جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تهم

تهم

تهم
قوی، نیرومند، برای مِثال ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی - ۵/۲۹۷)، که را بخت و شمشیر و دینار باشد / و بالا و تن تَهْم و پشت کیانی (دقیقی - ۱۰۷)بزرگ، بی همتا در بزرگی و دلیری و زورمندی
تهم
فرهنگ فارسی عمید

تهم

تهم
جَمعِ واژۀ تهمه. (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ تهمت: اتقوا من مواضع التهم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زیردستان گله بر عکس کنند
گله شان از پی نفی تهم است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 821).
رجوع به تهمات و تهمت و تهمه شود
لغت نامه دهخدا

تهم

تهم
سختی گرما و سکون باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شدت گرما و ایستادن باد. (آنندراج) ، زمینی که از آن به سوی دریا فرودآیند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تهمه شود
لغت نامه دهخدا

تهم

تهم
متغیر گردیدن و بدبوی شدن روغن و گوشت: تهم الدّهن و اللحم تهماً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بدبو شدن روغن و گوشت. (آنندراج) ، عاجز و متحیر گردیدن، ناخوش و ناگوار داشتن شتر چراگاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، لاغر گردیدن شتر از گرما. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

تهم

تهم
نعت است از تَهَم به معنی بدبوی شدن گوشت. (منتهی الارب). بدبوی و فاسد و متغیر شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

تهم

تهم
بی همتا بود به بزرگی و قامت. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 338). بی همتا بود به بزرگ تنی. بی همتا بود به بزرگی و حشمت و مردی و قامت. (نسخه ای از اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی همتا بود و رستم راتهمتن بدان می خواندند که مثل او نبود برای تن و قامت. (نسخه ای از اسدی، یادداشت ایضاً). بزرگ و دلاور و عظیم و بی همتا. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). شخصی را گویند که در بزرگی جثه و ترکیب و قد و قامت و شجاعت و مردی و دلیری و دلاوری عدیل و نظیر نداشته باشد. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بی همتا به بزرگی و قامت. (شرفنامۀ منیری). تهمتن مرکب ازاین است. (برهان) (شرفنامۀ منیری). دلاور و قوی هیکل و بزرگ جثه و بی همتا. (انجمن آرا). پارسی باستان ’تخمه ’’ چیترا’ اوستا ’تخمه’ (قوی، نیرومند)... فردوسی طوسی، تهم (به فتح اول و دوم جهت ضرورت شعر) را چنین معنی کند:
تهم هست در پهلوانی زبان
به مردی فزون ز اژدهای دمان.
این کلمه در جزو اول تهماسب و تهمورث و تهمتن آمده. (حاشیۀ برهان چ معین) :
کرا بخت و شمشیر و دینار باشد
و بالا و تن تهم و نسبت کیانی.
دقیقی.
جزاسفندیار تهم را نماند
کس او را جز از شاه ایران نخواند.
فردوسی.
ورا هوش در زاولستان بود
بدست تهم، پور دستان بود.
فردوسی.
شوم گفت آگه کنم شاهرا
که پیمود رخش تهم، راه را.
فردوسی.
رجوع به مزدیسنا ص 331 و 354 و یشتها ج 2 ص 139 و تهمتن شود
لغت نامه دهخدا