جدول جو
جدول جو

معنی تأدیه - جستجوی لغت در جدول جو

تأدیه(اِ طِ)
گزاردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی). گزاردن وام و فریضه و آنچه بدان ماند. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ادا کردن. رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابیده
تصویر تابیده
پیچیده، تاب داده شده
در حال گداخته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاقدیس
تصویر تاقدیس
طاقدیس، چین خوردگی های طاق مانند زمین، طاق مانند، به شکل طاق، ایوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تادیه
تصویر تادیه
ادا کردن، پرداختن پول یا وام
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رِ)
ستور را اخیه ساختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). اخیه ساختن برای چهارپایان. (منتهی الارب) : اخیت الدابه تأخیهً، اخیه ساختم برای آن ستور. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فلیکس، نویسندۀ درام و سیاستمدار فرانسوی، مولد ویرزن (1810- 1889 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ دَ لَ)
رفتاری است شتاب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوفته. خسته: ولکن چنانک دست و پای تاسیده شود و خدری در وی پدید آید تا اگر آتشی به وی رسد درحال بداند چون خدر از وی بشود... همچنین دلها در دنیا تاسیده شده باشد و این خدر بمرگ بشود. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
فرهنگستان این کلمه را بجای چین خوردگی زمین که بشکل طاق است، انتخاب کرده است، طاقدیس، (به همه معانی) رجوع به طاقدیس شود
لغت نامه دهخدا
(لِیْ یَ)
نخلی است متعلق به بنی غبر در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أدی’، رسیدن به چیزی و رسانیدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رسانیدن، چنانکه حقی یا خبری را به کسی: تأدیت الیه من حقه، رسانیدم او را حق وی. تأدی الیه الخبر، رسید به وی خبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از ’أدو’، گرفتن برای دفع حادثۀ زمانه ادوات و اسباب آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساز روزگار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِءْ)
از ’ای ی’، تلبث. تحبس. (منتهی الارب). توقف. درنگ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ثلاثی مجرد ا ت ی ، راه آب وادادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : اتی الماء تأتیه و تأتیاً، سهل سبیله. (اقرب الموارد). تسهیل جریان آب. آسان کردن راه آب. رجوع به تأتی و ناظم الاطباء شود
آمدن کسی را و آوردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تکرار نمودن یک صدا مانند کلمه آه آه، پس دوزی کردن. کناره دوختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
از تاویدن، مبدل تابیدن. تابیده. رجوع به تاویدن و تابیدن و تابیده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
ادب آموختن کسی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ناظم الاطباء). ادب کردن. (تاج العروس) (زوزنی). ادب دادن. (آنندراج). آموختن طریقۀ نیک. (ناظم الاطباء). تربیت نمودن. (فرهنگ نظام) : بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی) ، عتاب و تنبیه و سیاست کردن. (از ناظم الاطباء) ، بازخواست کردن کسی بر کاری بد برای خواندن وی به حقیقت تربیت. (از اقرب الموارد). عقوبت. مجازات: اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت، اما او را بزندان فرستادندی. (نوروزنامه). همه را بعذبات عذاب تأدیب کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
عنایت بر من اولیتر که تأدیب جفا دیدم
گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی.
سعدی.
، در اصطلاح فقه، شخص نابالغی را زدن: درصورتی که مرتکب جرم غیربالغ باشد، بر حاکم است که او را تأدیب کند.
- تأدیب احداث، تربیت جوانان
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سستی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگی نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اریه (اخیه) ساختن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، الفت افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ثابت گردانیدن و استوار ساختن چیزی را، برافروختن و بسیار مشتعل ساختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آتش افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش بلند کردن. (زوزنی) ، آتشدان ساختن برای آتش، پنهان کردن حقیقت چیزی و ظاهر کردن غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ازاء ساختن حوض را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جایگاهی که آب در حوض شود ساختن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به تاءزّی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أس و’، اندوه نمودن برای کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، بصبرفرمودن. (تاج المصادر بیهقی). تسلی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تعزیت کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (آنندراج) ، یاری کردن کسی را، چاره جویی و معالجه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ عَ)
دشوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعسر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تأصیۀ مرد، ارتباک او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ثلاثی مجرد ابو، ابیت له تأبیه، گفتم او را پدر من فدای تو باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غایت تواضعو یا محبت پدر خویش را فدای کسی کردن (در گفتار)
آگاه گردانیدن، بیاد کسی دادن، تهمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
ببانگ خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). خواندن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ دادن و خواندن شتربان را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أوی’، پناه و جای گرفتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، پناه و جای دادن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از ’أوه’، آوخ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آه گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
آمیختن نان را با نانخورش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ادم الخبز، بسیار آمیخت نان را با نان خورش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أل و’، تقصیر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درنگ نمودن، تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از ’أل ه’، پرستش فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کنیزک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأمیۀ جاریه، امه قرار دادن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارسیه
تصویر تارسیه
نوعی از پستانداران، این جانور در جزائر مالزی فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
تاراسی، یاردیده زنی که یار پیامبر را دیده مونث تابعی زنی که صحابه رسول صلی الله علیه و آله را درک کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیده
تصویر تابیده
درخشیده، نوری تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
طاقدیس تاغدیس تاکدیس واژه پارسی است نام تختی افسانه ای، چین خوردگی های بزرگ زمین که خسمان است و برجستگی آن به سوی بالاست (طاق تازی گشته تاک پهلوی است) چین خوردگیهای عظیم زمین که بشکل قوسی است که تحدبش بطرف بالااست چین خوردگیهای عظیمی طاقی شکل آنتی کلینال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادیه
تصویر تادیه
پرداخت، واگذاشت گزاردن پرداختن، پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاقدیس
تصویر تاقدیس
مانند تاق، به شکل تاق، در دانش زمین شناسی به چین خوردگی های تاق مانند زمین گفته می شود، تخت تاقدیس، نام تخت خسروپرویز که از عجایب زمان وی شمرده می شد
فرهنگ فارسی معین
ادا، پرداخت، بازپرداخت، پرداخت کردن، گزاردن، ادا کردن
متضاد: دریافت
فرهنگ واژه مترادف متضاد