مرکّب از: ب + لا (نفی) + تأخیر، بدون تأخیر. بیدرنگ. فوراً. (فرهنگ فارسی معین)، دردم. بی هیچ درنگ: هرکس در هرجا بقتل یکی از اعیان استاجلو قدرت یافت بلاتأخیر بدان مبادرت مینمود. (تاریخ عالم آرا چ امیرکبیر ص 25)، و رجوع به تأخیر شود
مُرَکَّب اَز: ب + لا (نفی) + تأخیر، بدون تأخیر. بیدرنگ. فوراً. (فرهنگ فارسی معین)، دردم. بی هیچ درنگ: هرکس در هرجا بقتل یکی از اعیان استاجلو قدرت یافت بلاتأخیر بدان مبادرت مینمود. (تاریخ عالم آرا چ امیرکبیر ص 25)، و رجوع به تأخیر شود
تأخیر پذیرفتن. قابل پس افکندن بودن: و بر ایشان جاسوسان ومشرفان داری که این از آن مهمات است که البته تأخیر برندارد. (تاریخ بیهقی). اگر سلطان پرسد، این رقعت بدست وی باید داد که تأخیر برندارد. (تاریخ بیهقی). رجوع به تأخیر و تأخیرپذیر و تأخیربردار شود
تأخیر پذیرفتن. قابل پس افکندن بودن: و بر ایشان جاسوسان ومشرفان داری که این از آن مهمات است که البته تأخیر برندارد. (تاریخ بیهقی). اگر سلطان پرسد، این رقعت بدست وی باید داد که تأخیر برندارد. (تاریخ بیهقی). رجوع به تأخیر و تأخیرپذیر و تأخیربردار شود
درنگ کردن. (ناظم الاطباء). دیر کردن. تأمل کردن: خیر زاد تو است در طلبش خیره خیره چرا کنی تأخیر. ناصرخسرو. ساعتی تأخیر کرد اندر شدن بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن. مولوی. در شدن خرگوش بس تأخیر کرد مکر رابا خویشتن تقریر کرد. مولوی. ملک گفت اگر در مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی که من او را افزون از قیمت دادمی. (گلستان). باران نشاط اول این سال ببارید ابر اینهمه تأخیر که کرد از پی آن کرد. سعدی
درنگ کردن. (ناظم الاطباء). دیر کردن. تأمل کردن: خیر زاد تو است در طلبش خیره خیره چرا کنی تأخیر. ناصرخسرو. ساعتی تأخیر کرد اندر شدن بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن. مولوی. در شدن خرگوش بس تأخیر کرد مکر رابا خویشتن تقریر کرد. مولوی. ملک گفت اگر در مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی که من او را افزون از قیمت دادمی. (گلستان). باران نشاط اول این سال ببارید ابر اینهمه تأخیر که کرد از پی آن کرد. سعدی
از ’أدی’، رسیدن به چیزی و رسانیدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رسانیدن، چنانکه حقی یا خبری را به کسی: تأدیت الیه من حقه، رسانیدم او را حق وی. تأدی الیه الخبر، رسید به وی خبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) از ’أدو’، گرفتن برای دفع حادثۀ زمانه ادوات و اسباب آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساز روزگار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
از ’أدی’، رسیدن به چیزی و رسانیدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رسانیدن، چنانکه حقی یا خبری را به کسی: تأدیت الیه من حقه، رسانیدم او را حق وی. تأدی الیه الخبر، رسید به وی خبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) از ’أدو’، گرفتن برای دفع حادثۀ زمانه ادوات و اسباب آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ساز روزگار فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی)
از ’اری’، پس ماندن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن و بند گشتن در مکانی، شهد ساختن زنبوران عسل، صواب چیزی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از ’اری’، پس ماندن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن و بند گشتن در مکانی، شهد ساختن زنبوران عسل، صواب چیزی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
تأزی عنه، بازگشت از وی. (منتهی الارب). نکص . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تأزی القدح، رسیدن تیر در شکارو جنبیدن در آن، ازاء (مصب آب در حوض) برای حوض ساختن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). رجوع به تأزیه شود
تأزی عنه، بازگشت از وی. (منتهی الارب). نَکَص َ. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تأزی القدح، رسیدن تیر در شکارو جنبیدن در آن، ازاء (مصب آب در حوض) برای حوض ساختن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). رجوع به تأزیه شود
درنگ کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ نمودن. (فرهنگ نظام). انتظار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهسته کردن. (فرهنگ نظام). درنگی. سستی نمودن. (منتهی الارب). بمعنی درنگ و دیر، و نوشته اند که این مأخوذ از ’اناء’ است که بکسر اول باشد بمعنی درنگ و دیر در وقت چیزی یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). آهسته کاری، مقابل شتابزدگی. حلم: التأنی من الرحمن. و اگر شاه در این معنی تأنی نفرماید و... همچنان مغبون شود. (سندبادنامه ص 85)
درنگ کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ نمودن. (فرهنگ نظام). انتظار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهسته کردن. (فرهنگ نظام). درنگی. سستی نمودن. (منتهی الارب). بمعنی درنگ و دیر، و نوشته اند که این مأخوذ از ’اناء’ است که بکسر اول باشد بمعنی درنگ و دیر در وقت چیزی یافتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). آهسته کاری، مقابل شتابزدگی. حلم: التأنی من الرحمن. و اگر شاه در این معنی تأنی نفرماید و... همچنان مغبون شود. (سندبادنامه ص 85)
