صورت ظاهری که بازی کنندگان کمدی ایتالیائی بخود دهند، منشاء آن از ناپل است، بکاربرندۀ آن نوکری است پرچانه، با گفتاری تند و نامفهوم، دائماً در خشم، چاق و چله، خودستا و ترسو، تنگ نظر و دارای عینکی درشت برنگ آبی، این نمونه در کشور فرانسه کمتر رواج یافته است
صورت ظاهری که بازی کنندگان کمدی ایتالیائی بخود دهند، منشاء آن از ناپل است، بکاربرندۀ آن نوکری است پرچانه، با گفتاری تند و نامفهوم، دائماً در خشم، چاق و چله، خودستا و ترسو، تنگ نظر و دارای عینکی درشت برنگ آبی، این نمونه در کشور فرانسه کمتر رواج یافته است
نیکلاس، نام حقیقی وی ’نیکولو فونتانا’ می باشد، مساح ایتالیایی در آغاز قرن شانزدهم میلادی، در خانوادۀ فقیر ’برسیا’ متولد شد، در سال 1557 میلادی در ’ونیز’ درگذشت، چندین اثر در رشتۀ ریاضی از وی باقی مانده است، رجوع به لاروس بزرگ شود
نیکلاس، نام حقیقی وی ’نیکولو فونتانا’ می باشد، مساح ایتالیایی در آغاز قرن شانزدهم میلادی، در خانوادۀ فقیر ’برسیا’ متولد شد، در سال 1557 میلادی در ’ونیز’ درگذشت، چندین اثر در رشتۀ ریاضی از وی باقی مانده است، رجوع به لاروس بزرگ شود
اسب چهارم رهان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام اسب چهارم از ده اسب که عربهای قدیم در اسب دوانی خود بکار می بردند، (از فرهنگ نظام)، مؤلف آنندراج در ذیل مجلی آرد: ’ ... و معمول سواران عرب چنان بود که در میدان معارضه آمده گروها بسته، بجهت امتحان، همه اسبان را برابر ایستاده کرده یکبارگی بهم می تاختند، هر اسبی که از همه اسبان پیش شود آن را مجلی گویند و هرکه عقب او باشد آن را مصلّی نامند از تصلیه که بمعنی سرین گرفتن ...، و هرکه پس از مصلی باشد آن را مسلّی خوانند و از این ترتیب چهارم را تالی و پنجم را مرتاح ... ’ - انتهی: ده اسبند در تاختن هریکی را بترتیب نامیست روشن نه مشکل مجلی مصلی مسلی و تالی چو مرتاح و عادلف و خطی و مؤمل لطیم و سکیت و ارب حاجت عرق خوی فؤاد است قلب و جنان و حشا دل ... (نصاب الصبیان در نامهای اسبان در میدان مسابقت)، نظیر، همانند، مشابه بعینه: این کار تالی فلان کار است، تختۀ کاغذ، (غیاث اللغات)
اسب چهارم رهان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام اسب چهارم از ده اسب که عربهای قدیم در اسب دوانی خود بکار می بردند، (از فرهنگ نظام)، مؤلف آنندراج در ذیل مجلی آرد: ’ ... و معمول سواران عرب چنان بود که در میدان معارضه آمده گروها بسته، بجهت امتحان، همه اسبان را برابر ایستاده کرده یکبارگی بهم می تاختند، هر اسبی که از همه اسبان پیش شود آن را مجلی گویند و هرکه عقب او باشد آن را مُصَلّی نامند از تَصلِیه که بمعنی سرین گرفتن ...، و هرکه پس از مصلی باشد آن را مُسَلّی خوانند و از این ترتیب چهارم را تالی و پنجم را مرتاح ... ’ - انتهی: ده اسبند در تاختن هریکی را بترتیب نامیست روشن نه مشکل مُجلی مُصلی مُسلی و تالی چو مرتاح و عادلف و خطی و مؤمل لطیم و سکیت و ارب حاجت عرق خوی فؤاد است قلب و جنان و حشا دل ... (نصاب الصبیان در نامهای اسبان در میدان مسابقت)، نظیر، همانند، مشابه بعینه: این کار تالی فلان کار است، تختۀ کاغذ، (غیاث اللغات)
یکی از ارباب انواع نه گانه افسانه های یونان قدیم و خدای ضیافت و اعیاد شراب روستاها بود و سپس خدای مضحکه شد و وی را بشکل دختر زیبائی نقش کنند که در دستی عصای روستایی و در دستی دیگر ماسکی دارد
