- بیضا
- آفتاب سپیده، زن سپید پوست، تازی شده ی: پی زاو شهری در پارس، انبان، دیگ، گندم، سختی، زمین ویران مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید، مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید
معنی بیضا - جستجوی لغت در جدول جو
- بیضا
- ابیض ها، سفیدها، سفید رنگ ها، جمع واژۀ ابیض
![تصویری از بیضا](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/2/5/3/amd-0025341.jpg)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کینه شتری کینه ژرف پدر کشتگی دشمنی کینه کین، دشمنی سخت کینه شدید، دشمنی کینه کین، دشمنی سخت کینه شدید
![تصویری از بیضه](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/3/7/2/amd-0037266.jpg)
هر یک از دو غدۀ ترشح کنندۀ هورمون های جنسی مهره داران که در یک کیسه قرار دارند و اسپرماتوزوئید می سازند، خایه، تخم، تخم مرغ، کنایه از میانۀ هر چیز، مرکز، برای مثال بیضۀ اسلام
بیضه نهادن(برآوردن) : تخم گذاشتن
بیضه نهادن
![تصویری از بیاض](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/4/0/9/amd-0040957.jpg)
نوعی دفتر دراز که از عرض باز می شود، دفتر شعر، جنگ، کتاب دعا، مقابل سواد، نوشتۀ پاک نویس شده، مقابل سواد، سفیدی
![تصویری از بیاض](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/0/6/3/mon-0006358.jpg)
![تصویری از بیضه](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/0/6/4/mon-0006441.jpg)
((بَ یا بِ ض ِ یا ضَ))
فرهنگ فارسی معین
تخم مرغ، خایه، خصیه، کلاهخود
بیضه در کلاه داشتن: کنایه از رسوا شدن، مفتضح شدن
بیضه در کلاه داشتن: کنایه از رسوا شدن، مفتضح شدن
![تصویری از بیجا](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/4/3/3/amd-0043342.jpg)
آنکه جا و مکان یا خانه ندارد، کنایه از بی هنگام، بی موقع، کنایه از نادرست، کنایه از بی سبب
овальный
овальний
owalny