پای بر بیل نهادن تا بزمین فروشود. (تاج المصادر بیهقی) لگد زدن بر بیل تا فرورود بر زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء) ، کنده شدن زمین با سمهای چارپایان. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
پای بر بیل نهادن تا بزمین فروشود. (تاج المصادر بیهقی) لگد زدن بر بیل تا فرورود بر زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء) ، کنده شدن زمین با سمهای چارپایان. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
تکل علیه، لغتی است در اتکل و مذکور است در ’وک ل’. (منتهی الارب). تکل علیه تکلاً (از باب سمع) ، توکل نمود بر او. لغتی است در اتکل. (ناظم الاطباء). رجوع به اتکال شود
تکل علیه، لغتی است در اتکل و مذکور است در ’وک ل’. (منتهی الارب). تکل علیه تکلاً (از باب سمع) ، توکل نمود بر او. لغتی است در اتکل. (ناظم الاطباء). رجوع به اتکال شود
جمع واژۀ مأکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مأکل که مصدر میمی است به معنی خوردن و اطلاق این بر مأکول بطریق مجاز است از قبیل اطلاق مصدر بر مفعول چنانکه خلق به معنی مخلوق. (غیاث). چیزهای خوردنی و خوردنیها. (ناظم الاطباء) : شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که... بر خود نهاده است و از مآکل و مطاعم لطیف و دلخواه برنبات و میوه خوردن اقتصار کرده عاجز آید و... (مرزبان نامه ص 224). چه او را در مآکل و ملابس و همه حالات به علاءالدین مشتبه بایستی زیست. (جهانگشای جوینی). - مآکل و مشارب، خوردنیها و نوشیدنیها. (ناظم الاطباء) : زاهد کسی باشد که او را به آنچه تعلق به دنیا دارد مانند مآکل و مشارب رغبت نبود. (اوصاف الاشراف ص 22). - ملابس و مآکل، پوشاکها و خوردنیها. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مَأکَل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مأکل که مصدر میمی است به معنی خوردن و اطلاق این بر مأکول بطریق مجاز است از قبیل اطلاق مصدر بر مفعول چنانکه خلق به معنی مخلوق. (غیاث). چیزهای خوردنی و خوردنیها. (ناظم الاطباء) : شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که... بر خود نهاده است و از مآکل و مطاعم لطیف و دلخواه برنبات و میوه خوردن اقتصار کرده عاجز آید و... (مرزبان نامه ص 224). چه او را در مآکل و ملابس و همه حالات به علاءالدین مشتبه بایستی زیست. (جهانگشای جوینی). - مآکل و مشارب، خوردنیها و نوشیدنیها. (ناظم الاطباء) : زاهد کسی باشد که او را به آنچه تعلق به دنیا دارد مانند مآکل و مشارب رغبت نبود. (اوصاف الاشراف ص 22). - ملابس و مآکل، پوشاکها و خوردنیها. (ناظم الاطباء)
صورت گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء). (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بعضی از میوه پخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). به پختن درآمدن انگور و رسیده شدن بعض آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیم رس شدن انگور. (آنندراج)
صورت گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء). (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بعضی از میوه پخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). به پختن درآمدن انگور و رسیده شدن بعض آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیم رس شدن انگور. (آنندراج)
