جدول جو
جدول جو

معنی بیطره - جستجوی لغت در جدول جو

بیطره
دام پزشکی، شغل و عمل دامپزشک، بیطره، محلی که در آن دربارۀ امراض جانوران مطالعه و تحقیق می کنند مثلاً دانشکدۀ دامپزشکی، رشته ای دانشگاهی که روش معالجۀ جانوران بیمار را تعلیم داده و دام پزشک تربیت می کند
تصویری از بیطره
تصویر بیطره
فرهنگ فارسی عمید
بیطره
(اِلِ)
تیمار کردن ستور و میخ زدن به نعل آن: بیطر الدابه فهو بطیر و بیطار و مبیطر. و چه بسا که بیطر هم گویند. (از اقرب الموارد). بیطاری کردن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). عمل بیطار. (از اقرب الموارد). بجشکی کردن. (دهار).
- علم بیطره، دانشی است که درباره اسبان از جهت صحت و مرض بحث کند همانگونه که علم پزشکی درباره انسان. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
بیطره
(بَ / بِ طَ رَ / رِ)
مأخوذ از ارتیشتر پهلوی، لشکری و سپاهی را گویند. (جهانگیری) (برهان قاطع) :
هنرورزند شاد ارتیشداران
سلح پرور پیاده با سواران.
زراتشت بهرام پژدو
لغت نامه دهخدا
بیطره
(بَ طَ رَ)
شهر و حصنی از اعمال سرقسطه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
بیطره
(طَ رَ)
شهری و قلعه ای است از توابع سرقسطه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بیطره
دام پزشکی ستور پزشکی
تصویری از بیطره
تصویر بیطره
فرهنگ لغت هوشیار
بیطره
((بَ یا بِ طَ رَ یا رِ))
دام پزشکی
تصویری از بیطره
تصویر بیطره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیاره
تصویر بیاره
(پسرانه)
نام روستایی (نگارش کردی: بیاره)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیطره
تصویر شیطره
شاه تره، گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، سرخیوس، هلیانه، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیسره
تصویر بیسره
پرنده ای شکاری از نوع باشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیطره
تصویر سیطره
چیرگی، غلبه، تسلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن
جلونک، جلنگ، چلونک، بیاج،
بوته
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رِ)
ساقۀ گیاه، ریشه یک قسم گیاه طبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
عمل بیطار. بیطاری کردن. (ناظم الاطباء).
- بیطری کردن، بیطاری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
بیسر. نام جانوری است. رجوع به بیسر و بیسران شود، استر که عربان بغل گویند. (از برهان). استر و قاطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انبارانبار کردن گندم. (از منتهی الارب) : بیدر الطعام بیدره، انبارانبار کرد گندم را. (منتهی الارب). خرمن خرمن کرد گندم را. (ناظم الاطباء). کومه ای توده کرد گندم را. (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ رَ)
از قرای بخاراست و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
تبذیر. (از لسان العرب). رجوع به تبذیر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ شَ طَ رَ / رِ)
مامیشا. حشیشهالجرب. (دزی ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ رَ)
عصای سطبر دلنگ. چماق. بیزاره. ج، بیازر. (یادداشت مؤلف). عصای ستبر. (ناظم الاطباء). رجوع به بیزاره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ رَ)
بازداری. (از دزی ج 1 ص 135).
- اصحاب البیزره، بازداران. (دزی ج 1 ص 135). رجوع به بیزر شود.
- علم البیزره، علمی است که درباره پرندگان گوشتخوار و راه نگاهداری و نیرو و ضعف آنها بر صید و تیمارداری آن گفتگو میکند. (از کشف الظنون). دانش بازیاری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ رَ)
شاه تره. (ناظم الاطباء). رجوع به شاه تره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ طِ رَ)
جمع واژۀ بیطار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به بیطار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ رَ)
کثرت مال و متاع. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، فساد. تباهی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هلاک گردیدن، فاسد ساختن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). اصل بیقره بمعنای فساد و تباهی است: و بیقر الرحل فی ماله، اذا اسرع فیه و افسده. (ازلسان العرب) ، شک کردن در چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردن، قوم را ببادیه گذاشتن و خود بشهر مقیم شدن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). و بعضی آن را اختصاص به رفتن به عراق داده اند. (از لسان العرب) ، حریص گشتن به گرد آوردن مال و بازداشتن آن از مردم. (منتهی الارب). حریص گشتن بر جمع کردن ثروت و بازداشتن آن. (از لسان العرب) ، رفتن به عراق از شام. (منتهی الارب). رفتن به عراق. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از شهری بشهر دیگر. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از زمینی به زمین دیگر. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، شگفت داشتن اسب به دیدن گاو. شگفت داشتن سگ به دیدن گاو، فروکش شدن در خانه: بیقر الدار. (منتهی الارب). خانه را مسکن و منزل خود قرار دادن. (از لسان العرب) ، برداشتن اسب دست را. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) ، رفتن بجایی که خبرش معلوم نمیشود. (از منتهی الارب). رفتن بجائی که خود نمیداند. (از لسان العرب) ، رفتن با شتاب و سرجنبان. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، راه رفتن چون کسی که سر را بزیر افکنده. (از لسان العرب) ، متکبرانه رفتن. (منتهی الارب) : بیقر الرجل فی العدو، اذا اعتمدفیه. (از لسان العرب) ، مانده و درمانده شدن. (منتهی الارب). مانده شدن. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گماشته شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیطره
تصویر سیطره
غالب گردیدن، تسلط یافتن، چیره گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیطرت
تصویر بیطرت
بیطره: دام پزشکی ستور پزشکی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که تعصب ندارد آنکه جانبداری نکند، دولتی که در سیاستهای جهانی داخل دسته بندیها نشود و جانب بعضی دول را نگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه سر ندارد، بی اساس بی اصل، پرنده ایست شکاری از نوع باشه شبیه به پیغو بیسره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاطره
تصویر بیاطره
جمع بیطار، بجشک ستوران دام پزشکان
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ رَ یا رِ))
گیاهی که ساقه بلند و مستقیم ندارد و شاخه های آن روی زمین افتد مانند کدو، خربزه و غیره، بوته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیطره
تصویر سیطره
((سَ طَ رَ یا رِ))
چیره شدن، غلبه یافتن، تسلط، چیرگی
فرهنگ فارسی معین
استیلا، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد