نام شهری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناحیه ای است در خراسان به گوزکانان به حدود رباط کروان، نزدیک اندر کوهها. و مهتر ایشان را تمران فرنده خوانند. (حدود العالم چ دکتر ستوده ص 96). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 73 و حدود العالم چ مینورسکی ص 106 شود
نام شهری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناحیه ای است در خراسان به گوزکانان به حدود رباط کروان، نزدیک اندر کوهها. و مهتر ایشان را تمران فرنده خوانند. (حدود العالم چ دکتر ستوده ص 96). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 73 و حدود العالم چ مینورسکی ص 106 شود
جزیره ایست در بحر احمر نزدیک خلیج عقبه، در اکثر نقشه ها آن را بصورت ’تیران’ ضبط کنند، بنابه روایت جغرافی دانان عرب در این جزیره آب شیرین یافت نشود و ساکنان آنجا را ’بنی جدان’ نامند و زندگی سکنه با صید ماهی میگذرد و در انقاض کشتی های شکسته سکونت دارند و از کشتی هایی که از آن جا عبور کنند نان و آب شیرین دریافت می نمایند، در این جزیره طوفانها و گردبادهای وحشتناکی تولید میگردد، (از قاموس الاعلام ترکی)، حمداﷲ مستوفی در شرح بحر قلزم آرد: ... در این بحر جزایر بسیار است، از مشاهیرش جزیره تاران، آنرا سوب نیز خوانند و بحدود جای غرق فرعون است، (نزههالقلوب ج 3 ص 235)، جزیره ایست میان قلزم و ایله، (منتهی الارب)، یاقوت گوید: جزیره ایست در بحر قلزم بین قلزم و ایله، که در آن قومی از اشقیا سکونت دارند و آنان را بنوجدان خوانند، از کسانی که از آن حوالی عبور کنند نان گیرند و معاش آنان از ماهی است و زراعت و اغنام و احشام و آب شیرین ندارند و خانه های آنان در کشتی های شکسته است واز کسانی که از آنجا عبور می کنند آب شیرین دریافت میدارند و بسا اتفاق افتد که سالها در جزیره خویش باشند و انسانی از آنجا عبور نکند و چون بدیشان گویند چه چیز موجب اقامت شما در این شهر شده در جواب گویند: شکم شکم، یا گویند: وطن وطن، (از معجم البلدان)
جزیره ایست در بحر احمر نزدیک خلیج عقبه، در اکثر نقشه ها آن را بصورت ’تیران’ ضبط کنند، بنابه روایت جغرافی دانان عرب در این جزیره آب شیرین یافت نشود و ساکنان آنجا را ’بنی جدان’ نامند و زندگی سکنه با صید ماهی میگذرد و در انقاض کشتی های شکسته سکونت دارند و از کشتی هایی که از آن جا عبور کنند نان و آب شیرین دریافت می نمایند، در این جزیره طوفانها و گردبادهای وحشتناکی تولید میگردد، (از قاموس الاعلام ترکی)، حمداﷲ مستوفی در شرح بحر قلزم آرد: ... در این بحر جزایر بسیار است، از مشاهیرش جزیره تاران، آنرا سوب نیز خوانند و بحدود جای غرق فرعون است، (نزههالقلوب ج 3 ص 235)، جزیره ایست میان قلزم و ایله، (منتهی الارب)، یاقوت گوید: جزیره ایست در بحر قلزم بین قلزم و ایله، که در آن قومی از اشقیا سکونت دارند و آنان را بنوجدان خوانند، از کسانی که از آن حوالی عبور کنند نان گیرند و معاش آنان از ماهی است و زراعت و اغنام و احشام و آب شیرین ندارند و خانه های آنان در کشتی های شکسته است واز کسانی که از آنجا عبور می کنند آب شیرین دریافت میدارند و بسا اتفاق افتد که سالها در جزیره خویش باشند و انسانی از آنجا عبور نکند و چون بدیشان گویند چه چیز موجب اقامت شما در این شهر شده در جواب گویند: شکم شکم، یا گویند: وطن وطن، (از معجم البلدان)