قصد نمودن شخص و آیت اورا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأییته و تآییته ، ای قصدت آیته و تعمدته . (اقرب الموارد) ، توقف و درنگ نمودن در مکانی. (منتهی الارب)
قصد نمودن شخص و آیت اورا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأییته ُ و تآییته ُ، ای قصدت آیته ُ و تعمدته ُ. (اقرب الموارد) ، توقف و درنگ نمودن در مکانی. (منتهی الارب)
آماده شدن و حاصل گشتن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). آماده شدن کار. (اقرب الموارد) ، رفق و نرمی کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نرمی کردن کسی برای کار. (اقرب الموارد) ، آمدن او را از جهتی که حاصل شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از پیش رو آمدن کسی را برای احسان. (آنندراج) : جاءفلان یتأتی لمعروفک، آمد فلان در حالتی که متعرض معروف و احسان تو بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آسان کردن راه آب را. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و در صحاح است که عامه گویند و اتیته، به واو بجای همزه، اتیت الماء تأتیه و تأتیاً، آسان کردم راه آب را. (منتهی الارب)
آماده شدن و حاصل گشتن کار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). آماده شدن کار. (اقرب الموارد) ، رفق و نرمی کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نرمی کردن کسی برای کار. (اقرب الموارد) ، آمدن او را از جهتی که حاصل شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از پیش رو آمدن کسی را برای احسان. (آنندراج) : جاءفلان یتأتی لمعروفک، آمد فلان در حالتی که متعرض معروف و احسان تو بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آسان کردن راه آب را. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و در صحاح است که عامه گویند و اتیته، به واو بجای همزه، اتیت الماء تأتیه و تأتیاً، آسان کردم راه آب را. (منتهی الارب)
برادر گیرنده کسی را یا برادر خواننده. (آنندراج). آن که برادر شود، و برادر گیرد و برادر خواند کسی را. (ناظم الاطباء) ، قصد چیزی کننده و صواب آن جوینده. (آنندراج). آن که بطور آگاهی، قصد چیزی کند و صواب جوید آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تاءخّی شود
برادر گیرنده کسی را یا برادر خواننده. (آنندراج). آن که برادر شود، و برادر گیرد و برادر خواند کسی را. (ناظم الاطباء) ، قصد چیزی کننده و صواب آن جوینده. (آنندراج). آن که بطور آگاهی، قصد چیزی کند و صواب جوید آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تَاءَخّی شود
ترش کردن شیر را، بستن شوهر به افسون تا نزد زنان دیگر نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بند کردن زن شوهری را از زنان دیگر. (تاج المصادر بیهقی). افسون کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
ترش کردن شیر را، بستن شوهر به افسون تا نزد زنان دیگر نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بند کردن زن شوهری را از زنان دیگر. (تاج المصادر بیهقی). افسون کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
واپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). سپس گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واپس گذاشتن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). واپس بردن. (آنندراج). تعقیب و تعویق. (فرهنگ نظام). با لفظ کردن و آوردن مستعمل است. (آنندراج). با لفظ انداختن و کردن و شدن مصدر مرکب آید، این لفظ در عربی مصدر است اما در فارسی هم مصدر استعمال شود و هم اسم جامد. (از فرهنگ نظام) : و در آن تقدیم و تأخیر صورت نبندد. (کلیله و دمنه). وعده تأخیر به سرنامده لعبتی از پرده به درنامده. نظامی. گر جان طلبد حبیب عشاق نه صبر روا بود نه تأخیر. سعدی. - امثال: در تأخیر آفتها است، فی التأخیر آفات: روزبازار جوانی چند روزی بیش نیست نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را. سعدی. بفتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد. حافظ (ازامثال و حکم). ، دفعالوقت، ممانعت. (ناظم الاطباء) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی و دیری. توقف. عقب انداختگی ودیرکردگی و عقب ماندگی. (ناظم الاطباء). - بلاتأخیر، بدون درنگ و بسرعت. (ناظم الاطباء)
واپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). سپس گذاشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واپس گذاشتن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). واپس بردن. (آنندراج). تعقیب و تعویق. (فرهنگ نظام). با لفظ کردن و آوردن مستعمل است. (آنندراج). با لفظ انداختن و کردن و شدن مصدر مرکب آید، این لفظ در عربی مصدر است اما در فارسی هم مصدر استعمال شود و هم اسم جامد. (از فرهنگ نظام) : و در آن تقدیم و تأخیر صورت نبندد. (کلیله و دمنه). وعده تأخیر به سرنامده لعبتی از پرده به درنامده. نظامی. گر جان طلبد حبیب عشاق نه صبر روا بود نه تأخیر. سعدی. - امثال: در تأخیر آفتها است، فی التأخیر آفات: روزبازار جوانی چند روزی بیش نیست نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را. سعدی. بفتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد. حافظ (ازامثال و حکم). ، دفعالوقت، ممانعت. (ناظم الاطباء) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درنگی و دیری. توقف. عقب انداختگی ودیرکردگی و عقب ماندگی. (ناظم الاطباء). - بلاتأخیر، بدون درنگ و بسرعت. (ناظم الاطباء)