منسوب است به بیشک. و ابومنصورعبدالرحمن بن محمد بیشکی از مردم بانفوذ و ثروتمند ودوست ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری صاحب کتاب الصحاح از آنجاست. (از معجم البلدان). رجوع به بیشک شود
منسوب است به بیشک. و ابومنصورعبدالرحمن بن محمد بیشکی از مردم بانفوذ و ثروتمند ودوست ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری صاحب کتاب الصحاح از آنجاست. (از معجم البلدان). رجوع به بیشک شود
ویلیام بلفور. (1825- 1864م.) جراح و محقق اسکاتلندی در افریقای غربی و عالم فقه اللغه. رود نیجر را بر روی تجارت گشود و اطلاعاتی در باب زبانهای محلی گرد آورد و کتاب مقدس را به یکی از این زبانها ترجمه کرد. (دائره المعارف فارسی)
ویلیام بلفور. (1825- 1864م.) جراح و محقق اسکاتلندی در افریقای غربی و عالم فقه اللغه. رود نیجر را بر روی تجارت گشود و اطلاعاتی در باب زبانهای محلی گرد آورد و کتاب مقدس را به یکی از این زبانها ترجمه کرد. (دائره المعارف فارسی)
سرقوقیتی بیکی (سرقویتی بیکی، سرقونتی بیکی یا فقط بیکی). زوجه تولی بن چنگیزخان و مادر منکوقاآن و هولاکو و قوبیلای قاآن و اریق بوکا. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 219، 250 و 256)
سرقوقیتی بیکی (سرقویتی بیکی، سرقونتی بیکی یا فقط بیکی). زوجه تولی بن چنگیزخان و مادر منکوقاآن و هولاکو و قوبیلای قاآن و اریق بوکا. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 219، 250 و 256)
قصبه ای از کورۀ رخ از نواحی نیسابور. (از معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ بیهق ص 126 شود. در خاور ولایت ترشیز ولایت زواره واقع است و این ولایت و یا قسمتی از آن معروف به ’رخ’ و کرسی آن موسوم به ’بیشک’ یا شهرزاده بوده است. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 381)
قصبه ای از کورۀ رخ از نواحی نیسابور. (از معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ بیهق ص 126 شود. در خاور ولایت ترشیز ولایت زواره واقع است و این ولایت و یا قسمتی از آن معروف به ’رخ’ و کرسی آن موسوم به ’بیشک’ یا شهرزاده بوده است. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 381)
فزونی، زیادتی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، افزونی، زیادت، کثرت، بسیاری، فضل، فضله، مقابل کمی و اندکی، (یادداشت مؤلف)، افزونی، خواه در کمیت و خواه در کیفیت: یکی جامه وین بادروزه ز قوت دگر اینهمه بیشی و برسریست، کسائی (از لغت نامۀ اسدی ص 427)، چنین است گیتی پر از آز و درد از او تا توان گرد بیشی مگرد، فردوسی، چنین پاسخ آورد هومان بدوی که بیشی نه خوبست بیشی مجوی، فردوسی، بخوبی بیارای و بیشی ببخش مکن روز را بر دل خویش پخش، فردوسی، خداوند هستی و هم راستی از اویست بیشی و هم کاستی، فردوسی، چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی چه بیشی ز یک حرف در دفتری، منوچهری، ترک بیشی بگفتم از پی آنک کشت دولت به بر نمی آمد، خاقانی، بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد وآنگه بدست راست بر آن بیش کم زند، خاقانی، ایام بنقصان و ترا کوشش بیشی خورشید بسرطان و ترا پوشش سنجاب، خاقانی، بر آنکس دوستی باشد حلالت که خواهد بیشی اندرجاه و مالت، نظامی، بامید بیشی نداد و نخورد خردمند داند که ناخوب کرد، سعدی، - بیشی و کاست، بیشی وکاستی، فزونی و کمی، فزونی و نقصان: ازیرا که همچون گیا در جهان رونده ست همواره بیشی و کاست، ناصرخسرو، رجوع به کاست شود، - بیشی و کمی، فزونی و کمی، اندکی و بسیاری: از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل با دهر مدارا کن و با خلق مواسا، ناصرخسرو، پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمی چو فردا این سخنگویان برون آیند زین پشکم، ناصرخسرو، ، فراوانی، (ناظم الاطباء)، حرص بزیادتی، (یادداشت مؤلف) : دگر گفت کز مرگ چون او بجست به بیشی سزد گر نیازیم دست، فردوسی، ببهرام گفت ای دل آرای مرد توانگر شدی گرد بیشی مگرد، فردوسی، ، کبر، غرور، (یادداشت مؤلف) : چو فرجامشان روز رزم تو بود زمانه نه کاهد نه خواهد فزود تو زیشان مکن بیشی و برتری، فردوسی، ز بیشی بکژی نهادند روی پرآزار گشتند و پرخاشجوی، فردوسی، ، ترقی، (ناظم الاطباء)، برتری، بزرگی، (یادداشت مؤلف) : ز پرویز چون داستانی شگفت ز من بشنوی یاد باید گرفت که چندان سرافرازی و دستگاه بزرگی و اورند و فرو کلاه ... چنویی بدست یکی پیشکار تبه شد تو تیمار بیشی مدار، فردوسی، چو سالار توران بدل گفت من به بیشی برآرم سر از انجمن، فردوسی، منزل ما کز فلکش بیشی است منزلت عاقبت اندیشی است، نظامی، ، سبقت جویی و برتری: سمندش در شتاب آهنگ بیشی فلک را هفت میدان داد پیشی، نظامی، چو در داد بیشی وپیشیت هست سزد گر شوی بر کیان پیشدست، نظامی