یکی از ارباب انواع نه گانه افسانه های یونان قدیم و خدای ضیافت و اعیاد شراب روستاها بود و سپس خدای مضحکه شد و وی را بشکل دختر زیبائی نقش کنند که در دستی عصای روستایی و در دستی دیگر ماسکی دارد
درپی رونده، اسم فاعل است از تلو بمعنی پس چیزی رفتن است، (آنندراج) (غیاث اللغات)، پیروی کننده، (فرهنگ نظام)، پس رو، ازپس آینده، تابع، (ناظم الاطباء) : این قدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد، (کلیله و دمنه)، تال، تلاوت کننده، قاری، خوانندۀ قرآن و جز آن: رب ّ تال للقرآن و القرآن یلعنه، (از منتهی الارب)، رجوع به تال شود، قائم مقام، (آنندراج) (غیاث اللغات)، (اصطلاح منطق) جزء ثانی قضیۀ شرطیه و جزء اول آن را مقدم گویند چنانکه در قضیۀ حملیه موضوع و محمول گویند در شرطیه مقدم و تالی خوانند چنانکه: ’ان کانت الشمس طالعه فالنهار موجود’، جمله اول را که ’ان کانت الشمس طالعه’ باشد، مقدم گویند و جزء ثانی را که ’فالنهار موجود’ باشد، تالی نامند و این نیز مأخوذاز تلو است، (آنندراج) (غیاث اللغات) : مقدم چون پدر تالی چو مادر نتیجه هست فرزند ای برادر، شبستری، رجوع به اساس الاقتباس چ مدرس رضوی صص 68 - 70 و حاشیۀ ملاعبداﷲ و شرح شمسه و کتب دیگر علم منطق شود، (اصطلاح هندسی) مقدم آن بود که از دو چیز بنسبت نخستین یاد کنی و تالی آن بود که از پس یاد کنی و مقدم را بدو منسوب کنی، (التفهیم چ جلال همائی ص 19)
درپی رونده، اسم فاعل است از تِلو بمعنی پس چیزی رفتن است، (آنندراج) (غیاث اللغات)، پیروی کننده، (فرهنگ نظام)، پس رو، ازپس آینده، تابع، (ناظم الاطباء) : این قدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد، (کلیله و دمنه)، تال، تلاوت کننده، قاری، خوانندۀ قرآن و جز آن: رب ّ تال للقرآن و القرآن یلعنه، (از منتهی الارب)، رجوع به تال شود، قائم مقام، (آنندراج) (غیاث اللغات)، (اصطلاح منطق) جزء ثانی قضیۀ شرطیه و جزء اول آن را مقدم گویند چنانکه در قضیۀ حملیه موضوع و محمول گویند در شرطیه مقدم و تالی خوانند چنانکه: ’اِن کانت الشمس طالعه فالنهار موجود’، جمله اول را که ’ان کانت الشمس طالعه’ باشد، مقدم گویند و جزء ثانی را که ’فالنهار موجود’ باشد، تالی نامند و این نیز مأخوذاز تِلو است، (آنندراج) (غیاث اللغات) : مقدم چون پدر تالی چو مادر نتیجه هست فرزند ای برادر، شبستری، رجوع به اساس الاقتباس چ مدرس رضوی صص 68 - 70 و حاشیۀ ملاعبداﷲ و شرح شمسه و کتب دیگر علم منطق شود، (اصطلاح هندسی) مقدم آن بود که از دو چیز بنسبت نخستین یاد کنی و تالی آن بود که از پس یاد کنی و مقدم را بدو منسوب کنی، (التفهیم چ جلال همائی ص 19)
ابوعبداﷲ محمد بن محمد بن احمد انصاری قرطبی تادلی، از تادله (رجوع بهمین کلمه شود). وی شاعر و ادیب بود و ابوالقاسم زمخشری را مدح گفت. (از معجم البلدان: تادله)
ابوعبداﷲ محمد بن محمد بن احمد انصاری قرطبی تادلی، از تادله (رجوع بهمین کلمه شود). وی شاعر و ادیب بود و ابوالقاسم زمخشری را مدح گفت. (از معجم البلدان: تادله)
سفره و دستار خوان را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). دستار خوان باشد. (فرهنگ جهانگیری). دستر خوان. ساروق: چو خوردم تاتلی برداشت از پیش دعا و شکر نعمت کرد درویش. شیخ جنید خلخالی (از فرهنگ جهانگیری)
سفره و دستار خوان را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). دستار خوان باشد. (فرهنگ جهانگیری). دستر خوان. ساروق: چو خوردم تاتلی برداشت از پیش دعا و شکر نعمت کرد درویش. شیخ جنید خلخالی (از فرهنگ جهانگیری)