بیمارستان که بعربی دارالشفاء خوانند، (برهان)، بیمارستان بود و آن را مارسان و مارستان نیز گویند و بتازی دارالشفاء خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، مخفف بیمارستان، (رشیدی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : بسا شارسان گشت بیمارسان بسا گلستان نیز شد خارسان، فردوسی، بدو گفت گودرز، بیمارسان ترا جای زیباتر از شارسان، فردوسی، به اهواز کرد آن سوم شارسان بدو اندرون کاخ و بیمارسان، فردوسی، و رجوع به بیمارستان شود
بیمارستان که بعربی دارالشفاء خوانند، (برهان)، بیمارستان بود و آن را مارسان و مارستان نیز گویند و بتازی دارالشفاء خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، مخفف بیمارستان، (رشیدی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : بسا شارسان گشت بیمارسان بسا گلستان نیز شد خارسان، فردوسی، بدو گفت گودرز، بیمارسان ترا جای زیباتر از شارسان، فردوسی، به اهواز کرد آن سوم شارسان بدو اندرون کاخ و بیمارسان، فردوسی، و رجوع به بیمارستان شود
کسی که از بیماری برخاسته باشد و اغلب که خیز در این ترکیب بمعنی خاستن است، یعنی کسی که خاستن او مثل بیماران بود و این در حالت نقاهت باشد. (بهار عجم) (آنندراج). بیمارناک. بیمارغنج: چون معالجت خواهی کردن اندیشه کن از خورشهای پیران و جوانان و بیمارخیزان. (قابوسنامه). چو دیو از زحمت مردم گریزان فتان خیزان تر از بیمارخیزان. نظامی. فریبنده چشمی جفاجوی و تیز دوابخش بیمار و بیمارخیز. نظامی. شده گرم از نسیم مشک بیزش دماغ نرگس بیمارخیزش. نظامی. - تن بیمارخیز، آنکه غالباً بیمار و علیل و رنجور است. آنکه در حال نقاهت باشد: [خمر رنجگی بافراط را بنشاند و تن بیمارخیز را باز عادت برد. (الابنیه عن حقایق الادویه). دل تاریک روزم را شب آمد تن بیمارخیزم را تب آمد. نظامی
کسی که از بیماری برخاسته باشد و اغلب که خیز در این ترکیب بمعنی خاستن است، یعنی کسی که خاستن او مثل بیماران بود و این در حالت نقاهت باشد. (بهار عجم) (آنندراج). بیمارناک. بیمارغنج: چون معالجت خواهی کردن اندیشه کن از خورشهای پیران و جوانان و بیمارخیزان. (قابوسنامه). چو دیو از زحمت مردم گریزان فتان خیزان تر از بیمارخیزان. نظامی. فریبنده چشمی جفاجوی و تیز دوابخش بیمار و بیمارخیز. نظامی. شده گرم از نسیم مشک بیزش دماغ نرگس بیمارخیزش. نظامی. - تن بیمارخیز، آنکه غالباً بیمار و علیل و رنجور است. آنکه در حال نقاهت باشد: [خمر رنجگی بافراط را بنشاند و تن بیمارخیز را باز عادت برد. (الابنیه عن حقایق الادویه). دل تاریک روزم را شب آمد تن بیمارخیزم را تب آمد. نظامی
بیمارسان، بیمارگونه، بیمارون، به رنگ بیمار، (آنندراج)، کسی که بواسطۀ ناخوشی رنگش برگشته باشد، (ناظم الاطباء)، همانند بیماران در زردی رخسار و لاغری اندام، - بیمارگون شدن، همانند بیماران گشتن در زردی و لاغری اندام: چو بیمارگون شد ز غم چشم نرگس مر او را همی لاله تیمار دارد، ناصرخسرو
بیمارسان، بیمارگونه، بیمارون، به رنگ بیمار، (آنندراج)، کسی که بواسطۀ ناخوشی رنگش برگشته باشد، (ناظم الاطباء)، همانند بیماران در زردی رخسار و لاغری اندام، - بیمارگون شدن، همانند بیماران گشتن در زردی و لاغری اندام: چو بیمارگون شد ز غم چشم نرگس مر او را همی لاله تیمار دارد، ناصرخسرو