جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی: ’لقد تقطع بینکم’. (قرآن 94/6). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل، ای تقطع وصلکم، و النصب علی الحذف ای ما بینکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرقت، یقال وقع بینهما بین و وصل، یقال تقطع بینهما، ای وصلهما. (از اقرب الموارد). فرق و فصل میان دو چیز و جدائی. (غیاث اللغات). - ذات البین، میان دو چیز. رجوع به ذات البین در جای خود شود. - غداهالبین، روز جدائی. (از اساس البلاغه). - غراب البین، زاغ سیاه که عرب نشستن آن و بانگ آن را شوم دارد و نشانۀ فراق و جدایی شمارد. رجوع به غراب البین در جای خود شود. ، فضل و فزونی، یقال بینهما بین بعید و بون بعید، ای تفاوت فی فضل احدهما علی الاّخر، و الواو (بون) افصح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوری. (منتهی الارب). جدایی. فرق: مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین خواندای القلب بین الاصبعین. مولوی. از مقامت تا ثریا آنچنان کز ثریا تا ثری فرقست و بین. سعدی. ، میان، یقال جلس بین القوم، ای وسطهم، و لقیه بعیدات بین، ای لقیه بعد حین ثم امسک ثم اتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). ظرف بمعنی وسط و اضافه شود به بیش از واحد مانند جلست بین القوم، ای وسطهم و اگر به واحد اضافه شود معطوف به واو گردد مانند: المنزل بین زید و عمرووالمال بینی و بینک. و تکرار واو با ضمیر واجب است و در اسم ظاهر واو عطف بدون آنکه قبحی داشته باشد تکرار گردد برخلاف کسانی که معتقد بقبح آنند زیرا آن درکلام قدما بکار رفته است. و کلمه بین هرگاه اضافه به ظرف زمان شود، ظرف زمان محسوب میگردد مانند: ازورک بین العصر والاصیل. و هرگاه اضافه به ظرف مکان شود، ظرف مکان محسوب میگردد، مانند: منزلی بین دارک و دارزید. و هرگاه از ظرفیت خارج گردید مانند باقی اسمهامعرب میشود مانند لقد تقطع بینکم (برفع و نصب) و لقیته بعیدات بین (به جر بین و تنوین آن) ، ای بعید فراق. (از اقرب الموارد). راغب گوید کلمه بین در مواردی بکار رود که در آن مسافتی باشد مانند مسافت میان شهرها و یا آنکه دارای عدد بیش از دو باشد مانند بین الرجلین و بین القوم و به کلمه ای که معنی وحدت دارد اضافه نشود مگر با تکرار کلمه بین مانند: و من بیننا و بینک حجاب. (از تاج العروس). میان. میانه. وسط. در، میان. در میان: بین الاقران، در میان همتاها، در این بین و در این میان. (ناظم الاطباء) : حکم اﷲ بینی و بین من فعل ذلک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). - از بین بردن، از بین برداشتن. فانی کردن. معدوم کردن. - از بین رفتن، نابود شدن. تلف شدن. از میان رفتن. (یادداشت مؤلف)
جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی: ’لقد تقطع بینکم’. (قرآن 94/6). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل، ای تقطع وصلکم، و النصب علی الحذف ای ما بینکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرقت، یقال وقع بینهما بین و وصل، یقال تقطع بینهما، ای وصلهما. (از اقرب الموارد). فرق و فصل میان دو چیز و جدائی. (غیاث اللغات). - ذات البین، میان دو چیز. رجوع به ذات البین در جای خود شود. - غداهالبین، روز جدائی. (از اساس البلاغه). - غراب البین، زاغ سیاه که عرب نشستن آن و بانگ آن را شوم دارد و نشانۀ فراق و جدایی شمارد. رجوع به غراب البین در جای خود شود. ، فضل و فزونی، یقال بینهما بین بعید و بون بعید، ای تفاوت فی فضل احدهما علی الاَّخر، و الواو (بون) افصح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوری. (منتهی الارب). جدایی. فرق: مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین خواندای القلب بین الاصبعین. مولوی. از مقامت تا ثریا آنچنان کز ثریا تا ثری فرقست و بین. سعدی. ، میان، یقال جلس بین القوم، ای وسطهم، و لقیه بعیدات بین، ای لقیه بعد حین ثم امسک ثم اتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). ظرف بمعنی وسط و اضافه شود به بیش از واحد مانند جلست ُ بین القوم، ای وسطهم و اگر به واحد اضافه شود معطوف به واو گردد مانند: المنزل بین زید و عمرووالمال بینی و بینک. و تکرار واو با ضمیر واجب است و در اسم ظاهر واو عطف بدون آنکه قبحی داشته باشد تکرار گردد برخلاف کسانی که معتقد بقبح آنند زیرا آن درکلام قدما بکار رفته است. و کلمه بین هرگاه اضافه به ظرف زمان شود، ظرف زمان محسوب میگردد مانند: ازورک بین العصر والاصیل. و هرگاه اضافه به ظرف مکان شود، ظرف مکان محسوب میگردد، مانند: منزلی بین دارک و دارزید. و هرگاه از ظرفیت خارج گردید مانند باقی اسمهامعرب میشود مانند لقد تقطع بینکم (برفع و نصب) و لقیته بعیدات بین (به جر بین و تنوین آن) ، ای بعید فراق. (از اقرب الموارد). راغب گوید کلمه بین در مواردی بکار رود که در آن مسافتی باشد مانند مسافت میان شهرها و یا آنکه دارای عدد بیش از دو باشد مانند بین الرجلین و بین القوم و به کلمه ای که معنی وحدت دارد اضافه نشود مگر با تکرار کلمه بین مانند: و من بیننا و بینک حجاب. (از تاج العروس). میان. میانه. وسط. در، میان. در میان: بین الاقران، در میان همتاها، در این بین و در این میان. (ناظم الاطباء) : حکم اﷲ بینی و بین من فعل ذلک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289). - از بین بردن، از بین برداشتن. فانی کردن. معدوم کردن. - از بین رفتن، نابود شدن. تلف شدن. از میان رفتن. (یادداشت مؤلف)
جدا شدن و پیوستن (از لغات اضداد است) : و بانوا بیناً و بینونه، جدا شدند. و بان الشی ٔ بیناً و بیوناً و بینونه، از هم جدا شد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جدا شدن از کسی و بوسیلۀ ’عن’ متعدی گردد. (از اقرب الموارد). جدا شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، جدا گردیدن زن از مرد بطلاق: بانت المراه عن الرجل، جدا گردید زن از مرد بطلاق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، متفرق شدن قوم. (از اقرب الموارد) ، افزون آمدن کسی در فضل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کدخدا شدن (از لغات اضداد است) : بانت هی، یعنی کدخدا شد (آن زن). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
جدا شدن و پیوستن (از لغات اضداد است) : و بانوا بیناً و بینونه، جدا شدند. و بان الشی ٔ بیناً و بیوناً و بینونه، از هم جدا شد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جدا شدن از کسی و بوسیلۀ ’عن’ متعدی گردد. (از اقرب الموارد). جدا شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، جدا گردیدن زن از مرد بطلاق: بانت المراه عن الرجل، جدا گردید زن از مرد بطلاق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، متفرق شدن قوم. (از اقرب الموارد) ، افزون آمدن کسی در فضل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کدخدا شدن (از لغات اضداد است) : بانت هی، یعنی کدخدا شد (آن زن). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
الگزاندر. فیلسوف اسکاتلندی (1818- 1903م.) که در پی ریزی روانشناسی جدید سهم بسزائی دارد. وی جنبۀ مابعدالطبیعۀ روانشناسی را حذف کرد و به جنبۀ فیزیولوژیائی آن پرداخت. وی در دانشگاه ابردین سالها مطالعه و تدریس کرد. (دائره المعارف فارسی)
الگزاندر. فیلسوف اسکاتلندی (1818- 1903م.) که در پی ریزی روانشناسی جدید سهم بسزائی دارد. وی جنبۀ مابعدالطبیعۀ روانشناسی را حذف کرد و به جنبۀ فیزیولوژیائی آن پرداخت. وی در دانشگاه ابردین سالها مطالعه و تدریس کرد. (دائره المعارف فارسی)