تیره و تاریک، (برهان)، منسوب به تار بمعنی تاریک، (فرهنگ نظام)، تاریک، (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری)، در لفظ مذکور الف و نون علامت نسبت است، (فرهنگ نظام)، مرکب است از تار، ضد روشن و الف و نون که افادۀ معنی فاعلیت کند مانند خندان و شادان، و چنانچه در لغت عرب اسم فاعل لازم آید چون قاصر بمعنی کوتاه نه کوتاه کننده، همچنین در فارسی تاران بمعنی تاریک است نه تاریک کننده ... (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) : اگرچه مرا روز تاران شود ز فرمان اویست هرچ آن شود، فردوسی (از آنندراج)، ولی در فهرست ولف این لغت نیامده است، مردمان بینند روز روشن و شبهای تار من شب روشن میان روز، تاران دیده ام، ؟ (از آفاق و انفس خوش قدم از فرهنگ جهانگیری)، رجوع به تار (تاریک) و تارون و تارین و تاره و تاری و تاریک شود
تیره و تاریک، (برهان)، منسوب به تار بمعنی تاریک، (فرهنگ نظام)، تاریک، (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری)، در لفظ مذکور الف و نون علامت نسبت است، (فرهنگ نظام)، مرکب است از تار، ضد روشن و الف و نون که افادۀ معنی فاعلیت کند مانند خندان و شادان، و چنانچه در لغت عرب اسم فاعل لازم آید چون قاصر بمعنی کوتاه نه کوتاه کننده، همچنین در فارسی تاران بمعنی تاریک است نه تاریک کننده ... (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) : اگرچه مرا روز تاران شود ز فرمان اویست هرچ آن شود، فردوسی (از آنندراج)، ولی در فهرست ولف این لغت نیامده است، مردمان بینند روز روشن و شبهای تار من شب روشن میان روز، تاران دیده ام، ؟ (از آفاق و انفس خوش قدم از فرهنگ جهانگیری)، رجوع به تار (تاریک) و تارون و تارین و تاره و تاری و تاریک شود
شبه جزیره کوچکی است در روسیه (قسمت شمالی قفقاز) که در بغاز کرچ بین دریای آزف (شمال این شبه جزیره) و دریای سیاه (جنوب این جزیره) قرار دارد و مساحت آن در حدود 1500 کیلومترمربع است، اصل آن سرزمین آتش فشانی است و معادن نفت فراوان دارد، این شبه جزیره درقرون وسطی مرکز یکی از شاهزاده نشین های روسیه بود
شبه جزیره کوچکی است در روسیه (قسمت شمالی قفقاز) که در بغاز کرچ بین دریای آزف (شمال این شبه جزیره) و دریای سیاه (جنوب این جزیره) قرار دارد و مساحت آن در حدود 1500 کیلومترمربع است، اصل آن سرزمین آتش فشانی است و معادن نفت فراوان دارد، این شبه جزیره درقرون وسطی مرکز یکی از شاهزاده نشین های روسیه بود
طسوجی است در جانب شرقی بغداد و دارای نهر وسیعی است که در هنگام مد، سفینه ها در آن آمد و رفت کنند. این نهر از کوههای شهر زور و کوههای مجاور آن سرچشمه می گیرد. در آغاز بیم آن میرفت چون این نهر از زمینهای سنگی بخاکی نزول کند، مجرای خود را بکند و خراب کند و برای رفع آن هفت فرسخ بستر این نهر را فرش کردند و از آن هفت نهر جدا نمودند و هر نهری برای یکی از نواحی بغداد اختصاص یافت که عبارتند از: ’جلولا’، ’مهروذ طابق’، ’برزی’، ’برازالروز’، ’نهروان’ و ’الذنب’ و آن نهر خالص است و هشام بن محمد گفت: تامرا و نهروان، دو پسر جوخی بودند که این نهر را کندند و بدین جهت بدانها منسوب شد... و تامرا و دیالی نام یک نهر است. (از معجم البلدان ج 2 ص 354). رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی شود