فزونی، زیادتی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، افزونی، زیادت، کثرت، بسیاری، فضل، فضله، مقابل کمی و اندکی، (یادداشت مؤلف)، افزونی، خواه در کمیت و خواه در کیفیت: یکی جامه وین بادروزه ز قوت دگر اینهمه بیشی و برسریست، کسائی (از لغت نامۀ اسدی ص 427)، چنین است گیتی پر از آز و درد از او تا توان گرد بیشی مگرد، فردوسی، چنین پاسخ آورد هومان بدوی که بیشی نه خوبست بیشی مجوی، فردوسی، بخوبی بیارای و بیشی ببخش مکن روز را بر دل خویش پخش، فردوسی، خداوند هستی و هم راستی از اویست بیشی و هم کاستی، فردوسی، چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی چه بیشی ز یک حرف در دفتری، منوچهری، ترک بیشی بگفتم از پی آنک کشت دولت به بر نمی آمد، خاقانی، بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد وآنگه بدست راست بر آن بیش کم زند، خاقانی، ایام بنقصان و ترا کوشش بیشی خورشید بسرطان و ترا پوشش سنجاب، خاقانی، بر آنکس دوستی باشد حلالت که خواهد بیشی اندرجاه و مالت، نظامی، بامید بیشی نداد و نخورد خردمند داند که ناخوب کرد، سعدی، - بیشی و کاست، بیشی وکاستی، فزونی و کمی، فزونی و نقصان: ازیرا که همچون گیا در جهان رونده ست همواره بیشی و کاست، ناصرخسرو، رجوع به کاست شود، - بیشی و کمی، فزونی و کمی، اندکی و بسیاری: از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل با دهر مدارا کن و با خلق مواسا، ناصرخسرو، پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمی چو فردا این سخنگویان برون آیند زین پشکم، ناصرخسرو، ، فراوانی، (ناظم الاطباء)، حرص بزیادتی، (یادداشت مؤلف) : دگر گفت کز مرگ چون او بجست به بیشی سزد گر نیازیم دست، فردوسی، ببهرام گفت ای دل آرای مرد توانگر شدی گرد بیشی مگرد، فردوسی، ، کبر، غرور، (یادداشت مؤلف) : چو فرجامشان روز رزم تو بود زمانه نه کاهد نه خواهد فزود تو زیشان مکن بیشی و برتری، فردوسی، ز بیشی بکژی نهادند روی پرآزار گشتند و پرخاشجوی، فردوسی، ، ترقی، (ناظم الاطباء)، برتری، بزرگی، (یادداشت مؤلف) : ز پرویز چون داستانی شگفت ز من بشنوی یاد باید گرفت که چندان سرافرازی و دستگاه بزرگی و اورند و فرو کلاه ... چنویی بدست یکی پیشکار تبه شد تو تیمار بیشی مدار، فردوسی، چو سالار توران بدل گفت من به بیشی برآرم سر از انجمن، فردوسی، منزل ما کز فلکش بیشی است منزلت عاقبت اندیشی است، نظامی، ، سبقت جویی و برتری: سمندش در شتاب آهنگ بیشی فلک را هفت میدان داد پیشی، نظامی، چو در داد بیشی وپیشیت هست سزد گر شوی بر کیان پیشدست، نظامی
عفط. آوازی چون آواز تیز که از میان دو لب فراهم کرده برآورند، تخفیف گفتار یا کردار کسی را. به عنوان مسخره و تحقیر کسی صدای تیز از دهان برآوردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیشکی بستن و شیشکی انداختن شود
عفط. آوازی چون آواز تیز که از میان دو لب فراهم کرده برآورند، تخفیف گفتار یا کردار کسی را. به عنوان مسخره و تحقیر کسی صدای تیز از دهان برآوردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیشکی بستن و شیشکی انداختن شود
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش حومه مشهد است. این دهستان از 57 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع سکنۀآن 6368 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش حومه مشهد است. این دهستان از 57 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و مجموع سکنۀآن 6368 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
طبابت. (ناظم الاطباء) : اگرچه بود میزبان خوش زبان بزشکی نه خوب آید از میزبان. اسدی (از آنندراج). عرب بر ره شعر دارد سواری بزشکی گزیدند مردان یونان. ناصرخسرو
طبابت. (ناظم الاطباء) : اگرچه بود میزبان خوش زبان بزشکی نه خوب آید از میزبان. اسدی (از آنندراج). عرب بر ره شعر دارد سواری بزشکی گزیدند مردان یونان. ناصرخسرو