جدول جو
جدول جو

معنی تئم - جستجوی لغت در جدول جو

تئم
(تِءْمْ)
همزاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهم
تصویر تهم
(پسرانه)
قوی، نیرومند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترم
تصویر ترم
مدت زمان معینی از یک دورۀ آموزشی که در آن دروس معینی آموزش داده شود، نیم سال
واحد اندازه گیری حرارت در صنعت تولید گاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیم
تصویر تیم
کاروان سرا، بنایی شامل چند دکان یا حجره که بازرگانان در آنجا داد و ستد می کنند، بازار، برای مثال امیدهاست که از یال او ادیم برند / هزار کفشگر اندر میان رستۀ تیم (سوزنی - لغتنامه - تیم)
گروهی بازیکن که با یکدیگر در مقابل یک گروه ورزشی دیگر بازی می کنند یا مسابقه می دهند مثلاً تیم فوتبال، گروهی مرکّب از دو نفر یا بیشتر که برای یک هدف مشخص تلاش می کنند مثلاً تیم پزشکی
اندوه، دلتنگی، غم خواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تام
تصویر تام
تمام، کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخم
تصویر تخم
دانه، دانۀ گیاه، بذر، بیضۀ مرغ، خایۀ انسان یا حیوان، نطفه
تخم لق: تخم مرغی که زرده و سفیدۀ آن مخلوط شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتم
تصویر تتم
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهم
تصویر تهم
قوی، نیرومند، برای مثال ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی - ۵/۲۹۷)، که را بخت و شمشیر و دینار باشد / و بالا و تن تهم و پشت کیانی (دقیقی - ۱۰۷)بزرگ، بی همتا در بزرگی و دلیری و زورمندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخم
تصویر تخم
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، پخم، فخم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءِ)
بدخو. (نصاب الصبیان). شتابنده ببدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : انت تئق و انا مئق فکیف نتفق. یضرب للمختلفین اخلاقاً. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). رجوع به تأق شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
اسم فاعل از ’تیم’ بنده ساز. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(م م)
چیزی که اجزاء آن کامل باشد. تمام. درست. ضد ناقص. (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب و غیاث اللغات و برهان و فرهنگ جهانگیری و آنندراج و انجمن آرا و فرهنگ نظام و ناظم الاطباء شود:
ناتام در این جایت آوریدند
تا روزی از اینجا برون شوی تام.
ناصرخسرو.
گشته بدو تام نام احمد و حیدر
بارخدای جهان تمام تمامان.
ناصرخسرو.
ز ده دشمن کمندش خام تر بود
ز نه قبضه خدنگش تام تر بود.
نظامی.
- مه تام و ماه تام، کنایه از بدر است:
برآمد سیه چشم گلرخ ببام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام.
فردوسی.
انگشت نمای خلق بودم
مانند هلال از آن مه تام.
سعدی.
- ، ماهی که ایام آن سی روز باشد. (اقرب الموارد).
- اسم تام، در اصطلاح نحو اسم مبهمی را نامند که به یکی از چهار چیز تمام شود: تنوین. نون تثنیه. نون شبیه به نون جمع و اضافه. مثال تنوین مانند ’رطل’ در این جمله: عندی رطل زیتاً. مثال نون تثنیه مانند ’منوان’ در این جمله: عندی منوان سمناً. مثال نون شبیه به نون جمع مانند ’عشرون’ در این جمله: عندی عشرون درهما. و مثال اضافه مانند ’قدر راحه’ در این جمله: مافی السماء قدر راحه سحابا. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187).
- فعل تام، مقابل فعل ناقص، فعلی که فاعل گیرد، مقابل فعل ناقص که دارای اسم و خبر است، نزد شعرا بیتی است که نیمۀ آن نیمۀ دایره را استیفا کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187). بیتی باشد که اجزاء صدر آن بر اصل دایره باشد اگرچه بعضی ازاحیف که بحشو تعلق دارد به عروض آن راه یافته باشد. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 48) ، در اصطلاح محاسبان عددی است که مجموع اجزاء آن مساوی با آن عدد باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187). اجزاء عدد را چون جمعکنند اگر مثل او باشد آن را تام و عدد تام خوانند همچو شش که اجزای او را که نصف و ثلث و سدس بود چون جمع کنند مثل او باشد و اگر زیادت باشد آن را عدد زائد خوانند همچو دوازده که اجزاء او نصف است و ثلث و ربع و سدس و این مجموع پانزده است و اگر کمتر باشد عدد ناقص است همچو چهار که نصف و ربع اجزای اویند از او کمتر باشد. (نفایس الفنون، علم حساب). رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همایی ص 37 و رجوع به عدد شود، در نزد حکما کلمه تام اطلاق بر کامل شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 187). رجوع به کامل شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی بسیار کم و بغایت اندک، (از برهان)، و رجوع به انجمن آرا و آنندراج و شرفنامۀ منیری و فرهنگ جهانگیری و ناظم الاطباءشود، بمعنی اندک بزبان طوس لیکن مشهور سوتام است، (فرهنگ رشیدی)، و آنرا سوتام نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)، ناتوان و ضعیف، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِءْ مَ)
گوسپند شیر که از آن زن باشد و او دوشیده باشد آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الشاه تکون للمراءه تحلبها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ)
خر استوارخلقت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
از ’ت ٔم’، زن دوگانه زاینده. (آنندراج). زنی که پیوسته دوگان می زاید. (ناظم الاطباء). اتأمت المراءه، دوگانه زاد زن، امراءه متئم نعت است از آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به متآم و متأم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توم
تصویر توم
مروارید، مهره های سیمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تئق
تصویر تئق
بد خو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیم
تصویر تیم
بنده خود کردن و رام گردانیدن یک دسته ورزشکار در یک رشته از ورزشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخم
تصویر تخم
دانه، تخم درخت و غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تام
تصویر تام
کم و بغایت اندک تمام، درست، کامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترم
تصویر ترم
واحد اندازه گیری حرارت، یکدوره تحصیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لئم
تصویر لئم
همریخت هم چهره، سازواری، آشتی، انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمم
تصویر تمم
تمام خلقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلم
تصویر تلم
کشاورز، برزگر، پسر، زرگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهم
تصویر تهم
قوی و نیرومند بدبو و گندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تام
تصویر تام
((مّ))
تمام، کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترم
تصویر ترم
((تِ))
هر یک از تقسیمات یک دوره تحصیلی که زمان آن مشخص باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخم
تصویر تخم
((تُ))
نطفه، بیضه ماکیان و غیر آن، اصل، نسب، نژاد، بذر گیاه
تخم چیزی را ملخ خوردن: کنایه از نایاب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیم
تصویر تیم
کاروانسرای بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیم
تصویر تیم
یک دسته ورزشکار از یک رشته ورزشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهم
تصویر تهم
((تُ هَ))
جمع تهمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهم
تصویر تهم
((تَ))
پرزور، نیرومند، شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیم
تصویر تیم
اندوه، دلتنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخم
تصویر تخم
بذر
فرهنگ واژه فارسی سره