جدول جو
جدول جو

معنی بینجک - جستجوی لغت در جدول جو

بینجک
تاولی که روی پلک چشم ظاهر شود، گل مژه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیجک
تصویر بیجک
برگه ای که فروشنده، نوع و مقدار کالا را در آن می نویسد و برای خریدار می فرستد که از روی آن کالا را تحویل بگیرد و رسید بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنجک
تصویر بنجک
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
(بِ رِ جَ)
قسمی حلوا که از برنج نخست پخته و سپس سرخ کرده کنند و بر آن نرمۀ قند پاشند. (یادداشت دهخدا) :
برنجک خود و دامک سرسبک
رسیدند هر دو دل از غم تنک.
نظام قاری.
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ)
پنبۀ محلوج و گلوله کرده را گویند بجهت رشتن. (برهان) (مجمع الفرس) (شعوری). پنجک. (مجمع الفرس) :
یکی از ایشان بنجک ستان و پنبه فروش
که ریش گاوی نامه ست و نام او عنوان.
روحانی (از مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
لفظ هندی است بمعنی آنچه سوداگران قیمت خرید جنس با تمامی اخراجات محصول و کرایه و غیره نوشته نزد خود نگاهدارند تا هنگام فروخت آن ملاحظه نموده سود و منفعت سوای از جمع و سرمایۀ خود بگیرند. (غیاث) (آنندراج). بلیط صرافان و سوداگران. و نوشتۀ یادداشت در خرید و فروخت و معاملات سوداگری. (ناظم الاطباء). قطعه کاغذی که فروشندۀ جنس نوع کالا و کمیت آنرا در آن یادداشت کند و بخریدار دهد. فاکتور. (فرهنگ فارسی معین). حواله یا قبض رسیدی غالباً در کاغذی به قطع کوچک
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مردمک چشم. (آنندراج از بهار عجم). بینک چشم، مردمک چشم و حدقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنجک
تصویر بنجک
پنبه گلوله کرده به جهت رشتن پنبه محلوج بندک بندش غنده
فرهنگ لغت هوشیار
تکه کاغذی را گویند که فروشنده جنس نوع کالا و اندازه و مقدار آن را می نویسد غیاث آن راهندی دانسته ولی واژه ای پارسی است بیجک قطعه کاغذی که فروشنده جنس نوع کالا و کمیت آنرا در آن یادداشت کند و بخریدار دهد فاکتور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجک
تصویر بنجک
((بُ جَ))
پنبه زده شده و گلوله شده برای رشتن، بندک، بندش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیجک
تصویر بیجک
((جَ))
فاکتور، کاغذی که در آن فروشنده نوع، مقدار و قیمت کالا را می نویسد
فرهنگ فارسی معین
آدم قد کوتاه، کوتوله، معادل عبارت: تافته ی جدا بافته، کم
فرهنگ گویش مازندرانی
اتراق گاه، محل قرار دادن وسایل و لوازم شخصی در مزرعه شخصی
فرهنگ گویش مازندرانی
شلتوک برنج، ساقه ی برنج، گیاه برنج
فرهنگ گویش مازندرانی