هویدا. (مهذب الاسماء). پیدا و آشکار. (منتهی الارب). روشن. پیدا. پدیدار. گشاده. آشکارا. (یادداشت مؤلف). واضح. جلی. ج، ابیناء و ابیان و بیناء. (اقرب الموارد) ، مرد فصیح. ج، ابیناء، ابیان، بیناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : رجل بین، مرد فصیح. سخنور. (از اساس البلاغه). کلام بین، سخن فصیح. (از لسان العرب) ، در اصطلاح اهل منطق بر قسمی از اقسام لازم اطلاق میشود و بین بر معنی اخص و معنی اعم تقسیم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به لازم شود
هویدا. (مهذب الاسماء). پیدا و آشکار. (منتهی الارب). روشن. پیدا. پدیدار. گشاده. آشکارا. (یادداشت مؤلف). واضح. جلی. ج، اَبیناء و ابیان و بیناء. (اقرب الموارد) ، مرد فصیح. ج، ابیناء، ابیان، بیناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : رجل بین، مرد فصیح. سخنور. (از اساس البلاغه). کلام بین، سخن فصیح. (از لسان العرب) ، در اصطلاح اهل منطق بر قسمی از اقسام لازم اطلاق میشود و بین بر معنی اخص و معنی اعم تقسیم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به لازم شود
موضعی است و نهریست میان بغداد و میان دما، (منتهی الارب) موضعی است قرب مدینه، (از معجم البلدان) (منتهی الارب) موضعی است نزدیک نجران، (منتهی الارب) (معجم البلدان) موضعی است نزدیک حیره، (منتهی الارب) (معجم البلدان) دهیست به فیروزآباد، (منتهی الارب)
موضعی است و نهریست میان بغداد و میان دما، (منتهی الارب) موضعی است قرب مدینه، (از معجم البلدان) (منتهی الارب) موضعی است نزدیک نجران، (منتهی الارب) (معجم البلدان) موضعی است نزدیک حیره، (منتهی الارب) (معجم البلدان) دهیست به فیروزآباد، (منتهی الارب)
کرانه، (منتهی الارب)، ناحیه، (اقرب الموارد)، کرانه، (ناظم الاطباء)، حدفاصل میان دو زمین، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، حدفاصل میان دو چیز، (ناظم الاطباء)، ارتفاع زمینی که با ریگ و گل و سنگ درآمیخته باشد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، مسافت مقدار مد بصر، ج، بیون، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، مسافتی از زمین به اندازۀ دید چشم، (از اقرب الموارد)، چندان از زمین که چشم برسد، (مهذب الاسماء)
کرانه، (منتهی الارب)، ناحیه، (اقرب الموارد)، کرانه، (ناظم الاطباء)، حدفاصل میان دو زمین، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، حدفاصل میان دو چیز، (ناظم الاطباء)، ارتفاع زمینی که با ریگ و گل و سنگ درآمیخته باشد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، مسافت مقدار مد بصر، ج، بیون، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، مسافتی از زمین به اندازۀ دید چشم، (از اقرب الموارد)، چندان از زمین که چشم برسد، (مهذب الاسماء)
نام قریه ای است از توابع شیراز و مغاره ای به نزدیک آن که مومیایی معدنی از آنجا خیزد، نام مومیایی که از معدن آبین گیرند، موم آبین، و صاحب برهان در آیین نیز همین معنی را آورده است
نام قریه ای است از توابع شیراز و مغاره ای به نزدیک آن که مومیایی معدنی از آنجا خیزد، نام مومیایی که از معدن آبین گیرند، موم آبین، و صاحب برهان در آیین نیز همین معنی را آورده است
مردی از حمیر که عدن بدو منسوب است و گویند: عدن ابین، زنی که ناخوش دارد آب را، زنی که خواهش طعام شب نداشته باشد، ناقه که فحل دیده و آبستن نشده است
مردی از حمیر که عَدَن بدو منسوب است و گویند: عَدن ُ اَبین، زنی که ناخوش دارد آب را، زنی که خواهش طعام شب نداشته باشد، ناقه که فحل دیده و آبستن نشده است