جدول جو
جدول جو

معنی بیمارگین - جستجوی لغت در جدول جو

بیمارگین
بیمارگن، مسقام، (یادداشت مؤلف)، علیل، (ناظم الاطباء) (آنندراج)،
غذایی که به بیمار دهند، (آنندراج)، غذای بیمار، پرهیزانه و بیمارانه، (از ناظم الاطباء)، رجوع به بیمارگن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
درماندگی، ناتوانی، بینوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمارگون
تصویر بیمارگون
کسی که از ناخوشی رنگش زرد شده باشد، بیمارمانند، رنجور، برای مثال چو بیمارگون شد ز نم چشم نرگس / مر او را همی لاله تیمار دارد (ناصرخسرو - ۳۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمارسان
تصویر بیمارسان
بیمارمانند، بیمارگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمارسان
تصویر بیمارسان
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، مستشفی، دار الشّفا، مارستان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
بیمارستان که بعربی دارالشفاء خوانند، (برهان)، بیمارستان بود و آن را مارسان و مارستان نیز گویند و بتازی دارالشفاء خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، مخفف بیمارستان، (رشیدی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
بسا شارسان گشت بیمارسان
بسا گلستان نیز شد خارسان،
فردوسی،
بدو گفت گودرز، بیمارسان
ترا جای زیباتر از شارسان،
فردوسی،
به اهواز کرد آن سوم شارسان
بدو اندرون کاخ و بیمارسان،
فردوسی،
و رجوع به بیمارستان شود
لغت نامه دهخدا
حالت و صفت بیمارگین، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بیماردار، بیماروان، پرستار، (یادداشت مؤلف)، بیمارپرست
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
کسی که از بیماری برخاسته باشد و اغلب که خیز در این ترکیب بمعنی خاستن است، یعنی کسی که خاستن او مثل بیماران بود و این در حالت نقاهت باشد. (بهار عجم) (آنندراج). بیمارناک. بیمارغنج: چون معالجت خواهی کردن اندیشه کن از خورشهای پیران و جوانان و بیمارخیزان. (قابوسنامه).
چو دیو از زحمت مردم گریزان
فتان خیزان تر از بیمارخیزان.
نظامی.
فریبنده چشمی جفاجوی و تیز
دوابخش بیمار و بیمارخیز.
نظامی.
شده گرم از نسیم مشک بیزش
دماغ نرگس بیمارخیزش.
نظامی.
- تن بیمارخیز، آنکه غالباً بیمار و علیل و رنجور است. آنکه در حال نقاهت باشد: [خمر رنجگی بافراط را بنشاند و تن بیمارخیز را باز عادت برد. (الابنیه عن حقایق الادویه).
دل تاریک روزم را شب آمد
تن بیمارخیزم را تب آمد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دسته ای از سپاهیان بیمار و مجروح و خسته و علیل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیمارمانند، چه، سان بمعنی مانند هم آمده است، (برهان) (ازآنندراج)، بیمارمانند، (ناظم الاطباء)، بیمارگونه
لغت نامه دهخدا
(مارْ)
بیماربان. بیماردار. پرستار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
بیمارگین. (یادداشت مؤلف). مسقام. (بحر الجواهر). رجوع به بیمارگین شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
چگونگی بیمارگن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بیمارسان، بیمارگونه، بیمارون، به رنگ بیمار، (آنندراج)، کسی که بواسطۀ ناخوشی رنگش برگشته باشد، (ناظم الاطباء)، همانند بیماران در زردی رخسار و لاغری اندام،
- بیمارگون شدن، همانند بیماران گشتن در زردی و لاغری اندام:
چو بیمارگون شد ز غم چشم نرگس
مر او را همی لاله تیمار دارد،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بیمار + گاه، ادات مکان، مریضخانه، بیمارستان، جای بیمار
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
درماندگی، عجز، فروماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
malheur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شمردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
불행
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
不運
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
אומללות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
दुर्भाग्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
kemalangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
ความโชคร้าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
ongeluk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
不幸
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
desdicha
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
sfortuna
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
infortúnio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
nieszczęście
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
нещастя
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
Unglück
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
несчастье
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیچارگی
تصویر بیچارگی
talihsizlik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی