آبگیر باشد و آن را تالاب نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)، آبگیر و تالاب و استخر و برکۀ بزرگ را نیز گفته اند، (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، و بعضی گویند به این معنی هندی است، (برهان)، بعضی از اهل لغت ’تال’ را بمعنی آبگیر هم نوشته اند چه تاکنون آبگیر و استخر را در هند تالاب گوینداما فارسی بودن این لفظ ثابت نیست، (فرهنگ نظام)
آبگیر باشد و آن را تالاب نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)، آبگیر و تالاب و استخر و برکۀ بزرگ را نیز گفته اند، (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، و بعضی گویند به این معنی هندی است، (برهان)، بعضی از اهل لغت ’تال’ را بمعنی آبگیر هم نوشته اند چه تاکنون آبگیر و استخر را در هند تالاب گوینداما فارسی بودن این لفظ ثابت نیست، (فرهنگ نظام)
طبق مس و برنج و نقره و طلا و امثال آن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا)، مأخوذ از هندی، طبق مس و نقره و طلا و جزآن، (ناظم الاطباء)، سینی فلزی، (فرهنگ نظام)، این لفظ مفرس از ’تهال’ هندی است و حرف ’ها’ در آن نیم تلفظ است که در زبان فارسی نیست از این جهت به ’تال’ مفرس گشته، لفظ مذکور را فقط شعرای فارسی که در هند بودند یا هند را دیدند استعمال کردند و در واقع هندی است نه فارسی و من برای این ضبط کردم که در شعر امیرخسرو و نثر ظهوری آمده است، (فرهنگ نظام) : ز سیری بس که هندو سیرخور شد همه تال برنجش تال زر شد، امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)، ، نام سازی است در هند که از روی سازند، (آنندراج)، دو پیالۀ کوچک کم عمق باشد از برنج که خنیاگران هندوستان بهنگام خوانندگی آنها را برهم زنند و بصدای آن اصول نگاه دارند و رقص کنند، (از برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، در میان ایرانیان زنگ نام دارد، (انجمن آرا)، واکنون ما آنها را زنگ می گوئیم، (ناظم الاطباء)، زنگی که رقاصان به انگشتان خود بسته وقت رقص برهم زنند، (فرهنگ نظام)، این لفظ هندی است، (غیاث اللغات) (آنندراج)، در این معنی هم هندی است و شعرای فارسی هند آن را استعمال کرده اند، (فرهنگ نظام) : دگر ساز برنجین نام آن تال بر انگشت پریرویان قتّال گرفته چون پیاله تال در دست نه از می از سرود خویشتن مست، امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)، فرورفته در مغز ارباب حال شراب خم مندل از جام تال، ظهوری (از آنندراج)، ، روی که بعربی صفر خوانند، (برهان)، برهان و مقلدانش روی را که فلزی است، از معانی این لفظ قرار دادند که به هیچ وجه ثابت نیست، (فرهنگ نظام)
طبق مس و برنج و نقره و طلا و امثال آن، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا)، مأخوذ از هندی، طبق مس و نقره و طلا و جزآن، (ناظم الاطباء)، سینی فلزی، (فرهنگ نظام)، این لفظ مفرس از ’تهال’ هندی است و حرف ’ها’ در آن نیم تلفظ است که در زبان فارسی نیست از این جهت به ’تال’ مفرس گشته، لفظ مذکور را فقط شعرای فارسی که در هند بودند یا هند را دیدند استعمال کردند و در واقع هندی است نه فارسی و من برای این ضبط کردم که در شعر امیرخسرو و نثر ظهوری آمده است، (فرهنگ نظام) : ز سیری بس که هندو سیرخور شد همه تال برنجش تال زر شد، امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)، ، نام سازی است در هند که از روی سازند، (آنندراج)، دو پیالۀ کوچک کم عمق باشد از برنج که خنیاگران هندوستان بهنگام خوانندگی آنها را برهم زنند و بصدای آن اصول نگاه دارند و رقص کنند، (از برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، در میان ایرانیان زنگ نام دارد، (انجمن آرا)، واکنون ما آنها را زنگ می گوئیم، (ناظم الاطباء)، زنگی که رقاصان به انگشتان خود بسته وقت رقص برهم زنند، (فرهنگ نظام)، این لفظ هندی است، (غیاث اللغات) (آنندراج)، در این معنی هم هندی است و شعرای فارسی هند آن را استعمال کرده اند، (فرهنگ نظام) : دگر ساز برنجین نام آن تال بر انگشت پریرویان قتّال گرفته چون پیاله تال در دست نه از می از سرود خویشتن مست، امیرخسرو (از فرهنگ جهانگیری)، فرورفته در مغز ارباب حال شراب خم مندل از جام تال، ظهوری (از آنندراج)، ، روی که بعربی صفر خوانند، (برهان)، برهان و مقلدانش روی را که فلزی است، از معانی این لفظ قرار دادند که به هیچ وجه ثابت نیست، (فرهنگ نظام)
