اظهار کوتاهی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازایستادن از امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن از امری در حالی که بر آن قادر باشد، خرد و حقیر شدن نفس کسی، پست و در کشیده و کم گردیدن. (از اقرب الموارد)
اظهار کوتاهی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازایستادن از امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن از امری در حالی که بر آن قادر باشد، خرد و حقیر شدن نفس کسی، پست و در کشیده و کم گردیدن. (از اقرب الموارد)
در بیابان، از شهرهایی بود که برای بست تعیین شد و بعضی گمان میبرند که همان ’برازین’ باشد. (از قاموس کتاب مقدس) ، نام موبدی معاصر انوشیروان. (ناظم الاطباء).
در بیابان، از شهرهایی بود که برای بست تعیین شد و بعضی گمان میبرند که همان ’برازین’ باشد. (از قاموس کتاب مقدس) ، نام موبدی معاصر انوشیروان. (ناظم الاطباء).
هلاک. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و این اسمی است از ’تبر’ و صاحب مصباح گوید: ’فعال بفتح اکثر از فعّل آید مانند کلّم، کلاماً و سلّم، سلاماً و ودّع، وداعاً’ و از این معنی است: ’و لاتزد الظالمین الا تباراً’، ای هلاکاً. (اقرب الموارد). هلاکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (غیاث اللغات). هلاک. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا). هلاکت. (فرهنگ نظام). هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) : از دوده و تبار وی افکند دور چرخ در دوده و تبار بداندیش وی تبار. سوزنی. هرکه او خویش و تبار آل پیغمبربود در دو گیتی باشد ایمن از خسار و از تبار. سوزنی. خزینه بخش و ولایت ستان و ملک ستان تبار جان بداندیش و آفتاب تبار. قطران (از فرهنگ شاهنامه ص 85)
هلاک. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و این اسمی است از ’تبر’ و صاحب مصباح گوید: ’فعال بفتح اکثر از فَعَّل َ آید مانند کلّم، کلاماً و سلّم، سلاماً و ودّع، وداعاً’ و از این معنی است: ’و لاتزد الظالمین الا تباراً’، ای هلاکاً. (اقرب الموارد). هلاکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (غیاث اللغات). هلاک. (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا). هلاکت. (فرهنگ نظام). هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) : از دوده و تبار وی افکند دور چرخ در دوده و تبار بداندیش وی تبار. سوزنی. هرکه او خویش و تبار آل پیغمبربود در دو گیتی باشد ایمن از خسار و از تبار. سوزنی. خزینه بخش و ولایت ستان و ملک ستان تبار جان بداندیش و آفتاب تبار. قطران (از فرهنگ شاهنامه ص 85)
دست یکدیگر بگرفتن در رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرفتن بعضی دست بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). یقال: ذهب القوم متخاصرین. (اقرب الموارد)
دست یکدیگر بگرفتن در رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرفتن بعضی دست بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). یقال: ذهب القوم متخاصرین. (اقرب الموارد)