جدول جو
جدول جو

معنی تارآوا - جستجوی لغت در جدول جو

تارآوا
این کلمه را فرهنگستان بجای طناب صوتی انتخاب کرده است
لغت نامه دهخدا
تارآوا
تارصوتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارآور
تصویر کارآور
کاردان، کارفرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزارآوا
تصویر هزارآوا
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، فتّال، مرغ سحر، هزار، شب خوٰان، صبح خوٰان، زندلاف، زندباف، مرغ خوش خوٰان، زندوان، زندواف، بوبرد، هزاردستان، شباهنگ، هزاران، بوبردک، مرغ چمن، عندلیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
نافع و سودمند جهت پیشرفت کار، شایسته و سزاوار برای کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارآور
تصویر بارآور
هر درختی که میوه بدهد، درخت میوه دار، در بانکداری سرمایه ای که سود بدهد، پردوکتیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراموا
تصویر تراموا
قطار برقی درون شهری که بر روی خط آهنی که در خیابان ها قرار دارد، حرکت می کند، قطار خیابانی
فرهنگ فارسی عمید
(پِ)
دخترک رومی که حصار شهر روم را بخاطر بدست آوردن بازوبندهای طلای جنگجویان به ’سابین ها’ سپرد و بر اثر این خیانت بدست همانها کشته شد. گروهی هم عقیده دارند سپردن حصار روم به ’سابین ها’ بعلت عشق وی نسبت به رئیس جنگجویان بوده است. فلسفی در فرهنگ اعلام تمدن قدیم آرد: دختری از اهالی روم بود که قلعۀ آن شهر را به ’تاسیوس’ پادشاه سابین تسلیم کرد و بدست آنان نیز بهلاکت رسید. (تمدن قدیم تألیف فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی ص 469). دختر مشهوری در تاریخ روم، پدرش ’تارپیوس’ در زمان ’رملوس’ سمت والیگری روم را داشت. سبب اشتهارش آنست که سابین ها هنگام محاصرۀ روم وی را اغفال کرده وعده دادند که اگر دروازه را بگشاید آنچه در بازوهای چپ خود دارند (بازوبندهای طلا) به وی خواهند داد. دخترک نادان چون دروازه را باز کرد سابین ها سپرهای سنگین خود را هم که بر بازوهای چپ داشتند با بازوبندهای طلا بر روی وی ریختند چنانکه در زیر آن بار سنگین جان بداد، پس جنازه وی را در گوشه ای از کوه ’کاپیتولین’ بخاک سپردند و آن تخته سنگ را که گورش در زیر آن قرار داشت ’تارپیه’ خواندند. بعد از آن برحسب عادت خائنان وطن را از بالای آن سنگ پرت می کردند تا کشته شوند. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به تارپین شود
لغت نامه دهخدا
تاریک، (از ولف)، سخت تاریک، (شرفنامۀ منیری) :
به منذر چنین گفت بهرام گور
که اکنون که شد روز ما تارتور
ازین تخمه گر نام شاهنشهی
گسسته شود بگسلد فرهی،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099)،
رجوع به ’تار و تور’ شود، تارتار باشد، (شرفنامۀ منیری)، پاره پاره، ذره ذره، ریزه ریزه، رجوع به تارو تور شود
لغت نامه دهخدا
مثل ریا و مکر در کمدی مشهور ’مولیر’، تارتوف وارد خانه مرد سرمایه داری بنام ’ارگون’ می شود و در عین حال که مترصد است با دختر ’ارگون’ ازدواج کند، سعی دارد زن وی را اغوا کرده از راه بدر برد و ثروت ’ارگون’ را تصاحب نماید، اکنون این نام در اروپا در مورد مردی عابدنما و محیل و ناپاک استعمال شود، کمدی تارتوف منظوم است در پنج پرده و در شمار بزرگ ترین آثار مولیر قرار دارد و اولین بار در پنجم اوت 1667 میلادی بمعرض نمایش قرار داده شد
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناحیتی کوچک و باستانی درسرزمین فرانسه که در ’ان’ و ’مارن’ قرار دارد
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد در 9000گزی شمال بوکان و 1500 گزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب، جلگه، معتدل و مالاریائی است، 120 تن سکنه دارد، آب آن از سیمین رود، محصول آنجا غلات، توتون، چغندر، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی جاجیم بافی است، راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، تاریکی و ظلمت
لغت نامه دهخدا
(تِ)
قصبه ایست در ایالت قلاتانیسته از سیسیل که در جنوب غربی قتانه بفاصله 55هزار گز واقع است. سکنۀ آن 10000 تن هستند. قلعه ای و تجارتی رایج دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تارْ را)
یکی از شهرهای اسپانیا در ’کتلونیه’، در ایالت ’برشلونه’ (بارسلون) ، 31000 تن سکنه دارد و دارای کار خانه ماهوت بافی و کارگاههای تهیۀ نخ های پشمی برای بافتن پارچه های پشمی و ماهوت است. در حلل السندسیه ج 2 ص 278 ذکری از این شهر شده است.
