جدول جو
جدول جو

معنی بیکند - جستجوی لغت در جدول جو

بیکند(کَ)
زاغه. آغل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بیکند(بَ کَ)
نام شهری است که در روایات قدیم بنای آن را به جمشید نسبت دهند و گویند که سالها پایتخت افراسیاب بود و به کنگ دژ یا کندژ مشهور است. و آن در پنج فرسخی بخارا و سر راهی که نزدیک ’فربر’ به جیحون میرسد قرار دارد واکنون هم موجود است. این شهر در قرن چهارم دارای قلعه ای بود که فقط یک دروازه داشت و در وسط شهر مسجدی بود مزین به سنگهای مرمر و محرابی زراندود و حومه آن بازار داشت که گویند به هزار میرسید. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 492). و نیز رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 5، 21، 22 و حدود العالم، معجم البلدان، نزهه القلوب ص 261، مراصدالاطلاع، الفهرست ابن الندیم، الجماهر ص 205، 157، فهرست حبیب السیر، مجمل التواریخ ص 309 و برهان و فرهنگهای فارسی شود:
منه دل در جهان کز بیخ برکند
جهان جم را که او آکند بیکند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیکن
تصویر بیکن
(دخترانه)
بدون رقیب، یگانه (نگارش کردی: بکن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بکند
تصویر بکند
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد، وسیلۀ گذران زندگی، برای مثال محنت سوب و بکند او که از بیخم فکند / طبع موزونم همی ز اندیشه ناموزون کنند (انوری - ۶۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوکند
تصویر بوکند
عشقه، لبلاب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
میمند. نام شهری است به کرمان. (از معجم البلدان). کلمه ظاهراً دگرگون شدۀ میمند است. و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 327 و میمند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محمد بن علی بن طرخان بن عبدالله بن جیاش، مکنی به ابوبکر، که نام اورا ابوعبدالله بلخی بیکندی نیز نوشته اند. از محدثان بود و مدتی در شام و مصر سکونت کرد و بیشتر نوشته های خود را در کوفه و بصره و بغداد نوشته است. او در رجب سال 278 هجری قمری درگذشته است. (از معجم البلدان) ، ایفای وعده نکردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلطحه. و رجوع به بلطحه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ساختمانی روشن یا پدیدار که اغلب در محل مرتفعی ساخته میشود و مخصوصاً برای راهنمائی خلبانها و دریانوردان بکار میرود. بیکنهای دریایی، فانوس دریایی یامنارهالبحر نامیده میشوند. در ایران هوانوردان معمولاً لفظ بیکن را بجای بیکن رادیوئی بکار میبرند که بنابر تعریف عبارتست از ایستگاه فرستندۀ رادیوئی که با پخش علاماتی، طیاره و کشتی را در ناوبری یاری میکند. بیکن رادیوئی امتدادنما بوسیلۀ علامات رادیویی دالان هوایی را مشخص میکند. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مقامی است از توران زمین. (برهان). رجوع به بیکند و فهرست ولف شود:
ز دریای پیکند تا مرز تور
در آن بخش گیتی ز نزدیک و دور.
فردوسی.
کنون نام گندژ به پیکند گشت
زمانه پر از بند و اورند گشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
غدر. بی وفایی. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). خیانت. فریب و حیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوه لاجورد. نام قدیم کوه دماوند کنونی. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 170)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
بیکند. بیگن. رجوع به بیکند شود:
کنون نام کندژ به بیگند گشت
زمانه پر از بند و اورند گشت.
فردوسی.
به بیگند شد رزمگاهی گزید
که چرخ روان روی هامون ندید.
فردوسی.
طلایه بیامد که آمد سپاه
به بیگند سازد همی رزمگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آلتی است که باغبان با آن طائران را بپراند. (از آنندراج). هر آلت صداداری که بواسطۀ آن طیور را از باغ ترسانیده بیرون کنند، صفیر آسیا، زنگی که پاسبانان و خدمتگاران میزنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
درخت. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) (شعوری ج 1 ورق 207)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان نهبندان است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 5440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نِ دد/ نِ)
مرکّب از: بی + ند، بی شبه. بی مانند. رجوع به ند شود
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
قسمی نان روغنین. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عشقه و لبلاب. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). بوغند
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
رشوت و پاره. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رشوت. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری) :
تا ببیند یک نظر دیدارشان
روح قدسی جان به بدکند آورد.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به بدگند شود، زشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
مرد ضخیم و تنومند، حقه زدن. سر کسی را کلاه گذاشتن. (فرهنگ لغات عامیانه). و رجوع به ترکیب برگ زدن ذیل برگ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
یاقوت را گویند و آن جوهری است معروف. (برهان قاطع). گوهری گرانبها که سرخ و زرد و آبی است. (یادداشت مؤلف). جوهری است معروف و به بای پارسی هم آمد. یعنی: پاکند. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). یاقوت که یکی از جواهر است و سرخ. (ناظم الاطباء). مصحف یاکند است. (حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). و رجوع به یاکند شود.
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
از قریه های طبرستان است در نزدیکی باول، و باول رود بزرگی است. (از مراصدالاطلاع). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ گزیده ص 94 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
منسوب است به بیکند از بلاد ماورأالنهر در یک منزلی بخارا و جمعی از علما به این دیار منسوبند و آنجا فعلاً خراب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْلاه)
محمد بن سلام بیکندی. از روات حدیث است. در اصطلاح علم حدیث، روات افرادی هستند که احادیث را از منابع مختلف دریافت کرده و آن ها را به دیگران منتقل می کنند. روات می توانند صحابه، تابعین و افرادی از نسل های بعدی باشند که بر اساس تجربه، یادگیری و امانت داری خود، احادیث را نقل می کنند. این افراد به عنوان پل ارتباطی میان نسل های مختلف مسلمانان در انتقال معارف دینی نقش دارند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیوند
تصویر بیوند
خیانت، فریب
فرهنگ لغت هوشیار
پوزه بلند، آدمی که پوزه ی غیرعادی و نامتناسب و جلو آمده
فرهنگ گویش مازندرانی