هلاک گردیدن، فاسد ساختن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). اصل بیقره بمعنای فساد و تباهی است: و بیقر الرحل فی ماله، اذا اسرع فیه و افسده. (ازلسان العرب) ، شک کردن در چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردن، قوم را ببادیه گذاشتن و خود بشهر مقیم شدن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). و بعضی آن را اختصاص به رفتن به عراق داده اند. (از لسان العرب) ، حریص گشتن به گرد آوردن مال و بازداشتن آن از مردم. (منتهی الارب). حریص گشتن بر جمع کردن ثروت و بازداشتن آن. (از لسان العرب) ، رفتن به عراق از شام. (منتهی الارب). رفتن به عراق. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از شهری بشهر دیگر. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از زمینی به زمین دیگر. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، شگفت داشتن اسب به دیدن گاو. شگفت داشتن سگ به دیدن گاو، فروکش شدن در خانه: بیقر الدار. (منتهی الارب). خانه را مسکن و منزل خود قرار دادن. (از لسان العرب) ، برداشتن اسب دست را. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) ، رفتن بجایی که خبرش معلوم نمیشود. (از منتهی الارب). رفتن بجائی که خود نمیداند. (از لسان العرب) ، رفتن با شتاب و سرجنبان. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، راه رفتن چون کسی که سر را بزیر افکنده. (از لسان العرب) ، متکبرانه رفتن. (منتهی الارب) : بیقر الرجل فی العدو، اذا اعتمدفیه. (از لسان العرب) ، مانده و درمانده شدن. (منتهی الارب). مانده شدن. (از لسان العرب)