تل، دهی است جزء دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود، در 13هزارگزی جنوب باختری شاهرود و 6هزارگزی جنوب شوسۀ شاهرود به دامغان واقع است، جلگه ای است معتدل و 70 تن سکنه دارد، دو رشته قنات یکی شور و دیگری شیرین آن را مشروب سازد، محصول آن پنبه و صیفی است، راه مالرو دارد و از راه اسدآباد و قلعه نو اتومبیل می توان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
تل، دهی است جزء دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود، در 13هزارگزی جنوب باختری شاهرود و 6هزارگزی جنوب شوسۀ شاهرود به دامغان واقع است، جلگه ای است معتدل و 70 تن سکنه دارد، دو رشته قنات یکی شور و دیگری شیرین آن را مشروب سازد، محصول آن پنبه و صیفی است، راه مالرو دارد و از راه اسدآباد و قلعه نو اتومبیل می توان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
بزبان هنود فاصله میان سر انگشت میانۀ دست تا سر انگشت شصت، رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی چ لایپزیک ص 79 شود، هندوان قسمت زیرین خط افق رانامند، در مقابل ’اپر’ که قسمت برین آن است، رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ایضاً ص 145 شود، به هندی نام طبقۀ نخستین از هفت طبقۀ زیر زمین است، رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ایضاً ص 113 شود
بزبان هنود فاصله میان سر انگشت میانۀ دست تا سر انگشت شصت، رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی چ لایپزیک ص 79 شود، هندوان قسمت زیرین خط افق رانامند، در مقابل ’اپر’ که قسمت برین آن است، رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ایضاً ص 145 شود، به هندی نام طبقۀ نخستین از هفت طبقۀ زیر زمین است، رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ایضاً ص 113 شود
درپی رونده، اسم فاعل است از تلو بمعنی پس چیزی رفتن است، (آنندراج) (غیاث اللغات)، پیروی کننده، (فرهنگ نظام)، پس رو، ازپس آینده، تابع، (ناظم الاطباء) : این قدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد، (کلیله و دمنه)، تال، تلاوت کننده، قاری، خوانندۀ قرآن و جز آن: رب ّ تال للقرآن و القرآن یلعنه، (از منتهی الارب)، رجوع به تال شود، قائم مقام، (آنندراج) (غیاث اللغات)، (اصطلاح منطق) جزء ثانی قضیۀ شرطیه و جزء اول آن را مقدم گویند چنانکه در قضیۀ حملیه موضوع و محمول گویند در شرطیه مقدم و تالی خوانند چنانکه: ’ان کانت الشمس طالعه فالنهار موجود’، جمله اول را که ’ان کانت الشمس طالعه’ باشد، مقدم گویند و جزء ثانی را که ’فالنهار موجود’ باشد، تالی نامند و این نیز مأخوذاز تلو است، (آنندراج) (غیاث اللغات) : مقدم چون پدر تالی چو مادر نتیجه هست فرزند ای برادر، شبستری، رجوع به اساس الاقتباس چ مدرس رضوی صص 68 - 70 و حاشیۀ ملاعبداﷲ و شرح شمسه و کتب دیگر علم منطق شود، (اصطلاح هندسی) مقدم آن بود که از دو چیز بنسبت نخستین یاد کنی و تالی آن بود که از پس یاد کنی و مقدم را بدو منسوب کنی، (التفهیم چ جلال همائی ص 19)
درپی رونده، اسم فاعل است از تِلو بمعنی پس چیزی رفتن است، (آنندراج) (غیاث اللغات)، پیروی کننده، (فرهنگ نظام)، پس رو، ازپس آینده، تابع، (ناظم الاطباء) : این قدر از فضایل ملک که تالی و تابع دین است تقریر افتاد، (کلیله و دمنه)، تال، تلاوت کننده، قاری، خوانندۀ قرآن و جز آن: رب ّ تال للقرآن و القرآن یلعنه، (از منتهی الارب)، رجوع به تال شود، قائم مقام، (آنندراج) (غیاث اللغات)، (اصطلاح منطق) جزء ثانی قضیۀ شرطیه و جزء اول آن را مقدم گویند چنانکه در قضیۀ حملیه موضوع و محمول گویند در شرطیه مقدم و تالی خوانند چنانکه: ’اِن کانت الشمس طالعه فالنهار موجود’، جمله اول را که ’ان کانت الشمس طالعه’ باشد، مقدم گویند و جزء ثانی را که ’فالنهار موجود’ باشد، تالی نامند و این نیز مأخوذاز تِلو است، (آنندراج) (غیاث اللغات) : مقدم چون پدر تالی چو مادر نتیجه هست فرزند ای برادر، شبستری، رجوع به اساس الاقتباس چ مدرس رضوی صص 68 - 70 و حاشیۀ ملاعبداﷲ و شرح شمسه و کتب دیگر علم منطق شود، (اصطلاح هندسی) مقدم آن بود که از دو چیز بنسبت نخستین یاد کنی و تالی آن بود که از پس یاد کنی و مقدم را بدو منسوب کنی، (التفهیم چ جلال همائی ص 19)
یکی از ارباب انواع نه گانه افسانه های یونان قدیم و خدای ضیافت و اعیاد شراب روستاها بود و سپس خدای مضحکه شد و وی را بشکل دختر زیبائی نقش کنند که در دستی عصای روستایی و در دستی دیگر ماسکی دارد
یکی از ارباب انواع نه گانه افسانه های یونان قدیم و خدای ضیافت و اعیاد شراب روستاها بود و سپس خدای مضحکه شد و وی را بشکل دختر زیبائی نقش کنند که در دستی عصای روستایی و در دستی دیگر ماسکی دارد
اسب چهارم رهان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام اسب چهارم از ده اسب که عربهای قدیم در اسب دوانی خود بکار می بردند، (از فرهنگ نظام)، مؤلف آنندراج در ذیل مجلی آرد: ’ ... و معمول سواران عرب چنان بود که در میدان معارضه آمده گروها بسته، بجهت امتحان، همه اسبان را برابر ایستاده کرده یکبارگی بهم می تاختند، هر اسبی که از همه اسبان پیش شود آن را مجلی گویند و هرکه عقب او باشد آن را مصلّی نامند از تصلیه که بمعنی سرین گرفتن ...، و هرکه پس از مصلی باشد آن را مسلّی خوانند و از این ترتیب چهارم را تالی و پنجم را مرتاح ... ’ - انتهی: ده اسبند در تاختن هریکی را بترتیب نامیست روشن نه مشکل مجلی مصلی مسلی و تالی چو مرتاح و عادلف و خطی و مؤمل لطیم و سکیت و ارب حاجت عرق خوی فؤاد است قلب و جنان و حشا دل ... (نصاب الصبیان در نامهای اسبان در میدان مسابقت)، نظیر، همانند، مشابه بعینه: این کار تالی فلان کار است، تختۀ کاغذ، (غیاث اللغات)
اسب چهارم رهان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام اسب چهارم از ده اسب که عربهای قدیم در اسب دوانی خود بکار می بردند، (از فرهنگ نظام)، مؤلف آنندراج در ذیل مجلی آرد: ’ ... و معمول سواران عرب چنان بود که در میدان معارضه آمده گروها بسته، بجهت امتحان، همه اسبان را برابر ایستاده کرده یکبارگی بهم می تاختند، هر اسبی که از همه اسبان پیش شود آن را مجلی گویند و هرکه عقب او باشد آن را مُصَلّی نامند از تَصلِیه که بمعنی سرین گرفتن ...، و هرکه پس از مصلی باشد آن را مُسَلّی خوانند و از این ترتیب چهارم را تالی و پنجم را مرتاح ... ’ - انتهی: ده اسبند در تاختن هریکی را بترتیب نامیست روشن نه مشکل مُجلی مُصلی مُسلی و تالی چو مرتاح و عادلف و خطی و مؤمل لطیم و سکیت و ارب حاجت عرق خوی فؤاد است قلب و جنان و حشا دل ... (نصاب الصبیان در نامهای اسبان در میدان مسابقت)، نظیر، همانند، مشابه بعینه: این کار تالی فلان کار است، تختۀ کاغذ، (غیاث اللغات)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رود خانه ’اتانرود’ آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان الموت بخش معلم کلایه، شهرستان قزوین و در 16 هزارگزی خاور معلم کلایه، واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 27 تن سکنه دارد. رود خانه ’اتانرود’ آن را مشروب سازد و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)