- تباعد
- از یکدیگر دور شدن، دور از حقیقت
معنی تباعد - جستجوی لغت در جدول جو
- تباعد ((تَ عُ))
- از یکدیگر دوری کردن
- تباعد
- دوری کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دور از یکدیگر، دور
وا گرا دور شونده از هم دور: پس گوییم که همچنین که کارهاء دنیا وی را دو طرف متباعدست
فرایازی
جمع ابعد، دورتران دوران بیگانگان، جمع ابعد دوران بیگانگان، دورتران مقابل اقارب
دشوار کردن
باز ایستادن
با یکدیگر وعده نهادن
عاقبت بد
جماع نمودن، ملاعبت کردن
پیروی کردن
پیروی کردن، از پی کسی رفتن
کسانی که نسبت دورتری با شخص دارند
صعود کردن، بالا رفتن، بالا برآمدن، بالا رفتن چیزی به نسبت و درجۀ معینی
بازنشستگی، بازنشسته شدن، از کاری بازماندن، گوشه نشینی و کناره گیری، بازایستادن از کاری
نوید دادن
دور
در پی یکدیگر رفتن
پیروی کردن، دنبال کسی رفتن، از پی کسی رفتن
تابع
تابع
مونث متباعد
دور گویه حرفی که مخرج تلفظش از دیگری دور باشد: ... . و جمع کرده میان ثاء و ذال که در مخرج بهم نزدیک اند و اما اگر این داختاف میان دو حرف متباعد الامخرج افتد چنانکهخ میان نون و جیم یا میان باء و دال و مانند آن آنرا در عیوب نشمارند