لغت نامه دهخدا
بزبان مصری، داریوش، پیرنیا در نام و نسب داریوش اول آرد: اسم این شاه را چنین نوشته اند، در کتیبه های هخامنشی: ’داری ووش’ یا ’دریاووش’، بزبان مصری در کتیبه های مصر: ’آن تریوش’ یا ’تاریوش’، (ایران باستان ج 1 ص 537)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل بیرانوند دارای 1000 تن سکنه، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
طریف، شهری استوار در اسپانی (اندلس) بر کنار تنگۀ جبل الطارق که 11700 تن سکنه دارد، رجوع به طریف در ذیل کلمه ’اسپانی’ شود
لغت نامه دهخدا
(سِلَ دَ / دِ)
برور. میوه آور و میوه دار و مثمر. (ناظم الاطباء). باثمر: درختی بارآور. الحبله، درختان بارآور:
بره هست چندان که آید بکار
درختان بارآور سایه دار.
فردوسی.
سپهبدنژادی و گندآوری
رزی دید در راه بارآوری.
فردوسی.
دوصد میل ره بیشه باشد فزون
درختان بارآور گونه گون.
اسدی (گرشاسب نامه).
ز ناگه بر مرغزاری رسید
درختان بارآور و سبز دید.
اسدی (گرشاسب نامه).
هوای خوش و بیشه های فراخ
درختان بارآور سبزشاخ.
نظامی.
و درخت آن بقوت تر و بانشاطتر و بارآورتر. (فلاحت نامه).
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀ شهرستان سقز که در 12هزارگزی جنوب بانه و 2هزارگزی کوخه مامو واقعست و35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُوْ)
شهری در لهستان (گالیسی) ، دارای کارخانه های توری بافی و فلاحتی و 36000 تن سکنه است و در سال 1939 میلادی بدست آلمان افتاد. قاموس الاعلام ترکی آرد: تارنوف قصبۀ مرکز قضائی در خطۀغالیچ (گالیس) از اتریش که در 240هزارگزی مغرب لمبرغ قرار دارد، 23000 تن سکنه و مکاتب و بازار دارد
لغت نامه دهخدا
که تیر آورد مر تیرانداز را. آورندۀ تیر و اندازندۀ تیر:
باکم از ترکان تیرانداز نیست
طعنۀ تیرآورانم می کشد.
حافظ.
می شناسم چشم او را طرفه مست کافری است
دیده ام مژگان شوخش را عجب تیرآوری است.
سلیم (از آنندراج).
خصم تیرآور اگر دم زند آماجش کن
بزنش کفشگی و چکمه مرحاجش کن.
میر نجات (ایضاً).
قضا کمان ترا هر کجا که زه بندد
یکی ز جملۀ تیرآوران بود تقدیر.
شهرت (ایضاً).
، عیار و مکار. (آنندراج). مکار و حیله گر و قرمساق. (غیاث اللغات). غدار و مکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
موضعی در ناحیۀ ’یوتیا’ که بردیای دروغی اهل آن جا بود: ’... مردی بود نامش ’وهیزدات ’ از اهل محلی که موسوم به ’تاروا’ و در ناحیۀ ’یوتیا’است. این مرد در دفعۀ دوم بر من در پارس یاغی شد وبمردم گفت من ’بردی’ پسر کوروشم. بعد آن قسمت مردم که در قصر بودند از بیعت من سر تافته بطرف ’وهیزدات ’ رفتند. او شاه پارس شد’. (بند پنجم از ستون سوم کتیبۀ بیستون، از ایران باستان ج 1 صص 545-546)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزارآوا
تصویر هزارآوا
بلبل: (تاهزار آوا ازسروبرآرد آواز گوید اورامزن ای باربد رودنواز) (توبدوگوی که ای بلبل خوشگوی میاز که مرا دردل عشقی است بدین ناله زار) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآور
تصویر کارآور
کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریکا
تصویر تاریکا
تاریکی ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاثرآور
تصویر تاثرآور
غم انگیز تاثر انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارآور
تصویر بارآور
مثمر، میوه آور، با ثمر
فرهنگ لغت هوشیار
امر حاضر (جمع مذکر) از مصدر ترح اندوهگین شوید غمگین گردید: الصلا ای لطف بینیان افرحو، البلاای قهر بینیان اترحوا، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار آوا
تصویر تار آوا
طناب صوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
((رَ))
شایسته، سزاوار، نافع، سودمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاریکا
تصویر تاریکا
تاریکی، ظلمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تارنما
تصویر تارنما
سایت اینترنتی، وب سایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارآور
تصویر بارآور
حامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاثرآور
تصویر تاثرآور
دلخراش
فرهنگ واژه فارسی سره