جدول جو
جدول جو

معنی تآطر - جستجوی لغت در جدول جو

تآطر
(اِ)
تاطﱡر خم گردیدن و کج شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خود را در بند داشتن، خانه نشین شدن زن و ناکدخدا ماندن زن در خانه پدر و مادر خود تا مدتی. (منتهی الارب). رجوع به تاءطﱡر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقطر
تصویر تقطر
قطره قطره چکیدن، چکه چکه ریختن آب یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(اِطْ طِ)
تجاور. همسایگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). شکافته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آشکار شدن برگ شاخ درخت. (از اقرب الموارد) ، شکافته شدن زمین بهنگام سر برآوردن رستنیها از آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ)
چکیده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). چکیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قطره قطره جاری شدن آب. (از اقرب الموارد) ، بر پهلو افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر کرانۀ کسی ریختن چیزی را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خلاف ورزیدن و پس ماندن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تخلف. (اقرب الموارد) ، خوشبوی آلوده شدن به بخور، آماده شدن کارزار را. لغتی است در تقتر. و رجوع به تقتر شود، از بالا انداختن خود را، فرو افتادن تنه درخت و ساقط شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَوْ وُ)
خراب و ویران شدن چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
در زمین بشدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شتابی کردن مرغ وقت فرود آمدن، برهمدیگر پیشی گیران آمدن اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شدت اسب دوانیدن به سوی باران. (از اقرب الموارد) ، پیش آمدن باران را و بشدن در آن یا در سردی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: خرج متمطراً، ای متعرضاً له. (اقرب الموارد) ، باران خواستن. یقال: خرجوا یتمطرون اﷲ، ای یسالونه انزال المطر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گذشتن و تجاوز کردن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تخطره شر فلان، یعنی گذشت از شر او. چنین است در نسخ وصحیح تخطراه است چنانکه در گفتۀ عدی بن زید آمده:
و بعینیک کل ذاک تخطرا-
ک و تمضیک نبلهم فی النبال.
گفته اند: تخطراک و تخطاک به یک معنی است و ابوسعیدصورت دوم یعنی تخطاک را روایت کرده و تخطراک را رد کرده است و دیگری گفته: تخطرانی شر فلان و تخطانی، یعنی شر او از من گذشت. (از تاج العروس ج 3 ص 185). تخطر، از خطر گذشتن. گویند: تخطر شر فلان، یعنی از شر اوگذشت. و در بعضی از نسخ بصورت تخطری آمده است. (از شرح قاموس ترکی). و رجوع به اقرب الموارد و المنجد شود
لغت نامه دهخدا
(بَص ص)
خویشتن را عطر برکردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوشبو شدن. (غیاث اللغات). خوشبو شدن و عطرآلودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اقامت نمودن زن ب خانه مادر و پدر خود و نکاح ناکردن و منه الحدیث کان صلی اﷲ علیه و سلم: یکره تعطر النساء و تشبههن بالرجال، ای تطلهن من خلی و الخضاب ابدال الراء باللام اواراد عطراً یظهر ریحه کما یظهر عطر الرجال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ آ)
تئاتر مأخوذ از فرانسه و متداول در زبان فارسی. تماشاخانه. نمایش خانه. بازیگرخانه. صحنه یا جایی که بازیگران برای نشان دادن داستان یا واقعه ای ظاهر شوند و آنرا مجسم سازند. فرهنگستان ایران بجای این کلمه ’تماشاخانه’ را پذیرفته است. رجوع به تماشاخانه شود
لغت نامه دهخدا
(طِ آ)
معرب تآتر. محلی که آثار درامی و غیره در آن نمایش داده شود
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طَهَْ هَُ)
مشاورت. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). مؤامره
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخطر
تصویر تخطر
دو گام یکی کردن گام بلند برداشتن، تیز روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطر
تصویر تبطر
سر کشی، سر مستی سرکشی کردن سرمستی کردن، سرکشی، جمع تبطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاطر
تصویر تاطر
خانه نشینی زن ترشیدن دختر در خانه زای آوران (والدین) دختر ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمطر
تصویر تمطر
ریزش باران، باران زدگی در باران ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفطر
تصویر تفطر
شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعطر
تصویر تعطر
خویش را عطر زدن، خوشبو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
چکیده شدن، بر پهلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطر
تصویر تبطر
((تَ بَ طُّ))
سرکشی کردن، سرمستی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقطر
تصویر تقطر
((تَ قَ طُّ))
چکیدن، چکیده شدن، به پهلو افتادن
فرهنگ فارسی معین