جدول جو
جدول جو

معنی تاخت - جستجوی لغت در جدول جو

تاخت
حمله
تصویری از تاخت
تصویر تاخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تاخت
نوعی از رفتن اسب، به تاخت رفتن، دو و دویدن، حمله و هجوم
تصویری از تاخت
تصویر تاخت
فرهنگ لغت هوشیار
تاخت
تاختن، دویدن یا با سرعت رفتن، حمله
تاخت آوردن: حمله کردن
تاخت زدن: عوض کردن چیزی با چیز دیگر، مبادله کردن جنسی با جنسی دیگر
تاخت کردن: تاختن، اسب دواندن، غارت کردن
تاخت و تاز: اسب دوانیدن، اسب تاختن، حمله، هجوم
تصویری از تاخت
تصویر تاخت
فرهنگ فارسی عمید
تاخت
دویدن اسب، دو، دویدن، حمله کردن، هجوم آوردن، و تالان تاخت و تاز و غارت
تصویری از تاخت
تصویر تاخت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاختن
تصویر تاختن
حمله، حمله کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاختن
تصویر تاختن
حمله بردن، تند رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
دویده، دوانیده (اسب و مانندآن)، غارت شده، ریخته (خون ادرار و مانند آن)، تافته تابیده (ریسمان ابریشم)، بتاخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخته
تصویر تاخته
در حال تاختن، به سرعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاخته
تصویر تاخته
((تِ))
دویده، غارت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاختن
تصویر تاختن
((تَ))
تند رفتن، دویدن، هجوم کردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاختن
تصویر تاختن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، تکیدن، پو گرفتن، پوییدن
دواندن، به تاخت درآوردن، اسب دواندن
حمله بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاخر
تصویر تاخر
سپسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساخت
تصویر ساخت
احداث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باخت
تصویر باخت
برد و باخت، مغلوبیت در قمار، زیان، مقابل برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساخت
تصویر ساخت
ساختن، صنع، صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفخت
تصویر تفخت
خرامیدن کالنجگی به رفتار کالنجه (فاخته) بودن، شگفتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابت
تصویر تابت
برافروختگی اخگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارت
تصویر تارت
یکباره، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
با یکدیگر برادری کردن برادر گیری برادر شدن، خواهانیدن خواهان شدن برادری کردن دو گروه با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخر
تصویر تاخر
واپس شدن، پس ماندن پس ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارت
تصویر تارت
هنگام، دفعه، مره، یک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باخت
تصویر باخت
باختن، مالی که در قمار از دست می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاخر
تصویر تاخر
عقب افتادن، دنبال ماندن، واپس ماندن، عقب ماندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساخت
تصویر ساخت
((حَ))
ساختن، صنعت، آمادگی، ساز، سامان، ساز و برگ اسب، ساختار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساخت
تصویر ساخت
ساخته شده، ساختن، ساختار، یراق و زین اسب، ساز و برگ، سلاح جنگ
ساخت و پاخت: کنایه از قرارداد نهانی بین دو یا چند تن برای انجام دادن کاری، بند و بست
ساخت و ساز: ساخته و آماده بودن، آمادگی، ساز و سامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساخت
تصویر ساخت
Construction, Fabrication
دیکشنری فارسی به انگلیسی
строительство , изготовление
دیکشنری فارسی به روسی
будівництво , виготовлення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
construção, fabricação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
costruzione, fabbricazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
construcción, fabricación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
construction, fabrication
دیکشنری فارسی به فرانسوی