- تاکل
- خوردگی، درخشندگی
معنی تاکل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
امید
درنگ، اندیشه
فرانسوی گل کمر (جواهرات سلطنتی ایران)
ناروند بی فرزند
نازیدن ناز نمایی، گستاخیدن، خود بزرگ بینی، درنگیدن
صورت گرفتن چیزی
همشکل شدن
تن دردهی
اعتماد کردن
به خوردن دادن خورانیدن، داو خواهی (داو دعوی)
فرانسوی نهاده بها نرخ انگلیسی ساو (مالیات) قیمت نرخ نرخ ثابت هر چیز
استوار شدن، استحکام استواری بی برگشت استوار شدن محکم گشتن، استواری استحکام
تکبر نمودن
ریشه دار شدن، اصیل بودن بن یافتن ریشه بند کردن
استوار شدن بن بستن ریشه بستن کونه کردن، استواردن استوار شدن بن گرفتن استوار شدن محکم شدن بنیاد داشتن
داروی خوشبو که در غذا بریزند میز ناهارخوری، صفحه، لوح میز ناهارخوری، صفحه، لوح
خوی و عادت و خلق پدر گرفتن فرانسوی شرابه (جواهرات سلطنتی ایران) : منگوله
زن خواستن و با اهل شدن، ازدواج نمودن زن گرفتن، سر به راهی زن کردن زن خواستن
تاویل کردن آبله و بر آمدگی که در اثر سوختگی یا سائیده شدن در پوست بدن بوجود میاید
نیک نگریستن، تفکر درنگ، فرنگری نیک نگریستن نگرش، سکالش
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
همانندی
هم شکل شدن مانند هم شدن
درنگ کردن، دقت کردن در امری، دوراندیشی،
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سگالیدن، اسگالیدن، اسگالش، تأمّل
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سگالیدن، اسگالیدن، اسگالش، تأمّل
ادویه، گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
سگیل، وردان، واروک، واژو، بالو، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
طلق، جسم معدنی سفید شفاف و قابل تورق، تلک
کار خود را به خدا واگذاشتن و به امید خدا بودن
استوار گشتن چیزی یا امری، محکم شدن، استوار شدن
قیمت ثابت که از طرف دولت برای چیزی معین شود، نرخ
شکل پیدا کردن، صورت پذیرفتن، به صورتی درآمدن، خوب صورت شدن
هر نوع برآمدگی که در اثر سوختگی یا ساییده شدن در پوست بدن به وجود می آید و رو پوست از لا پوست جدا می شود و مایعی در میان آن دو جمع می شود
جوانه، گوساله یا کره الاغ،برای مثال چنان ببینی تاول نکرده کار هگرز / به چوب رام شود یوغ را نهد گردن (اورمزدی- صحاح الفرس - تاول)
جوانه، گوساله یا کره الاغ،
با اصل شدن، ریشه دار شدن، اصیل بودن، دارای اصل و تبار بودن