- تاسانیدن
- خفه کردن، فشردن گلو
معنی تاسانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- تاسانیدن
- بی تاب ساختن، خفه کردن
- تاسانیدن ((دَ))
- خفه کردن، بی تابی کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تهدید
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
دواندن دوانیدن تازاندن
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تاباندن
باز داشتن
پژمرده کردن از غم بخسانیدن
سبب ورم شدن ایجاد تورم توریم
مرتب کردن
افزودن: (همچنانکه باغبان زرد آلوی تلخ را میبرد و بر جای آن قیصی شیرین بپالاند و افزون کند) (بها الدین ولدلغ)، فشردن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده) ترکردن مرطوب ساختن
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
گرم کردن، خفه کردن
سوزاندن، حرارت دادن
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
پلاساندن
دوانیده دوانده
تارانده
تاراج کردن
پوسیدن کردن، ویران کردن فرمودن، فاسد ساختن
آشنا کردن معرفی کردن
فشردن، پالوده کردن، افزودن
تباه کردن، ضایع کردن، فاسد ساختن