اعتماد کردن. (از زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اعتماد بر کسی کردن. (تاج المصادربیهقی) (مجمل اللغه). تکیه کردن و اعتماد نمودن بر کسی و اعتراف کردن به عجز خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مجمل اللغه) ، به خدا سپردن و دل برداشتن از اسباب دنیا و به حضرت مسبب الاسباب توجه نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج). پناه و واگذاشتن به خدا و امید به خدا و تکیه و اعتماد برخدا. (ناظم الاطباء). گردن نهادن به خدا و اعتماد و اطمینان کردن به او. (از اقرب الموارد). نزد اهل حقیقت اعتماد کردن به آنچه از خداست و یأس از آنچه در دست انسان است. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). عبارت از آنکه در کارهایی که حوالۀ آن با قدرت و کفایت بشری نبود و رأی و رؤیت خلق را در آن مجال تصرفی صورت نبندد زیاده و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبد وبه خلاف آنچه باشد میل نکند. (از نفائس الفنون، حکمت مدنی). برخی گفته اند: توکل آن است که از صمیم قلب یقین داشته باشی که آفرینندۀ تو ضامن روزی تو است. واگر روزی تو آنهم در اندیشۀ تو، اندکی دیر رسید ازخدای تعالی نخواهی که اسباب فراهم کند تا روزی تو مهیا گردد. و آن کس که ترک کسب کند و به طمع مردم نشیند که وسیلۀ آماده کردن روزی او شوند، او متأکل است نه متوکل.... (از کشاف اصطلاحات الفنون). این اصطلاح اخلاقی و عرفانی است و آن بود که در کارهائی که حوالۀ آن به قدرت و کفایت بشری نبوده و رای و رؤیت خلق را در آن مجال تصرفی صورت نبندد زیاده و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبد و به خلاف آنچه باشد میل نکند و از نظر عارفان دلبستگی او به آن ذات بی همتا زیادت شود. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ص 181) : من درین ره نهاده تن به قضا وز توکل سپرده دل به قدر. مسعودسعد. ... نیکبخت و دولتیار آن تواند بود که تقلیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند تا به هیچوقت از مقام توکل دور نماند. (کلیله و دمنه). از توکل، نفس تو چند زنی مردنامی ولیک کم ز زنی. سنائی. کلید توکل ز دل جویم ایرا به از دل توکل سرائی نبینم. خاقانی. مرد توکلم، نزنم درگه ملوک حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم. خاقانی. به توکل زیم اکنون نه به کسب که رضا صبرفزایست مرا. خاقانی. هر که یقین را به توکل سرشت بر کرم ’الرّزق علی اﷲ’ نوشت. نظامی. اندر صف مجاهده یک تن ز سروران بر مرکب توکل و تقوی سوار کو؟ عطار. در توکل از سبب غافل مشو رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو. مولوی. گفت از ضعف توکل باشد آن ور نه بدهد نان کسی کو داد جان. مولوی. طریقۀ درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم. (گلستان). مردان عنان به دست توکل نداده اند تو سست عزم در گرو استخاره ای. صائب. - توکل بر خدا، پناه بخدا و به امید خدا. (ناظم الاطباء). ، قبول وکالت کردن. (از اقرب الموارد)
اعتماد کردن. (از زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). اعتماد بر کسی کردن. (تاج المصادربیهقی) (مجمل اللغه). تکیه کردن و اعتماد نمودن بر کسی و اعتراف کردن به عجز خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مجمل اللغه) ، به خدا سپردن و دل برداشتن از اسباب دنیا و به حضرت مسبب الاسباب توجه نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). و با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج). پناه و واگذاشتن به خدا و امید به خدا و تکیه و اعتماد برخدا. (ناظم الاطباء). گردن نهادن به خدا و اعتماد و اطمینان کردن به او. (از اقرب الموارد). نزد اهل حقیقت اعتماد کردن به آنچه از خداست و یأس از آنچه در دست انسان است. