جدول جو
جدول جو

معنی بیواز - جستجوی لغت در جدول جو

بیواز
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
تصویری از بیواز
تصویر بیواز
فرهنگ فارسی عمید
بیواز(بی)
بیوازه. (انجمن آرا). پیواز. (رشیدی). شب پره که آنرا مرغ عیسی گویند و بعربی خفاش. (از برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). شپره که بتازی خفاش گویند. (رشیدی). مرغ عیسی باشد و آن را خر بیواز نیز گویند. شب پره. (جهانگیری). جانوریست که بشب برون آید وشب پرک و شبانور و شب یازه و مرغ عیسی نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). خفاش. (ناظم الاطباء). جعل گونه ایست ازمن چه، خر بیواز بود بمعنی قسم بزرگ این خفاش. (یادداشت مؤلف) :
در جهان روح کی گنجد بدن
کی شود بیواز هم فر همای.
مولوی.
، اجابت. قبول و ایجاب، و در فرهنگ مولانا محمد کشمیری بمعنی پاسخ مرقوم است. (جهانگیری). اجابت. (صحاح الفرس). قبول و اجابت. (رشیدی). پاسخ و جواب. قبول و پسند، ساکن و آرام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیواز
شب پره خفاش
تصویری از بیواز
تصویر بیواز
فرهنگ لغت هوشیار
بیواز
شب پره، خفاش
تصویری از بیواز
تصویر بیواز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایواز
تصویر ایواز
(دخترانه)
آراسته و پیراسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیواز
تصویر پیواز
شب پره، خفاش، برای مثال در جهان روح کی گنجد بدن / کی شود پیواز هم فرّ همای (مولوی - مجمع الفرس - پیواز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتواز
تصویر بتواز
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، آشیانه، کابک، کابوک، آشیان، آشانه، پیواز، پدواز، وکر، وکنت، تکند، پتواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیواز
تصویر پیواز
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، آشانه، آشیانه، وکنت، پتواز، وکر، آشیان، بتواز، پدواز، کابوک، تکند، کابک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایواز
تصویر ایواز
آراسته، پیراسته
فرهنگ فارسی عمید
(بی)
بزرگترین دریاچۀ ژاپن در جنوب هونشو. طولش حدود 65 کیلومتر وعرضش 3- 19 کیلومتر است. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
شاخ حیوانات، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شاخ، (جهانگیری) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(بیدْ)
نام کوهی است از ولایت ماوراءالنهر. (برهان) (رشیدی) (انجمن آرا). کوهی است در ماوراءالنهر که بعظمت مثل بوده است. (فرهنگ فارسی معین). و نیز رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 171 شود:
همچون کلاهگوشۀ نوشیروان مغ
برزد هلال سر ز پس کوه بیدواز.
روحی ولوالجی.
بر جود تو حباب بود بحر قیروان
بر حلم تو پشیزه بود کوه بیدواز.
رضی الدین نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
محلی است معروف به رأس البیوان و آن در یک میلی دریاچۀ تنیس در مصر واقع است و آنجا لنگرگاه دریانوردان است که بطرف شام روند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بی)
اجازت و پروانگی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دسارت باشد و آن اکتساب از راه ناپسندیده است، (برهان) (ازانجمن آرا) (از آنندراج)، سود و فایدۀ نامشروع و ناحق، (ناظم الاطباء)، در برهان گفته به معنی ... و در فرهنگ ها ندیده ام واﷲ اعلم، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بی)
بیور. (برهان). عدد ده هزار را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). ده هزار. (رشیدی) :
از همت تو کی سزد آخر که بنده را
هر سال عشر الف ز بیوار میرسد.
سراج الدین سگزی
لغت نامه دهخدا
(بَیْ)
شهر و قصبۀ ناحیۀ غرشستان است که ولایتی است بین غزنه و هرات و مرورود و غور در وسط کوهها. (از معجم البلدان) (از مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اجابت بود یعنی پاسخ دادن. (اوبهی) (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
به اومید رفتم بدرگاه اوی
امید مرا جمله پیواز کرد.
بهرامی.
خداوندا دعایم باز پیواز
منم بیچاره و درمانده اهواز.
استاد لطیفی (از شعوری).
رجوع بمادۀ ذیل شود. (ظاهراً مصحف ’پتواز’ است). و نیز رجوع به برهان قاطع چ معین ص 368 ح 7 شود
شب پره را گویند که خفاش باشد و آنرا مرغ مسیحا نیز نامند. (آنندراج). مرغ عیسی. (برهان). خر پیواز:
در جهان روح کی گنجد بدن
که شود پیواز هم فر همای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ری)
عدالت و داد. (ناظم الاطباء). عدالت. (آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) ، نظم، طریقه و رسم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیز. هلاک گردیدن. (از منتهی الارب). و رجوع به بیز شود
لغت نامه دهخدا
آراسته و پیراسته، (برهان) (هفت قلزم) (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
جای قرار و آرام. (برهان) (آنندراج). جای آرام که از چوب برای کبوتر راست کنند. (از شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(بِلْ)
سر تیر پوشش خانه که از دیوار بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به مادۀ بعد و رجوع به بی ز شود
لغت نامه دهخدا
(بِرْ)
معرب از فارسی است به معنی اطار و چارچوب عکس و قاب. (از نشوءاللغه ص 94). ’دزی’ آنرا برواز ضبط کرده و فارسی آنرا پرواز دانسته و جمع آنرا براویز آورده است، برواس را نیز بهمین معنی دانسته است. رجوع به ذیل قوامیس عرب تألیف دزی ج 1 شود، رسول کردن کسی را، تگرگ زده شدن. (از منتهی الارب) ، بمردن. (المصادر زوزنی) ، خواب. (دهار). خفتن. (آنندراج) ، سرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، کند شدن شمشیر و کارگر نبودن آن. (از ذیل اقرب الموارد) ، سرمه در چشم کردن. (دهار). براد. و رجوع به براد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بدواز. آرامگاه و نشیمن باز و شاهین و امثال آن را گویند. (برهان قاطع). پتواز. بدواز. برواز. پتوازه. پدواز. نشیمن کبوتر و باز که دو چوب ستون کرده و چوبی روی آن گذارند. نشیمن کبوتر و باز که دو چوب بر زمین فروبرند و چوبی بر زبر آن نهند تا کبوتران و مرغان بر آن نشینند و آن را آده نیز گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریواز
تصویر ریواز
وضعی شی در موضع لایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتواز
تصویر بتواز
پتواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوار
تصویر بیوار
شب پره، خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده فرواز فرآویز (قاب عکس واژه های فارس الاصل در لهجه عربی حجاز ایراننامه سال 3 شماره 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوز
تصویر بیوز
هلاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیواز
تصویر پیواز
((پِ))
خفاش، شب پره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایواز
تصویر ایواز
آراسته، پیراسته
فرهنگ فارسی معین
نوازش بده، به معنی کنایی: تنبیه کردن، زدن و مضروب ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی