جدول جو
جدول جو

معنی تابعون - جستجوی لغت در جدول جو

تابعون
از تابع پایناکان، یاردیدگان آنان که یاران پیامبر اسلام را دیده اند جمع تابع. تابعان، آنانکه اصحاب رسول صلی الله علیه و آله را دیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابعیون
تصویر تابعیون
تاراسندگان جمع تابعی
فرهنگ لغت هوشیار
یار دیدگان آنان که یاران پیامبر را دیده اند جمع تابع. تابعان، آنانکه اصحاب رسول صلی الله علیه و آله را دیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابعین
تصویر تابعین
((بِ))
جمع تابع، تابعان، آنان که اصحاب رسول را دیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابعین
تصویر تابعین
تابع ها، پیروها، پیروی کننده ها، دنبال کننده ها، مطیع ها، تابعی ها، کنایه از تحت تاثیرها، جمع واژۀ تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اربعون
تصویر اربعون
چهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابلون
تصویر بابلون
خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سابع جمع سابعات، شش یک عشر سادسه 60، 1 سادسه و هر سابعه به 60 ثامنه تقسیم میشود جمع سوابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافتون
تصویر تافتون
نانی که بر دیواره تنور پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابقور
تصویر تابقور
مغولی پیراباج (جرائم مالیاتی فرع خراج) فرع خراج
فرهنگ لغت هوشیار
تاراسی، یاردیده زنی که یار پیامبر را دیده مونث تابعی زنی که صحابه رسول صلی الله علیه و آله را درک کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
پیروی و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
طاقچه بزرگی نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشدگاهی طرف بیرون آنرا پنجره گذاشته و طرف درون آنرا نقاشی کرده و جام و شیشه الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاه هر دو طرف را شیشه کنند، روزنی که برای ورود روشنی آفتاب در عمارت گذارند، قسمی از حمام که در آن نشینند و خود را شویند و چرک خود را باز گیرند، گلخن حمام، کوره مسگری و آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابئون
تصویر صابئون
ستاره پرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابرون
تصویر صابرون
جمع صابر در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
تابع بودن، پیروی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تافتون
تصویر تافتون
نوعی نان ضخیم که در تنور می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
اخلاقی که در مردم ترکیب یافته باشد از خوردن و نوشیدن و غیر آن که دفعش ممکن نباشد سرشت، مهرزن، چاپ کننده طبع کننده چاپچی، جمع طابعین
فرهنگ لغت هوشیار
پرستنده پرستش کننده خدا عبادت کننده جمع عبده عباد عابدون عابدین. توضیح برای فرق آن از زاهد و عارف، جمع عابد، هیرمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، گرم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
((دَ))
پیچیدن، پیچ دادن، دوری جستن، تاب آوردن، ایستادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
((بِ یَّ))
پیروی کردن، اطاعت کردن، از افراد یک کشور و دولت بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابدان
تصویر تابدان
گلخن حمام، کوره آهنگری و مسگری، پنجره یا دریچه ای که برای استفاده از روشنایی آفتاب در دیوار تعبیه کنند
فرهنگ فارسی معین
پنجره یا روزنی که برای روشنایی یا تابش آفتاب در دیوار اتاق بسازند، گلخن حمام، کوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تامپون
تصویر تامپون
تکۀ کوچکی از پارچه، پنبه یا اسفنج که برای جلوگیری از خون ریزی یا جذب ترشحات، داخل حفره های بدن فرو می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابعیت
تصویر تابعیت
Citizenship, Nationality
دیکشنری فارسی به انگلیسی
гражданство , национальность
دیکشنری فارسی به روسی
громадянство , національність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
obywatelstwo, narodowość
دیکشنری فارسی به لهستانی
公民身份 , 国籍
دیکشنری فارسی به چینی
cidadania, nacionalidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
cittadinanza, nazionalità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی