زن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بااهل شدن. (زوزنی) (از قطر المحیط). زن خواستن و با اهل شدن. (منتهی الارب). زن خواستن و صاحب عیال و اطفال شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). زن خواستن و نکاح کردن. (فرهنگ نظام). زن گرفتن و خداوند اهل و عیال شدن. (ناظم الاطباء). زن گرفتن. کدخدا شدن. کدخدایی
زن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بااهل شدن. (زوزنی) (از قطر المحیط). زن خواستن و با اهل شدن. (منتهی الارب). زن خواستن و صاحب عیال و اطفال شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). زن خواستن و نکاح کردن. (فرهنگ نظام). زن گرفتن و خداوند اهل و عیال شدن. (ناظم الاطباء). زن گرفتن. کدخدا شدن. کدخدایی
صاحب اهل بیت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند. (آنندراج) (غیاث). صاحب اهل و عیال و خداوند خانه و زن و فرزند. (ناظم الاطباء). اهل دار. زن گرفته. زن دار. زن کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای اهل بیت و عیال است. آن که زن و فرزند دارد: متأهل دو پای خود دربست سر خود را بدست خود بشکست. (حدیقه، از فرهنگ فارسی معین)
صاحب اهل بیت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند. (آنندراج) (غیاث). صاحب اهل و عیال و خداوند خانه و زن و فرزند. (ناظم الاطباء). اهل دار. زن گرفته. زن دار. زن کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای اهل بیت و عیال است. آن که زن و فرزند دارد: متأهل دو پای خود دربست سر خود را بدست خود بشکست. (حدیقه، از فرهنگ فارسی معین)
نعت فاعلی از مصدر استئهال. سزاوار و شایسته شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). لایق. سزاوار. قابل: هزار سعدی اگر دایمش ثنا گوید هزار چندان مستوجب است و مستأهل. سعدی. ، آنکه اهاله یعنی چربی ذوب شده یا نوعی نان و خورش را می خرد یا آن رامی خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استئهال و استیهال شود
نعت فاعلی از مصدر استئهال. سزاوار و شایسته شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). لایق. سزاوار. قابل: هزار سعدی اگر دایمش ثنا گوید هزار چندان مستوجب است و مستأهل. سعدی. ، آنکه اهاله یعنی چربی ذوب شده یا نوعی نان و خورش را می خرد یا آن رامی خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استئهال و استیهال شود
گله گله شدن گاو دشتی و آهو و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پس ماندن گلۀ گاوان، درنگ کردن و جمع شدن قوم از جاها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد آمدن قوم بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، گرد آمدن آب در آبگیر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مهلت خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
گله گله شدن گاو دشتی و آهو و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پس ماندن گلۀ گاوان، درنگ کردن و جمع شدن قوم از جاها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد آمدن قوم بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، گرد آمدن آب در آبگیر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مهلت خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
خورده شدن دندان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). فروریختن دندان. (ازاقرب الموارد) ، خشم گرفتن و برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درخشیدن شمشیر از تیزی. (تاج المصادر بیهقی). سخت درخشیدن سرمه و شمشیر و برق و سیم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأکل سرمه، صبر، نقره و شمشیر، درخشیدن آنها از حدت و تأکل برق،سخت درخشیدن آن. (از قطر المحیط) ، یکدیگر را خوردن. (از قطر المحیط). تأکل عضو، ایتکال آن. خوردن بعض آن مر بعضی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خورده شدن. (زوزنی) (آنندراج)
خورده شدن دندان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). فروریختن دندان. (ازاقرب الموارد) ، خشم گرفتن و برانگیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درخشیدن شمشیر از تیزی. (تاج المصادر بیهقی). سخت درخشیدن سرمه و شمشیر و برق و سیم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأکل سرمه، صَبِر، نقره و شمشیر، درخشیدن آنها از حدت و تأکل برق،سخت درخشیدن آن. (از قطر المحیط) ، یکدیگر را خوردن. (از قطر المحیط). تأکل عضو، ایتکال آن. خوردن بعض آن مر بعضی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خورده شدن. (زوزنی) (آنندراج)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
پرستیدن و بمعبودیت گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حق پرستی. (غیاث اللغات). تعبد. (دهار) (اقرب الموارد). تنسک. (اقرب الموارد). پرستش حق کردن. از کشف اللغات واین لفظ در اکبرنامه بسیار جا واقع شده از آن جمله در این فقره: مولانا عبدالرزاق گیلانی که در حکمت نظر و تأله، بینش فراوان سرمۀ دیده وری او بود... (آنندراج) ، الهیت را بخود بستن. (از اقرب الموارد) ، خدا شدن. (از اقرب الموارد)
نیک نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). نیک نگریستن در چیزی. (آنندراج). نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). تفکر. (از تاج العروس درفکر) : پیش بردم و بستد دوبار بتأمل بخواند و گفت اگر مخالفان... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 664). و او را خود تصنیفات و وصایا است که تأمل آن سخت مفید باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 96). و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد... و در تجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید، آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). پادشاه را در همه معانی... تأمل و تثبت واجب است. (کلیله و دمنه). بعد از تأمل این معنی مصلحت آن دیدم که درنشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراچینم. (گلستان). هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم. سعدی. رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش. حافظ. هیچ کاری بی تأمل صائبا گر خوب نیست بی تأمل آستین افشاندن از دنیا خوشست. صائب. ، درنگ کردن در کار. (منتهی الارب). عقب انداختن و توقف کردن. (فرهنگ نظام) ، بایستادن در مجامعت. (تاج المصادر بیهقی)
نیک نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). نیک نگریستن در چیزی. (آنندراج). نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). تفکر. (از تاج العروس درفکر) : پیش بردم و بستد دوبار بتأمل بخواند و گفت اگر مخالفان... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 664). و او را خود تصنیفات و وصایا است که تأمل آن سخت مفید باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 96). و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد... و در تجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید، آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). پادشاه را در همه معانی... تأمل و تثبت واجب است. (کلیله و دمنه). بعد از تأمل این معنی مصلحت آن دیدم که درنشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراچینم. (گلستان). هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم. سعدی. رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش. حافظ. هیچ کاری بی تأمل صائبا گر خوب نیست بی تأمل آستین افشاندن از دنیا خوشست. صائب. ، درنگ کردن در کار. (منتهی الارب). عقب انداختن و توقف کردن. (فرهنگ نظام) ، بایستادن در مجامعت. (تاج المصادر بیهقی)
مهیا و آماده شدن برای کاری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ساختگی کردن برای کار. (منتهی الارب). ساختگی کردن. (صراح اللغه). ساخته شدن. (زوزنی). ساخته و آماده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مهیا و آماده شدن. (فرهنگ نظام). ساختگی کردن و آماده شدن برای کاری. (ناظم الاطباء). رجوع به تأهیب شود
مهیا و آماده شدن برای کاری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ساختگی کردن برای کار. (منتهی الارب). ساختگی کردن. (صراح اللغه). ساخته شدن. (زوزنی). ساخته و آماده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مهیا و آماده شدن. (فرهنگ نظام). ساختگی کردن و آماده شدن برای کاری. (ناظم الاطباء). رجوع به تأهیب شود
تأبل ابل، گرفتن و برگزیدن شتران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تأبل ابل و جز آن، بی نیاز شدن شتران و غیر آن از آب بسبب خوردن گیاه تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأبل مرد از زن، بازایستادن مرد از جماع زن خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
تأبل ابل، گرفتن و برگزیدن شتران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تأبل ابل و جز آن، بی نیاز شدن شتران و غیر آن از آب بسبب خوردن گیاه تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تأبل مرد از زن، بازایستادن مرد از جماع زن خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)