پرسش احوال بیمار، که آن را بتازی عیادت خوانند. (بهار عجم) (آنندراج). عیادت. (ناظم الاطباء). عیادت مریض. زیارت مریض. عیاد، عیاده، عواد، بیمارپرسی نمودن. (منتهی الارب) : عبدالواحد عامر گوید من و سفیان ثوری به بیمارپرسی رابعه درشدیم از هیبت او سخن ابتدا نتوانستیم کرد. (تذکره الاولیاء عطار)
پرسش احوال بیمار، که آن را بتازی عیادت خوانند. (بهار عجم) (آنندراج). عیادت. (ناظم الاطباء). عیادت مریض. زیارت مریض. عِیاد، عِیادَه، عُواد، بیمارپرسی نمودن. (منتهی الارب) : عبدالواحد عامر گوید من و سفیان ثوری به بیمارپرسی رابعه درشدیم از هیبت او سخن ابتدا نتوانستیم کرد. (تذکره الاولیاء عطار)
پرسندۀ حال بیمار. عیادت گزار. عیادت کننده. (یادداشت مؤلف) : زرد گل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد، خردما، زائر شود. منوچهری. آمد مسیح وار به بیمارپرس من کازرده دید جان من از غصۀ لاّم. خاقانی
پرسندۀ حال بیمار. عیادت گزار. عیادت کننده. (یادداشت مؤلف) : زرد گل بیمار گردد فاخته بیمارپرس یاسمین ابدال گردد، خردما، زائر شود. منوچهری. آمد مسیح وار به بیمارپرس من کازرده دید جان من از غصۀ لاَّم. خاقانی