طسوجی است در جانب شرقی بغداد و دارای نهر وسیعی است که در هنگام مد، سفینه ها در آن آمد و رفت کنند. این نهر از کوههای شهر زور و کوههای مجاور آن سرچشمه می گیرد. در آغاز بیم آن میرفت چون این نهر از زمینهای سنگی بخاکی نزول کند، مجرای خود را بکند و خراب کند و برای رفع آن هفت فرسخ بستر این نهر را فرش کردند و از آن هفت نهر جدا نمودند و هر نهری برای یکی از نواحی بغداد اختصاص یافت که عبارتند از: ’جلولا’، ’مهروذ طابق’، ’برزی’، ’برازالروز’، ’نهروان’ و ’الذنب’ و آن نهر خالص است و هشام بن محمد گفت: تامرا و نهروان، دو پسر جوخی بودند که این نهر را کندند و بدین جهت بدانها منسوب شد... و تامرا و دیالی نام یک نهر است. (از معجم البلدان ج 2 ص 354). رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی شود
بصیغۀ تثنیه درویشی و پیری سخت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). در اساس است: نزل به الامران الهرم و المرض. و گفته اند آن دو صبر و ثفا است که خردل باشد. (از اقرب الموارد). صبر و ثفا. (منتهی الارب). صبر زرد و سپندان. (ناظم الاطباء)
بصیغۀ تثنیه درویشی و پیری سخت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). در اساس است: نزل به الامران الهرم و المرض. و گفته اند آن دو صبر و ثفا است که خردل باشد. (از اقرب الموارد). صبر و ثفا. (منتهی الارب). صبر زرد و سپندان. (ناظم الاطباء)
گیاهی است که از ملک چین آورند و مامیران هم گویندش، سفیدی ناخن و سفیدی چشم را زایل کند. (برهان قاطع). دوائی است که از چین آرند. (انجمن آرا). ظاهراً مصحف مامیران است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
گیاهی است که از ملک چین آورند و مامیران هم گویندش، سفیدی ناخن و سفیدی چشم را زایل کند. (برهان قاطع). دوائی است که از چین آرند. (انجمن آرا). ظاهراً مصحف مامیران است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
در بعضی مآخذ آمده، کنایه از آفتاب و روز است: از پشت سیاه زین فروکرد بر زردۀ گامران برافکند، خاقانی، و در بعضی نسخ ’کامران’ آمده و مؤلف برهان در ’زردۀ کامران’ آورده کنایه از آفتاب و روز است و ’زرده’ خود بمعنی ’اسبی است زردرنگ’، (برهان)، و اگر ’گامران’ صحیح باشد نعت فاعلی مرخم است بجای گام راننده (گام زننده) که همان اسب باشد
در بعضی مآخذ آمده، کنایه از آفتاب و روز است: از پشت سیاه زین فروکرد بر زردۀ گامران برافکند، خاقانی، و در بعضی نسخ ’کامران’ آمده و مؤلف برهان در ’زردۀ کامران’ آورده کنایه از آفتاب و روز است و ’زرده’ خود بمعنی ’اسبی است زردرنگ’، (برهان)، و اگر ’گامران’ صحیح باشد نعت فاعلی مرخم است بجای گام راننده (گام زننده) که همان اسب باشد
نام اروپایی تیمور و آن صورتی از نامی است که ایرانیان بدو داده اند. تیمور لنگ. مؤسس دومین امپراطوری مغول (1336-1405 میلادی). رجوع به تیمور (امیر...) شود
نام اروپایی تیمور و آن صورتی از نامی است که ایرانیان بدو داده اند. تیمور لنگ. مؤسس دومین امپراطوری مغول (1336-1405 میلادی). رجوع به تیمور (امیر...) شود
یکی از دهستانهای بخش شیروان در شهرستان قوچان است. این دهستان در شمال شرقی شیروان واقع است و از یازده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و جمعاً 9147 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از دهستانهای بخش شیروان در شهرستان قوچان است. این دهستان در شمال شرقی شیروان واقع است و از یازده آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و جمعاً 9147 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، (فرهنگ نظام)، بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی، (ناظم الاطباء)، سعادتمند پیروز و موفق، (ولف) : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران، فردوسی، بجان