جدول جو
جدول جو

معنی تابزه - جستجوی لغت در جدول جو

تابزه
تاخورده، آرایش شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تازه
تصویر تازه
مقابل کهنه، نو، جدید، مقابل پژمرده، کنایه از شاداب، باطراوت، اخیراً، کنایه از بارونق، باجلوه، کنایه از خرم، خوش، شادمان
تازه به تازه: چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید، نوبه نو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابه
تصویر تابه
ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند، ساج، نوعی غذا
تابۀ زر: کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توبزه
تصویر توبزه
بیخ وبن بیارۀ خربزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابعه
تصویر تابعه
تابع، خادمه، در باور قدما، پری یا جنی که همزاد و همراه انسان است
فرهنگ فارسی عمید
(تُ بُ زَ / زِ)
تربز. هندوانه. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). میوۀ شیرین مبردی که بقدر خربزه و نام دیگر تکلمیش هندوانه است. این لفظ در سنسکریت ترمبوجم است. در هندوستان این میوه را تربوز گویند. (فرهنگ نظام).
- امثال:
تربزه خور را به جالیز چه کار، نظیر: به خوان کسان کدخدایی مکن. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 543).
، بادرنگ، خیار، ترب. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تربز. تربیز. (فرهنگ نظام) :
آنچه نبینید نمودن که چه
تربزۀ بی مزه بودن که چه ؟
ضیاء بخشی (از انجمن آرا).
رجوع به ترب و تربز و تربیزه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / سِ)
چراگاه پر آب و علف را گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا). چراگاه سبز و خرم، مرتع. رجوع به چراگاه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
مؤنث تابع، جنی که عاشق انسان و همراه او باشد. (منتهی الارب) ، خادمه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
لغه فی التابوت النصاریه، (تاج العروس)، تابوت فی لغه الانصار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیّه 8 هزارگزی شمال خاوری نقده، سه هزارگزی شمال شوسۀ محمدیار، جلگه، معتدل مالاریایی با 101 تن سکنه آب آن از رودگدار محصول آنجا غلات، چغندر، حبوبات، توتون. شغل اهالی زراعت، گله داری، صنایع دستی آنان جاجیم بافی، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ)
بیخ ساق خربزه را گویند. (برهان). بیخ ساق خربزه و تربزه. (ناظم الاطباء). بیخ و بن ساق خربزه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بیخ پیازۀ خربوزه. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
ابن ابراهیم یحصبی اندلسی. محدث. اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
مؤنث تارز. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به تارز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بلغت بربر، سنگ سیاه، حجر مسن، سنگ آهن. (دزی ج 1 ص 139)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابزن
تصویر تابزن
سیح کباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابسه
تصویر تابسه
چراگاه پر آب و علف، سبز و خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابزه
تصویر جابزه
گریز، کوش
فرهنگ لغت هوشیار
پیرو، همزاد پری یار مونث تابع، جنی که عاشق انسان و همراه او باشد، (منتهی الارب) و درفارسی جن و پری و فرشته همراه انسان. (ورچ دو صد تابعه فریشته داری نیز پری باز و هرچ جنی و شیطان) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابه
تصویر تابه
بازگشت از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه
تصویر تازه
نو باشد، مقابل کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیه
تصویر تابیه
در باب تفعیل آگاهاندن، یاد دادن، شاخچه بندی (تهمت زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابزن
تصویر تابزن
((زَ))
تاب زننده، سیخ کباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابه
تصویر تابه
((بِ یا بَ))
ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت، ماهی، کوکو و غیره به کار می رود، آلتی است که در آن دانه گندم و حبوب دیگر را بریان کنند، خشت پخته، آجر بزرگ، شیشه تابدان، تابه تا، لنگه به لنگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابعه
تصویر تابعه
((بِ عِ))
به باور قدما جن یا پری که همزاد انسان باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه
تصویر تازه
((زِ))
نو، جدید، مجازاً خرم، شاداب، بدیع، اخیر، اخیراً
تازه به دوران رسیده: کنایه از کسی که تازه به مقامی رسیده و خود را گم کرده، ندید بدید، نوکیسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه
تصویر تازه
جدید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تازه
تصویر تازه
Fresh, Freshly, Newly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
در باور عوام غذایی که طلسم شده و خوردنش فرد با بد اقبالی
فرهنگ گویش مازندرانی
آبی که از زمین زراعی خارج شده به هدر رود
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تازه
تصویر تازه
свежий , свежо , недавно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تازه
تصویر تازه
frisch, neu
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تازه
تصویر تازه
свіжий , свіжо , нещодавно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تازه
تصویر تازه
świeży, świeżo, niedawno
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تازه
تصویر تازه
新鲜的 , 新鲜地 , 新近地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تازه
تصویر تازه
fresco, frescamente, recentemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی