جدول جو
جدول جو

معنی تالبو - جستجوی لغت در جدول جو

تالبو
از دهکده های متروکه ی زیارت خاسه رود واقع در استرآباد رستاق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابلو
تصویر تابلو
پرده ای که روی آن تصویر کسی، چیزی یا منظره ای را ترسیم کرده باشند
صفحۀ فلزی یا چوبی که که بر سر در مکان ها، گذرگاه ها، فروشگاه ها و مؤسسه ها نصب می کنند و نام یا اطلاعات دیگری راجع به آن محل را بر روی آن درج می نمایند
کنایه از انگشت نما، کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند، کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد، معروف، مشهور، انگشت کش، شهره، انگشت نشان، مشارٌ بالبنان
فرهنگ فارسی عمید
کلام یا عملی که گفتن یا انجام دادن آن به دلیل ممنوعیت های شرعی یا عرفی ناپسند است
فرهنگ فارسی عمید
(بُوْ)
تامبوف. شهری است در روسیۀ شوروی که 121300 تن سکنه دارد. قاموس الاعلام ترکی در ذیل کلمه ’تامبوف’ آرد: نام شهر و مرکز ایالتی است بهمین نام در روسیه و در 508هزارگزی جنوب شرقی مسکو بر کنار رود ’تزنه’ واقع است و 27000 تن سکنه و مدرسه نظامی و مدرسه مخصوصی برای دختران اعیان و کارخانه های زاج و دستگاههای طناب بافی و غیره دارد. تجارت آنجا پررونق است و تزار میخائیل رومانف این شهر را بسال 1636 میلادی بنا نهاده است. رجوع بمادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
پرده، پردۀ نقاشی، نمایش یاتصویربرجسته: تابلونویس، تابلوسازی، تابلو نویسی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
یکی از رستاقهای استرآباد. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 127)
لغت نامه دهخدا
کالبوی، کالپوی، رجوع به کالبوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تالب
تصویر تالب
گرد آمدن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
زبان پولینزی ابر ماس آنچه اشویی است و بر ماسیدن (لمس کردن) آن روا نیست طبق آیین پولینزیان شخص یا چیزی را که دارای سجیه مقدس و از تماس با دیگران ممنوع باشد تابو گویند. نیز اهالی جزایر واقع در اقیانوس کبیر (تابو) را به معبودی خیالی و موهوم و بتعبیر اصح بمقدسات و اشیا محبوب خویش اطلاق نمایند. همینکه این نام بچیزی ذی روح یا بی روح اطلاق شد همه افراد بتعظیم و احترام بلکه به پرستش و ستایش او مجبور و مجذوب میشوند و هر که در این باره سهل انگاری کند منفور و مظهر تحقیر همگانی گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابلو
تصویر تابلو
نمایش یا تصویر برجسته، پرده نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابو
تصویر تابو
تحریم اجتماعی یک عمل یا یک کلمه به طور رسمی، شخص، چیزی یا جایی که برای افراد یک قبیله تحریم شود، هر چیز نذری یا مقدسی که نزدیک شدن و دست زدن به آن ممنوع باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابلو
تصویر تابلو
((لُ))
صفحه نقاشی، تخته ای سیاه یا سبز در کلاس درس، صفحه ای از جنس فلز، پلاستیک... که نام یا مشخصات محلی روی آن قید شده باشد، بسیار متمایز و مشخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالبو
تصویر کالبو
سرگشته، حیران، نادان
فرهنگ فارسی معین
بوم، پرده، تصویر، منظره، تخته سیاه، انگشت نما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تابو
تصویر تابو
Taboo
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تابو
تصویر تابو
tabou
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تابو
تصویر تابو
তাবু
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تابو
تصویر تابو
tabu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تابو
تصویر تابو
tabu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تابو
تصویر تابو
금기의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تابو
تصویر تابو
禁忌
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تابو
تصویر تابو
טאבו
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تابو
تصویر تابو
वर्ज्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تابو
تصویر تابو
табу
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تابو
تصویر تابو
ห้าม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تابو
تصویر تابو
taboe
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تابو
تصویر تابو
tabú
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تابو
تصویر تابو
tabù
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تابو
تصویر تابو
tabu
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تابو
تصویر تابو
禁忌的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تابو
تصویر تابو
tabu
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تابو
تصویر تابو
tabu
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تابو
تصویر تابو
табу
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تابو
تصویر تابو
تابو
دیکشنری فارسی به اردو