تو ای خسرو کامران کجا بردم این خود بدل در گمان، فردوسی، ای بر همه هوای دل خویش کامکار ای بر همه مراد دل خویش کامران، فرخی، شاد بادی بر هواها کامران و کامکار شاه باشی بر زمانه کامجوی و کامران، فرخی، بر همه شادی تو بادی شادخوار و شادمان بر همه کامی تو بادی کامران وکامکار، فرخی، گفتم ملک محمد محمود کامکار گفتا ملک محمد محمود کامران، فرخی، پیداست به عقل و ز حس پنهان گرچه نه خداوند کامران است، ناصرخسرو، هر عقده که روزگاربندد دست شه کامران گشاید، خاقانی، شاه مغرب کامران ملک باد آفتاب خاندان ملک باد، خاقانی، یاروانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند، خاقانی، خاقانی خاک جرعه چین است جام زر شاه کامران را، خاقانی، سخت بر زرهای انجم در ترازوی فلک نقش نام اخستان کامران انگیخته، خاقانی، توانگرا چو دل و دست کامرانت هست بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی، سعدی، اگر کشورخدای کامران است و گر درویش حاجتمند نان است، سعدی (گلستان)، و گر کامرانی درآید ز پای غنیمت شمارند فضل خدای، سعدی، یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش، سعدی، یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت، حافظ، برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت، حافظ، خدیو زمین پادشاه زمان مه برج دولت شه کامران، حافظ، ، خجسته، (ناظم الاطباء)، پیروز، مسعود: ترا اندر جهان رستنی خواند از ارکان کردگار کامرانت، ناصرخسرو، جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران بت فریب و کین گدازو دین پژوه و ره نمای، منوچهری، کاندر سنه ثون اختر سعد در طالع کامران ببینم، خاقانی، نایب سلطان هدی، احمشاد کوست در اقلیم کرم کامران، خاقانی، حکم شان باطل تر است از علمشان کاختران را کامران دانسته اند، خاقانی، هر پنج نماز چون کنی روی سوی در کامران کعبه، خاقانی، شیر سیاه معرکه خاقان کامران باز سفید مملکه بانوی کامکار، خاقانی، بس طربناکم ندانند این طربناکی ز چیست کز سعود چرخ بخت کامران آورده ام، خاقانی، مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران گلها بسی بود نه همه همچو کامکار، سوزنی، ، بااقبال و نیکبخت و سعادتمند، (ناظم الاطباء)، خوشبخت، خوش اقبال، خوش زندگانی: جمشید ملک نظیر بلقیس جز بانوی کامران ندیده ست، خاقانی، ، عیاش، با هوی وهوس، (ناظم الاطباء)
کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، (فرهنگ نظام)، بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی، (ناظم الاطباء)، سعادتمند پیروز و موفق، (ولف) : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران، فردوسی، بجان تو ای خسرو کامران کجا بردم این خود بدل در گمان، فردوسی، ای بر همه هوای دل خویش کامکار ای بر همه مراد دل خویش کامران، فرخی، شاد بادی بر هواها کامران و کامکار شاه باشی بر زمانه کامجوی و کامران، فرخی، بر همه شادی تو بادی شادخوار و شادمان بر همه کامی تو بادی کامران وکامکار، فرخی، گفتم ملک محمد محمود کامکار گفتا ملک محمد محمود کامران، فرخی، پیداست به عقل و ز حس پنهان گرچه نه خداوند کامران است، ناصرخسرو، هر عقده که روزگاربندد دست شه کامران گشاید، خاقانی، شاه مغرب کامران ملک باد آفتاب خاندان ملک باد، خاقانی، یاروانهای فریبرز و منوچهر از بهشت نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند، خاقانی، خاقانی خاک جرعه چین است