جدول جو
جدول جو

معنی بیغوله - جستجوی لغت در جدول جو

بیغوله
کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغله، پیغوله، گرنج
تصویری از بیغوله
تصویر بیغوله
فرهنگ فارسی عمید
بیغوله
(بَ / بی لَ / لِ)
گوشۀ خانه. (فرهنگ اسدی). کنجی بود از خانه. بیغله. گوشه بود یعنی زاویه. پیغله و پیغوله و کنج یکی باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زاویه. (زمخشری). کنج و گوشه بود در جایی یا در خانه ای. (اوبهی). گوشه: بیغولۀ خانه، گوشۀ خانه. (یادداشت مؤلف). گوشه و کنج. بیغله. چون گوشه باشد در جایی. کنج:
گروهی ایذون گویند که یعقوب را ندید ولیکن از بیغولۀ خانه آواز آمد. (ترجمه طبری بلعمی).
به بیغوله ای شد فرود از جهان
پر از درد بنشست خسته روان.
فردوسی.
به بیغوله ای شو ز پیشش نهان
که کس نشنود نامت اندر جهان.
فردوسی.
ز هر بیغولۀ باغی نوای مطربی برشد
دگر باید شدن ما را کنون کافاق دیگر شد.
فرخی.
گفت (خواجه احمد حسن) .... دست از من نخواهد داشت تا به بیغوله ای بنشینم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). پس از بار بدیوان شد و روزی سخت سردبود و در آن صفۀ باغ عدنانی در بیغوله ای بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610).
پنج قلاشیم در بیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند.
انوری.
پس غولان روزگار مرو
تو و بیغولۀ سرای صبوح.
خاقانی.
چند بیغاره که در بیغولۀ غاری شدی
ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من.
خاقانی.
چرا گشتی درین بیغوله پابست
چنین نقد عراقی بر کف دست.
نظامی.
چو غولی مانده در بیغوله گاهی
که آنجا بگذرد موری بماهی.
نظامی.
پی غولان در این بیغوله بگذار
فرشته شو قدم زین فرش بردار.
نظامی.
که حالش بگردید و رنگش بریخت
ز هیبت به بیغوله ای درگریخت.
سعدی.
ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین
کاندرین بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
سعدی.
رجوع به بیغله و پیغله شود.
- بیغولۀ چشم، گوشۀ چشم: آماق، بیغوله های چشم. (یادداشت مؤلف). ماق، بیغولۀ چشم از سوی بینی. (دهار). آمق و آن دو بیغوله است: بیغولۀ بزرگ که از سوی بینی است و بیغولۀ کوچک که از سوی گوش است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : باقر، رگیست در بیغولۀ چشم. (منتهی الارب). شدق، بیغولۀ دهن. (دهار). ماق، بیغوله (یا) بیغولۀ چشم. (تفلیسی).
- بیغولۀ ران، کش ران. کشال ران. اربیه. (یادداشت مؤلف) : پس گوش و بیغوله های ران و آنجا خراجی و آماسی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه که (درد) در بیغولۀ ران فرودآید بباید دانست که سنگ در مجرای بول مانده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهم بیامیزند و بر کمرگاه و بیغوله های ران می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، گوشه ای دور از آبادی. ویرانه. نهان جای: کدخدای غازی و قومش چون حالها بر این جمله دیدند پس بدو سه روز از بیغوله ها بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235)
لغت نامه دهخدا
بیغوله
گوشه خانه، ویرانه
تصویری از بیغوله
تصویر بیغوله
فرهنگ لغت هوشیار
بیغوله
((بِ لِ))
کنج، گوشه، ویرانه
تصویری از بیغوله
تصویر بیغوله
فرهنگ فارسی معین
بیغوله
کنج، بیراهه، گوشه، گوشه متروک، خرابه، ویرانه
متضاد: آباد، دخمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برسوله
تصویر برسوله
معجونی که با مغز گردو و داروهای مقوی تهیه می شود، برای مثال روح ما را عصا می صافی ست / نه معاجین و بنگ و برسوله (نزاری - مجمع الفرس - برسوله)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاغوله
تصویر شاغوله
طره و ریشۀ دستار، منگوله، شاشوله، برای مثال شاغولۀ دستار تو اینجا نخرند / دستار نگهدار و برو بر سر پیچ (ابن یمین - ۶۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزغاله
تصویر بزغاله
بچۀ بز، بز کوچک، بزک، چپش، بزیچه، بزبچّه
بز کوهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلغونه
تصویر بلغونه
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغوله
تصویر پیغوله
بیغوله، کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغله، گرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیلوله
تصویر قیلوله
خوابیدن در نیمروز، خواب نیمروز، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
شب را در جایی به سر بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
ناحق، باطل، یاوه، بی فایده، عبث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیغله
تصویر بیغله
بیغوله، کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، پیغله، پیغوله، گرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شراب خوری، پیاله، ساغر، برای مثال گر به پیغاله از کدو فکنی / هست پنداری آتش اندر آب (عنصری - ۳۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تخم کتان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بی غُ لَ / لِ)
بیغوله. پیغله. پیغوله. کنج. گوشه. زاویه. گوشۀ خانه. (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ اسدی). بیغوله. (اوبهی) :
کنم هرچه دارم به ایشان یله
گزینم ز گیتی یکی بیغله.
فردوسی.
، گوشۀ چشم. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیغوله شود
لغت نامه دهخدا
(پَ /پِ لَ / لِ)
پیغله. بیغله. بیغوله. کنج و گوشۀ خانه. (برهان). زاویه:
پنج قلاشیم در پیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند
چرخ مردم خوار گویی خصم ماست
تا چو برخیزیم بر هر شش زند.
انوری (در طلب شراب).
ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین
کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
خاقانی.
به پیغولۀ غارها جای گیر.
نظامی.
ز هیبت به پیغوله ای در گریخت.
سعدی.
همه هستی خود به یکسو کنم
به پیغولۀ نیستی خو کنم.
امیرخسرو.
چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید
علم بر ملک باقی زن ازین پیغولۀ فانی.
خواجو.
پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم
این بادیه را قافله سالار جنون بود.
سنجر کاشی (از آنندراج).
، کنج و گوشۀ چشم. (آنندراج) ، بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبرغوله
تصویر سبرغوله
لاتینی تازی گشته هرزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغوله
تصویر شاغوله
منگوله، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شرابخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلوله
تصویر خیلوله
پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایزوله
تصویر ایزوله
فرانسوی جدا، تک، دور، کناریک کرانیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیوله
تصویر بنیوله
یونانی تازی شده هزار چشم از گیاهان معین هزار چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغاره
تصویر بیغاره
سرزنش طعنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونه
تصویر بینونه
جدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیتوته
تصویر بیتوته
شب ماندن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیحوصله
تصویر بیحوصله
شتابزده ناشکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلغونه
تصویر بلغونه
سرخاب زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزغاله
تصویر بزغاله
بچه بز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغوله
تصویر اشغوله
کار و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغله
تصویر بیغله
گوشه ای در خانه، گوشه ای دور از آبادی ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
باطل، بیفایده، عبث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغوله
تصویر پیغوله
((پِ لِ))
کنج و گوشه، دور از مردم، گوشه خانه، بیغوله، پیغله، بیغله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
بی فایده، بی سبب، باطله، عبث
فرهنگ واژه فارسی سره