جدول جو
جدول جو

معنی تائه - جستجوی لغت در جدول جو

تائه
(ءِ هْ)
از تیه، متکبر. لاف زن. (منتهی الارب). سرگشته. حیران. متحیر. شوریده عقل، از توه، هلاک شونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تائه
متکبر، لاف زن، سرگشته، حیران، متحیر، شوریده عقل
تصویری از تائه
تصویر تائه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تایه
تصویر تایه
دایه، زنی که بچۀ کس دیگر را شیر بدهد، پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند، قابله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه
تصویر تازه
مقابل کهنه، نو، جدید، مقابل پژمرده، کنایه از شاداب، باطراوت، اخیراً، کنایه از بارونق، باجلوه، کنایه از خرم، خوش، شادمان
تازه به تازه: چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید، نوبه نو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاره
تصویر تاره
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تاه، تانه، تان
فرق سر، میان سر، تارک
تاریک
تارم، خرگاه، سراپرده، گنبد، خانۀ چوبی، نردۀ چوبی یا فلزی، چوب بستی که برای تاک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاچه
تصویر تاچه
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاوه
تصویر تاوه
تابه، ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابه
تصویر تابه
ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند، ساج، نوعی غذا
تابۀ زر: کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانه
تصویر تانه
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تاه، تان، تاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاله
تصویر تاله
خدا را پرستش کردن، خداپرستی، پارسایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانه
تصویر تانه
تاری که جولاهگان برای بافتن مهیا کنند مقابل پود
فرهنگ لغت هوشیار
صد جمع مئات. مئون مئین. توضیح مائه باید نوشت کما فی اللسان و شرح الشافیه للرضی و جمع الجوامع 239- 238: 3) ولی در رسم الخط عربی مئه نیز متداول است، قرن سده: مائه هیجدهم میلادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائه
تصویر عائه
آسیبدیده آگفته (آفت دیده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائه
تصویر شائه
رشک برنده، تیزبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائر
تصویر تائر
مداومت کننده، از تور جاری و روان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائق
تصویر تائق
آرزومند، شایق، مشتاق
فرهنگ لغت هوشیار
آه گفتن، آه کشیدن، نالیدن و شکایت کردن ظرفی باشد که در آن خاگینه پزند و ماهی بریان کنند، خشت پخته آجر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپه
تصویر تاپه
سرگین گاو تپه تاپال تپاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاله
تصویر تاله
پارسائی، خداپرستی بیخود، سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافه
تصویر تافه
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایه
تصویر تایه
متکبر لاف زدن، سرگشته حیران متحیر. هلاک شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاچه
تصویر تاچه
لنگه خرد یک لنگه از خورجین یک عدل یک جوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسه
تصویر تاسه
اندوه و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابه
تصویر تابه
بازگشت از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه
تصویر تازه
نو باشد، مقابل کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاره
تصویر تاره
تیره و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائج
تصویر تائج
تاجدارازتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تائب
تصویر تائب
توبه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاچه
تصویر تاچه
((چِ))
یک لنگه از خورجین، جوال، کیسه ای بزرگ که بر پشت چهارپایان برای حمل بار قرار دهند، تایچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابه
تصویر تابه
((بِ یا بَ))
ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت، ماهی، کوکو و غیره به کار می رود، آلتی است که در آن دانه گندم و حبوب دیگر را بریان کنند، خشت پخته، آجر بزرگ، شیشه تابدان، تابه تا، لنگه به لنگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاسه
تصویر تاسه
((س ِ))
اندوه، ملالت، اضطراب، بی تابی، ویار، میل شدید به خوردن بعضی از میوه ها یا خوراکی ها که بیشتر به خانم های آبستن دست می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاسه
تصویر تاسه
نفس زدن پیاپی انسان و حیوان از کثرت گرما یا تلاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه
تصویر تازه
((زِ))
نو، جدید، مجازاً خرم، شاداب، بدیع، اخیر، اخیراً
تازه به دوران رسیده: کنایه از کسی که تازه به مقامی رسیده و خود را گم کرده، ندید بدید، نوکیسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه
تصویر تازه
جدید
فرهنگ واژه فارسی سره
سرگردان، گمشده
دیکشنری عربی به فارسی