جدول جو
جدول جو

معنی بیوسندگی - جستجوی لغت در جدول جو

بیوسندگی
(بَ سَ دَ / دِ)
صفت و حالت بیوسنده. رجوع به بیوسنده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوسنده
تصویر بیوسنده
امیدوار، آنکه نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد، آرزومند، متوقع، مایۀ امید، مرتجی، راجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسندگی
تصویر ریسندگی
عمل ریسیدن، شغل و عمل ریسنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ)
کیفیت و حالت بیوسیده. رجوع به بیوسیده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ دَ)
مغنی، مغنی، کفایت و بسندگی. (منتهی الارب). اکتفا. کفاف.
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ/ دِ)
حالت و چگونگی لیسنده. عمل لیسنده
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
عمل رشتن و ریسیدن. بافندگی: کار خانه ریسندگی و بافندگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
چفسندگی. چسفندگی. لزجت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از بیوسیدن. تواضع و چاپلوسی کننده. (انجمن آرا) (آنندراج). متواضع. (ناظم الاطباء) :
سگ بیوسنده گرگ درنده است
سفله سالوس و لوس خرنده است.
سنائی.
، امیدوار. (ناظم الاطباء) ، امیدوارشده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بیزنده
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بیننده. نگرندگی. (ناظم الاطباء). دید. ابصار، بصیرت. (ناظم الاطباء). عاقبت اندیشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
خیس خوردگی. عمل خیسیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پوسیدگی. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
بوی داشتن. دارای رایحه و عطر بودن:
در آن گلستان چشمۀ روشن است
خوش آبی ببویندگی چون گلاب.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حالت و چگونگی بی سنگ. سبکی. جلفی. بی وقاری. جلافت. عدم رزانت. بی متانتی. (یادداشت مؤلف) :
ور ز بی سنگی سرّ دل خود کشف کند
در زمان زیر و زبر سنگ شود همچو کشف.
سوزنی.
نیست در شهر سست فرهنگی
هیچ عیبی بتر ز بی سنگی.
اوحدی.
رجوع به سنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
چگونگی و صفت پوسنده. چرّندگی (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ دَ / دِ)
کتابت. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوشتن. (آنندراج). تحریر. (ناظم الاطباء). ترسل. (یادداشت مؤلف) ، شغل نویسنده. عمل نویسنده. رجوع به نویسنده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَدَ / دِ)
صفت مروسنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). مروسنده بودن. رجوع به مروسنده و مروسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
درخور بیوسیدن. مقابل نابیوسیدنی. رجوع به نابیوسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوسندگی
تصویر پوسندگی
چگونگی و حالت پوسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سنگی
تصویر بی سنگی
حالت و کیفیت بی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینندگی
تصویر بینندگی
بینایی بیننده بودن، وقوف ادراک، عاقبت اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسنده
تصویر بیوسنده
منتظر، متوقع، طمعکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسندگی
تصویر بسندگی
کفایت کفاف اکتفا، شایستگی سزاواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوسنده
تصویر بیوسنده
((بَ سَ دِ))
چشم به راه، متوقع، طمعکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسندگی
تصویر بسندگی
اکتفا، قناعت، کفایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویسندگی
تصویر نویسندگی
کتابت
فرهنگ واژه فارسی سره
کتابت، منشیگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بس، کافی، کفایت، کمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوابانده شده، مرغ کرچی که بر تخم خوابانده باشند، ترشی انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی