جدول جو
جدول جو

معنی بیقوش - جستجوی لغت در جدول جو

بیقوش(بَ / بِ)
بایقوش. جغد. بیغوش. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیغوش و جغد و بوم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، مرغ حق، پشک، چوگک، کلیک، چغو، هامه، کول، شباویز، مرغ شباویز، بیغوش، کنگر، کوف، کوکن، کلک، پش، پژ، مرغ شب آویز، بوف، کوچ، اشوزشت، بوم، آکو، پسک، مرغ بهمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیغوش
تصویر بیغوش
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، هامه، چغو، بایقوش، مرغ شباویز، مرغ شب آویز، اشوزشت، مرغ بهمن، پسک، پژ، کوف، کنگر، مرغ حق، آکو، پش، شباویز، بوف، کول، چوگک، کلیک، بوم، کوکن، کلک، کوچ، پشک
فرهنگ فارسی عمید
جغد، بیقوچ، بیقوش، بوم، بوف
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: بید + وش، مانند بید. برسان بید. بیدمانند، لرزان. لرزنده مانند برگهای بید که به اندک بادی میلرزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
مرکّب از: بی + روش، بیراه. بی قاعده. بیروشن
لغت نامه دهخدا
چارپای خرد، مشتق از کلمه پیکوس لاتینی، (النقود العربیه ص 160)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
اسم جمع بقر. (منتهی الارب). رجوع به بقر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
بوم. جغد. (یادداشت مؤلف). بایغوش. بایقوش. کوف. بوف. فاطمه خانم (در تداول عامه).
- مثل بیغوش، تنها. منزوی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + هوش، که هوش ندارد، که فاقد هوش است، بی فهم، بی فراست، بی شعور، (ناظم الاطباء)، کندفهم، مقابل باهوش، خنگ، دیرفهم، کندذهن، بی ذکاوت، بی حافظه، کم فراست، (یادداشت مؤلف) :ضعضع، مرد بی رای و هوش، (منتهی الارب) :
سخن سپارد بیهوش را به بند بلا
سخن رساند هشیار را به عهد و لوا،
مولوی،
- امثال:
حسن بچۀ بیهوشی است و حسین بچۀ بیهوشی نیست، (یادداشت مؤلف)،
- بیهوش و حواس، که فاقد هوش و حواس است، فراموشکار،
، از خود بیخود، به بیخودی:
بر آن آواز خرگاهی پر از جوش
سوی خرگاه شد بیصبر و بیهوش،
نظامی،
مهین بانو چو کرد این قصه را گوش
فروماند از سخن بیصبر و بیهوش،
نظامی،
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند جگر از جوش مرا،
سعدی،
، مغشی علیه، غشّی، بیخود، ازخودرفته، مغمی علیه، (یادداشت مؤلف) : غمی، مغمی ّ (مغمی علیه)، مغمی ̍ (مغمی علیه)، بیهوش، (منتهی الارب)، مغشی، (منتهی الارب) :
ز زین اندر آمد به روی زمین
بیفتاد بیهوش مرد گزین،
فردوسی،
چندگاهست که از باده و از بوسه مرا
نفکندستی بیهوش و نکردستی شاد،
فرخی،
زین خبر به شد وبهوش آمد
فتح بیهوش و نصرت بیمار،
مسعودسعد،
پس از یکدم چو مصروعان بیهوش
بهوش آمد دل سنگینش از جوش،
نظامی،
- بیهوش و بیگوش
، سخت بیمار که هوش و سامعۀ او از کار بمانده باشد، سخت بیمار گران که توجه بخارج نتواند داشتن، بیخود از بیماری، سخت در حال اغماء از تبی سنگین چنانکه محمی علیه در تبهای صعب و سخت، (یادداشت مؤلف)،
- بی هوش و گوش، بیهوش و بیگوش، سخت بیمار که هوش و سامعۀ او از کار بماند، سخت بیمار که تمیز و شنوایی ندارد، بیماری سخت در حال اغماء، (یادداشت مؤلف)،
، دیوانه، مدهوش، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بی شعور، بی عقل، مدهوش، (ناظم الاطباء) : مهلوس، عقل رفتۀ بیهوش، (منتهی الارب)، آشفته:
گربخواهی بستن این بیهوش را
از خرد کن قید و از دانش کمند،
ناصرخسرو،
همی گوید بعقل خویش هر کس را ز ما دایم
که من همچون توئی بیهوش دیدستم فراوانها،
ناصرخسرو،
با طاقت و هوشیم ما و او خود
بیطاقت و بیهوش و بی توان است،
ناصرخسرو،
مجنون سیاه مغز بیهوش
چون کرد نصیحت پدر گوش،
نظامی،
- بی هوش و رای، بی فکر و اراده:
چو دیوانگانست بی هوش و رای
به هر باد کآید بجنبد ز جای،
فردوسی،
نباید که آن شاه بی هوش و رای
برد مر ورا اهرمن دل ز جای،
فردوسی،
، مست، ثمل، (یادداشت مؤلف)، (اصطلاح پزشکی) آنکه طبیعهً یا باداروی بیهوشی، حواس وی از کار افتاده باشد و درد رااحساس نکند، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به بیهش شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
امید، فروتنی. کلمه در این دو معنی ممکن است دگرگون شدۀ بیوس باشد، شنوایی. دراین معنی ممکن است کلمه دگرگون شدۀ نیوش باشد، خجالت از افلاس و تنگدستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کند ذهن کند فهم: مقابل باهوش، آنکه طبیعه یا باداروی بیهوشی حواس وی از کار افتاده باشد و درد را احساس نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغوش
تصویر بیغوش
جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
ترکی کوچ چغد جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایقوش
تصویر بایقوش
بوم، جغد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیغوش
تصویر بیغوش
((بِ))
بایغوش
فرهنگ فارسی معین