- تارو
- کنه که بر گاو و دیگر جانوران چسبد
معنی تارو - جستجوی لغت در جدول جو
- تارو
- کنه که بر گاو و دیگر جانوران چسبد
- تارو
- کنه، جانوری از خانوادۀ بندپایان با زندگی انگلی که به وسیلۀ خرطوم خود خون حیوانات را می مکد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تاریک، تار
تاران، تیره و تاریک، تاری
تاریک، مقابل روشن، تیره و تار، پیچیده، درهم، مبهم، مشکل، سیاه، بد، افسرده، اندوهگین، خشمگین، گمراه و پلید
حصار
آلاچق
آلتی چوبین که با آن برف می روبند
حصار، دیوار
آلتی که با آن خار خاشاک را از روی زمین بروبند
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
قرقاول
خودسر، تک رونده
ظرفی از گل چون خمره که در آن آرد و گندم ذخیره کنند
زبان پولینزی ابر ماس آنچه اشویی است و بر ماسیدن (لمس کردن) آن روا نیست طبق آیین پولینزیان شخص یا چیزی را که دارای سجیه مقدس و از تماس با دیگران ممنوع باشد تابو گویند. نیز اهالی جزایر واقع در اقیانوس کبیر (تابو) را به معبودی خیالی و موهوم و بتعبیر اصح بمقدسات و اشیا محبوب خویش اطلاق نمایند. همینکه این نام بچیزی ذی روح یا بی روح اطلاق شد همه افراد بتعظیم و احترام بلکه به پرستش و ستایش او مجبور و مجذوب میشوند و هر که در این باره سهل انگاری کند منفور و مظهر تحقیر همگانی گردد
تیره و تاریک
خیلی باریک، تای مو
خانه چوبی، سرا پرده
کله سر، فرق سر بمعنی ترک کننده و رها کننده بمعنی ترک کننده و رها کننده رهاییده چشم پوشیده دست بداشته رسته کله سرفرق سریان سر آدمی، قسمت اعلای هرچیز قله، مغز دماغ، آنچه که در جنگ بر سر گذارند کلاه خود مغفر و مانند آن، راس (مثلث وغیره)، یاتارک سر. فرق سر میان بالای سر. ترک کننده رها کننده دست بدارنده. یا تارک ادب. بی ادب گستاخ. یا تارک دنیا. آنکه از دنیا اعراض کند زاهد پارسا. یا تارک صلاه (صلوه)، آنکه نماز نگزارد
درنگیدن، به زمین چسبیدن
مرد با سپر سپر دار
یکباره، هنگام
ستاره کوکب
نوعی از شراب
بیزار شدن از چیزی
دلیر کردن و دلیر شدن