جام زر شاه کامران را، خاقانی، سخت بر زرهای انجم در ترازوی فلک نقش نام اخستان کامران انگیخته، خاقانی، توانگرا چو دل و دست کامرانت هست بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی، سعدی، اگر کشورخدای کامران است و گر درویش حاجتمند نان است، سعدی (گلستان)، و گر کامرانی درآید ز پای غنیمت شمارند فضل خدای، سعدی، یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش، سعدی، یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت، حافظ، برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت، حافظ، خدیو زمین پادشاه زمان مه برج دولت شه کامران، حافظ، ، خجسته، (ناظم الاطباء)، پیروز، مسعود: ترا اندر جهان رستنی خواند از ارکان کردگار کامرانت، ناصرخسرو، جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران بت فریب و کین گدازو دین پژوه و ره نمای، منوچهری، کاندر سنه ثون اختر سعد در طالع کامران ببینم، خاقانی، نایب سلطان هدی، احمشاد کوست در اقلیم کرم کامران، خاقانی، حکم شان باطل تر است از علمشان کاختران را کامران دانسته اند، خاقانی، هر پنج نماز چون کنی روی سوی در کامران کعبه، خاقانی، شیر سیاه معرکه خاقان کامران باز سفید مملکه بانوی کامکار، خاقانی، بس طربناکم ندانند این طربناکی ز چیست کز سعود چرخ بخت کامران آورده ام، خاقانی، مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران گلها بسی بود نه همه همچو کامکار، سوزنی، ، بااقبال و نیکبخت و سعادتمند، (ناظم الاطباء)، خوشبخت، خوش اقبال، خوش زندگانی: جمشید ملک نظیر بلقیس جز بانوی کامران ندیده ست، خاقانی، ، عیاش، با هوی وهوس، (ناظم الاطباء)
ترجمان را گویند و آن شخصی است که معنی لغتی را بلغت دیگر بفهماند. (برهان) (آنندراج). شخصی را گویند که معنی لغتی بلغتی دیگر بفهماند و آنرا ترجمان نیز گویند. (جهانگیری). کسی که زبانی را بزبان دیگر درآورد، مترجم. کسی که معنی لغتی بلغتی بفهماند و بعربی ترجمان گویند. رجوع به ترجمان شود
ترجمان را گویند و آن شخصی است که معنی لغتی را بلغت دیگر بفهماند. (برهان) (آنندراج). شخصی را گویند که معنی لغتی بلغتی دیگر بفهماند و آنرا ترجمان نیز گویند. (جهانگیری). کسی که زبانی را بزبان دیگر درآورد، مترجم. کسی که معنی لغتی بلغتی بفهماند و بعربی ترجمان گویند. رجوع به ترجمان شود
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستانی سردسیر دارای 700 تن سکنه میباشد کردی و فارسی زبانند، از چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات، حبوبات، صیفی، لبنیات، جزئی توتون و میوجات، اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از تیره تفنگچی هستند، در چهار محل نزدیک بهم واقع بنام کامران عزیز کیانی، کامران عزیز کاکاخان، کامران بیک رضا، کامران رحمان مشهورند، زمستان عده قلیلی از گله داران گرمسیر جگیران و دهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستانی سردسیر دارای 700 تن سکنه میباشد کردی و فارسی زبانند، از چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات، حبوبات، صیفی، لبنیات، جزئی توتون و میوجات، اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از تیره تفنگچی هستند، در چهار محل نزدیک بهم واقع بنام کامران عزیز کیانی، کامران عزیز کاکاخان، کامران بیک رضا، کامران رحمان مشهورند، زمستان عده قلیلی از گله داران گرمسیر جگیران و دهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)