کردن کسی را و در پی کسی رفتن و لاحق گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس روی کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). پیروی کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رجوع به تباعت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ عَ)
عاقبت بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبعه. (منتهی الارب). تبعت
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
جمع واژۀ ابعد. دوران. دورترینان. بیگانگان. خلاف اقارب
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباعت
تصویر تباعت
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعل
تصویر تباعل
جماع نمودن، ملاعبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعه
تصویر تباعه
عاقبت بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
با یکدیگر وعده نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاعد
تصویر تقاعد
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
وا گرا دور شونده از هم دور: پس گوییم که همچنین که کارهاء دنیا وی را دو طرف متباعدست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ابعد، دورتران دوران بیگانگان، جمع ابعد دوران بیگانگان، دورتران مقابل اقارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاعد
تصویر تصاعد
دشوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباعد
تصویر متباعد
((مُ تَ ع))
دور شونده از هم، دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تواعد
تصویر تواعد
((تَ عُ))
با هم وعده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصاعد
تصویر تصاعد
((تَ عُ))
صعود کردن، بالا رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباعت
تصویر تباعت
((تَ عَ))
پیروی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباعد
تصویر اباعد
((اَ عِ))
جمع ابعد، بیگانگان، آنان که نسبت دور دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاعد
تصویر تقاعد
((تَ عُ))
بازایستادن از کاری، بازنشسته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصاعد
تصویر تصاعد
فرایازی
فرهنگ واژه فارسی سره
بعید، دور، واگرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد