یکدیگر را فرمودن. (تاج المصادر بیهقی). تسلط و تحکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : تأمر القوم، حکم کرد بعض آن مر بعض را. (منتهی الارب). امیری کردن. (زوزنی) ، مشورت کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
یکدیگر را فرمودن. (تاج المصادر بیهقی). تسلط و تحکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : تأمر القوم، حکم کرد بعض آن مر بعض را. (منتهی الارب). امیری کردن. (زوزنی) ، مشورت کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از مصدر استئمار. مشورت کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه به نفع او مؤامره برقرار شده است. رجوع به مؤامره در معنی فقهی آن شود
نعت فاعلی از مصدر استئمار. مشورت کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه به نفع او مؤامره برقرار شده است. رجوع به مؤامره در معنی فقهی آن شود
ابن یواکیم بن منصور بن سلیمان طانیوس اده ملقب به ملاظ، شاعر و دانشمند علوم قضائی است که بسال 1856 میلادی به عبدا (لبنان) متولد شد و پس از فراگرفتن مقدماتی به بیروت رفت و به تحصیل فقه اسلامی پرداخت و در مدرسه مارونیه و سپس در مدرسهالیهود تدریس کردو بریاست دارالانشاء محکمۀ کسروان نایل گشت، آنگاه عضو محکمۀ زحله و محکمۀ شوف شد، پس از آن بریاست دارالانشاء دایرۀ حقوق استینافیۀ لبنان رسید، در پایان عمر خللی در شعور او راه یافت و یک سال در غفلت ودوری از مردمان بسر برد و سپس بسال 1914 میلادی درگذشت، (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1795)، زرکلی در اعلام افزاید او را اشعاری است که مقداری از آنها را در دیوان ملاظ جمعآوری کرده اند، (اعلام زرکلی ج 1 صص 161 - 162)
ابن یواکیم بن منصور بن سلیمان طانیوس اده ملقب به ملاظ، شاعر و دانشمند علوم قضائی است که بسال 1856 میلادی به عبدا (لبنان) متولد شد و پس از فراگرفتن مقدماتی به بیروت رفت و به تحصیل فقه اسلامی پرداخت و در مدرسه مارونیه و سپس در مدرسهالیهود تدریس کردو بریاست دارالانشاء محکمۀ کسروان نایل گشت، آنگاه عضو محکمۀ زحله و محکمۀ شوف شد، پس از آن بریاست دارالانشاء دایرۀ حقوق استینافیۀ لبنان رسید، در پایان عمر خللی در شعور او راه یافت و یک سال در غفلت ودوری از مردمان بسر برد و سپس بسال 1914 میلادی درگذشت، (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1795)، زرکلی در اعلام افزاید او را اشعاری است که مقداری از آنها را در دیوان ملاظ جمعآوری کرده اند، (اعلام زرکلی ج 1 صص 161 - 162)
ازار پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (دهار) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بعض گیاه بعض دیگررا تقویت کردن و بهم پیچیدن و سخت شدن: تأزر فیه النبت حتی تخایلت رباه و حتی ماتری الشاء نوّما. (اقرب الموارد). ، دراز شدن و قوی گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ازار پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (دهار) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بعض گیاه بعض دیگررا تقویت کردن و بهم پیچیدن و سخت شدن: تأزر فیه النبت حتی تخایلت رباه و حتی ماتری الشاءُ نوّما. (اقرب الموارد). ، دراز شدن و قوی گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ملازم شدن زن خانه را. (تاج المصادر بیهقی). خانه نشین شدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناکدخدا ماندن زن در خانه پدر و مادر خودتا مدتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأطر زن، اقامت کردن وی در خانه خود. (از قطر المحیط) ، خود را در بند داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأطر مرد در مکان، زندانی شدن وی در آن. (از قطر المحیط) ، به دودرآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). خم گردیدن نیزه و کج شدن آن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأطر نیزه در پشت آنان، خم شدن و کج شدن آن. (از اقرب الموارد) ، تأطر چیز، کجی و اعوجاج آن. (از قطر المحیط)
ملازم شدن زن خانه را. (تاج المصادر بیهقی). خانه نشین شدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناکدخدا ماندن زن در خانه پدر و مادر خودتا مدتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأطر زن، اقامت کردن وی در خانه خود. (از قطر المحیط) ، خود را در بند داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأطر مرد در مکان، زندانی شدن وی در آن. (از قطر المحیط) ، به دودرآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). خم گردیدن نیزه و کج شدن آن. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تأطر نیزه در پشت آنان، خم شدن و کج شدن آن. (از اقرب الموارد) ، تأطر چیز، کجی و اعوجاج آن. (از قطر المحیط)
امّعه شدن. سست رای شدن مرد و فرمانبرداری از هرکس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، همراه مردمان بضیافت رفتن. بی آنکه خوانده شده باشد به ضیافت رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در دین تبعیت دیگران کردن. (منتهی الارب). رجوع به امعه شود
اِمَّعَه شدن. سست رای شدن مرد و فرمانبرداری از هرکس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، همراه مردمان بضیافت رفتن. بی آنکه خوانده شده باشد به ضیافت رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در دین تبعیت دیگران کردن. (منتهی الارب). رجوع به امعه شود
نیک نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). نیک نگریستن در چیزی. (آنندراج). نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). تفکر. (از تاج العروس درفکر) : پیش بردم و بستد دوبار بتأمل بخواند و گفت اگر مخالفان... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 664). و او را خود تصنیفات و وصایا است که تأمل آن سخت مفید باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 96). و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد... و در تجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید، آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). پادشاه را در همه معانی... تأمل و تثبت واجب است. (کلیله و دمنه). بعد از تأمل این معنی مصلحت آن دیدم که درنشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراچینم. (گلستان). هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم. سعدی. رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش. حافظ. هیچ کاری بی تأمل صائبا گر خوب نیست بی تأمل آستین افشاندن از دنیا خوشست. صائب. ، درنگ کردن در کار. (منتهی الارب). عقب انداختن و توقف کردن. (فرهنگ نظام) ، بایستادن در مجامعت. (تاج المصادر بیهقی)
نیک نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (فرهنگ نظام). نیک نگریستن در چیزی. (آنندراج). نگاه کردن. (ناظم الاطباء). اندیشیدن تا عاقبت کاری معلوم شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندیشه کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). تفکر. (از تاج العروس درفکر) : پیش بردم و بستد دوبار بتأمل بخواند و گفت اگر مخالفان... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 664). و او را خود تصنیفات و وصایا است که تأمل آن سخت مفید باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 96). و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد... و در تجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید، آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). پادشاه را در همه معانی... تأمل و تثبت واجب است. (کلیله و دمنه). بعد از تأمل این معنی مصلحت آن دیدم که درنشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراچینم. (گلستان). هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای که حریفان ز مل و من ز تأمل مستم. سعدی. رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش. حافظ. هیچ کاری بی تأمل صائبا گر خوب نیست بی تأمل آستین افشاندن از دنیا خوشست. صائب. ، درنگ کردن در کار. (منتهی الارب). عقب انداختن و توقف کردن. (فرهنگ نظام) ، بایستادن در مجامعت. (تاج المصادر بیهقی)
به امارت گماردن. (از تاج العروس ج 3 ص 21). امیر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). فرمانده کردن. (دهار). امارت دادن کسی را بر قوم. (آنندراج) (منتهی الارب). امارت دادن. (از اقرب الموارد) ، تیز کردن، داغ و نشان نمودن، مسلط ساختن کسی را، سنان کردن در نیزه، بسیار کردن خدای قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
به امارت گماردن. (از تاج العروس ج 3 ص 21). امیر کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). فرمانده کردن. (دهار). امارت دادن کسی را بر قوم. (آنندراج) (منتهی الارب). امارت دادن. (از اقرب الموارد) ، تیز کردن، داغ و نشان نمودن، مسلط ساختن کسی را، سنان کردن در نیزه، بسیار کردن خدای قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
بر اثر رفتن. (منتهی الارب). پس چیزی رفتن. (آنندراج) ، پذیرفتن اثر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قبول اثر کردن. (ناظم الاطباء). نشان ماندن در چیزی. (آنندراج). رجوع به تأثیر شود
بر اثر رفتن. (منتهی الارب). پس چیزی رفتن. (آنندراج) ، پذیرفتن اثر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قبول اثر کردن. (ناظم الاطباء). نشان ماندن در چیزی. (آنندراج). رجوع به تأثیر شود
تسلط و غلبه یابنده. (آنندراج). کسی که با کمال قوت و قدرت حکمرانی می کند. (ناظم الاطباء) ، سرافراز شدۀ از حکومت وفرمانروائی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمر شود
تسلط و غلبه یابنده. (آنندراج). کسی که با کمال قوت و قدرت حکمرانی می کند. (ناظم الاطباء) ، سرافراز شدۀ از حکومت وفرمانروائی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمر شود
نعت مفعولی از مصدر استئمار. کسی که مورد مشورت قرار گرفته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه در عقد مؤامرۀ او شرط شده است. مستأمر حق فسخ یا الزام به عقد را دارا نیست و فقط می تواند به یکی از آن دو امر و فرمان دهد
نعت مفعولی از مصدر استئمار. کسی که مورد مشورت قرار گرفته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه در عقد مؤامرۀ او شرط شده است. مستأمر حق فسخ یا الزام به عقد را دارا نیست و فقط می تواند به یکی از آن دو امر و فرمان دهد