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). عبارت از آنکه در کارهایی که حوالۀ آن با قدرت و کفایت بشری نبود و رأی و رؤیت خلق را در آن مجال تصرفی صورت نبندد زیاده و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبد وبه خلاف آنچه باشد میل نکند. (از نفائس الفنون، حکمت مدنی). برخی گفته اند: توکل آن است که از صمیم قلب یقین داشته باشی که آفرینندۀ تو ضامن روزی تو است. واگر روزی تو آنهم در اندیشۀ تو، اندکی دیر رسید ازخدای تعالی نخواهی که اسباب فراهم کند تا روزی تو مهیا گردد. و آن کس که ترک کسب کند و به طمع مردم نشیند که وسیلۀ آماده کردن روزی او شوند، او متأکل است نه متوکل.... (از کشاف اصطلاحات الفنون). این اصطلاح اخلاقی و عرفانی است و آن بود که در کارهائی که حوالۀ آن به قدرت و کفایت بشری نبوده و رای و رؤیت خلق را در آن مجال تصرفی صورت نبندد زیاده و نقصان و تعجیل و تأخیر نطلبد و به خلاف آنچه باشد میل نکند و از نظر عارفان دلبستگی او به آن ذات بی همتا زیادت شود. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ص 181) : من درین ره نهاده تن به قضا وز توکل سپرده دل به قدر. مسعودسعد. ... نیکبخت و دولتیار آن تواند بود که تقلیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند تا به هیچوقت از مقام توکل دور نماند. (کلیله و دمنه). از توکل، نفس تو چند زنی مردنامی ولیک کم ز زنی. سنائی. کلید توکل ز دل جویم ایرا به از دل توکل سرائی نبینم. خاقانی. مرد توکلم، نزنم درگه ملوک حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم. خاقانی. به توکل زیم اکنون نه به کسب که رضا صبرفزایست مرا. خاقانی. هر که یقین را به توکل سرشت بر کرم ’الرّزق علی اﷲ’ نوشت. نظامی. اندر صف مجاهده یک تن ز سروران بر مرکب توکل و تقوی سوار کو؟ عطار. در توکل از سبب غافل مشو رمز الکاسب حبیب اﷲ شنو. مولوی. گفت از ضعف توکل باشد آن ور نه بدهد نان کسی کو داد جان. مولوی. طریقۀ درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم. (گلستان). مردان عنان به دست توکل نداده اند تو سست عزم در گرو استخاره ای. صائب. - توکل بر خدا، پناه بخدا و به امید خدا. (ناظم الاطباء). ، قبول وکالت کردن. (از اقرب الموارد)
گوسفند شاخدار جنگی را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آراء) ، پسر سادۀ نوخط را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). مرد جوان که هنوز خط تمام بر عارض او نیامده باشد. (اوبهی). امرد و خطدمیده درشت و بزرگ. و دکل تبدیل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). مردی نو گوشاسب یعنی نوجوان که هنوزش خط تمام اندر نیامده باشد و بر عارضش اندک اثری باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : بدر دانی چراست جفت خسوف زانکه نمام بود و کور و تکل. شمس فخری. رجوع به تگل شود، مردم ابله و بی اندام را هم میگویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، نوعی از دوختن بودمانند بخیه و شلال و کوک و جز اینها. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : همچنانکه کودکی را بدکان درزی نشاندند او را مطیع استاد باید بودن. اگر تکل دهد که بدوزد، تکل دوزد و اگر شلال، شلال و اگر بخیه، بخیه و اگر جهک، جهک. (فیه ما فیه)
گوسفند شاخدار جنگی را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آراء) ، پسر سادۀ نوخط را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء). مرد جوان که هنوز خط تمام بر عارض او نیامده باشد. (اوبهی). امرد و خطدمیده درشت و بزرگ. و دکل تبدیل آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). مردی نو گوشاسب یعنی نوجوان که هنوزش خط تمام اندر نیامده باشد و بر عارضش اندک اثری باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : بدر دانی چراست جفت خسوف زانکه نمام بود و کور و تکل. شمس فخری. رجوع به تگل شود، مردم ابله و بی اندام را هم میگویند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، نوعی از دوختن بودمانند بخیه و شلال و کوک و جز اینها. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : همچنانکه کودکی را بدکان درزی نشاندند او را مطیع استاد باید بودن. اگر تکل دهد که بدوزد، تکل دوزد و اگر شلال، شلال و اگر بخیه، بخیه و اگر جهک، جهک. (فیه ما فیه)