جدول جو
جدول جو

معنی بیستارد - جستجوی لغت در جدول جو

بیستارد
ایستاد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیستار
تصویر بیستار
اشاره به یک شخص یا یک چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیلیارد
تصویر بیلیارد
نوعی بازی گوی و چوگان که روی میزی بزرگ با روکش ماهوت، داری چهار سوراخ در چهار گوشه و دو سوراخ در دو طرف انجام می شود و بازیکن باید گوی ها را با چوگان در سوراخ بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیستاخی
تصویر بیستاخی
گستاخی، برای مثال بسیار شد این سخن فراخی / ز اندازه گذشت بیستاخی (امیرخسرو- مجمع الفرس - بیستاخ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستار
تصویر باستار
اشاره به شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
باستار و بیستار: فلان و بهمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیستاخ
تصویر بیستاخ
گستاخ، بی ادب، نترس، جسور، دلیر، بی پروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
بیستار، اشاره به یک شخص یا یک چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
فرهنگ فارسی عمید
بستاخ، استاخ، گستاخ، بی ادب، (از جهانگیری) (برهان)، گستاخ و بی ادب و بی شرم و بی حیا، (ناظم الاطباء)، گستاخ، (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً مصحف پیشیار است، قارورۀ بیمار، (فرهنگ جهانگیری)، پیسیار، سرشگ، قاروره، تفسره، دلیل، پیشاب، آب بیمار، بول، شاش، (یادداشت مؤلف) :
بر روی پزشک زن میندیش
چون بود درست بیسیارت،
رودکی،
و رجوع به پیشیار شود
لغت نامه دهخدا
بعقیدۀ بابلیها ربه النوع جنگ و عشق بود، بخت النصر دروازۀ باشکوهی برای وی ساخت، (ایران باستان ص 193)
لغت نامه دهخدا
باستار و بیستار، از الفاظ متتابعه است مانند فلان و بهمان. (انجمن آرای ناصری). چون لفظ فلان و بهمان است. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ اوبهی). و استعمالش در اوصاف [اصناف ؟ مجهوله شایع باشد، همچنانکه گاهی فلان و بهمان را جدا جدا استعمال میکنند، باستار و بیستار را نیز جدا جدا مذکور میسازند. (برهان قاطع). بمعنی فلان و بهمان و بیستار نیز مترادف آن است. (شرفنامۀ منیری). استعمالش در اصناف مجهول شایع باشد. (هفت قلزم) (آنندراج). بواسطۀ این لفظ شی ٔ و یا شخص غیر معلوم را بیان میکنند و بیشتر باستار و بیستار میگویند یعنی فلان و بهمان و گاهی باستار به تنهائی استعمال میشود مانند فلان. (ناظم الاطباء) :
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه کن همی (؟) بررهی شمار.
رودکی (از اسدی و صحاح الفرس وجهانگیری).
علی الجمله از قدرت راه بشرط و مشروط یکی است بی تفاوت و پس هر که پندارد که فلان حادثه را سبب وجود فلان چیزست و همان چیز راسبب وجود باستار چیزیست، باطلست و به عاقبت آخر این اسباب حق است. (از مکاتبات عین القضاه همدانی، بنقل شعوری و جهانگیری).
با وجودت از شهان باستان
چرخ نارد بر زبان جز باستار.
شمس فخری (از شعوری و جهانگیری) ، گسترنده. (منتهی الارب) (آنندراج). گستراننده. (مهذب الاسماء) : و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید (قرآن 18/18) ، و سگشان گستراننده بود دو ساعدش را به آستانۀ در غار. (از منتهی الارب) ، یکی از نامهای خدای تعالی بدان جهت که فراخ میگرداند رزق را به هر که میخواهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) ، آب دور از گیاه. (از قطر المحیط). آب دور از سبزه و چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خمس باسط، شتران به آب خور شتابنده. (منتهی الارب) و قال اﷲ تعالی: و الملاّئکه باسطوا ایدیهم (قرآن 93/6) ، یعنی فرشتگان مسلطاند بر آنها. (منتهی الارب). و قال اﷲ تعالی: کباسط کفیه الی الماء لیبلغ فاه (قرآن 14/13) ، یعنی مانند خواهندۀ آب که اشاره کند بسوی آن تا آب اجابت نماید او را. (منتهی الارب). و رجوع به باسطه شود
لغت نامه دهخدا
عذاب و عقوبت و شکنجه، پیچ و لولا، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
ابوسعید گفته گمان میکنم از قریه های ری باشد. (از مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
حالت و کیفیت بیستاخ، گستاخی:
بسیار شد این سخن فراخی
زاندازه گذشت بیستاخی،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ / بِ کَ دَ)
بایستادن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ایستادن شود:
دست چپشان پهلوانان بیستند
زآنکه دل پهلوی چپ باشد ببند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نوعی بازی است که در فضای سرپوشیده بر میزی مستطیل (پوشیده با ماهوت سبز) با 3 یا 15 گوی و میله ای چوبی بازی میشود، بیلیارد بطریقی که در ایران بازی میشود مأخوذ از روسیه است، هر یک از گویها را شار (روسی گوی) خوانند، تاریخ اختراع بیلیارد معلوم نیست، در فرانسه نوعی بیلیارد در قرن 16 میلادی رواج داشت، و پیش ازآن هم بازی شبیه آن معمول بود، در انگلستان بیلیارددر زمان شکسپیر رایج بود، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
بیزمارک، عنوان کاملش اوتوفورست فون بیسمارک معروف به صدر اعظم آهنین (1815- 1898 میلادی)، سیاستمدار آلمانی و موجد امپراطوری آلمان، نخست وزیر (1862- 1890 میلادی) پروس، صدر اعظم (1871- 1890 میلادی) آلمان، وی پارلمان را بعلت اینکه با بودجۀ تسلیحاتی او مخالفت کرد منحل ساخت (1862 میلادی) و بر سر مالکیت شلسویگ هولشتاین، به اتفاق اتریش با دانمارک جنگید (1864 میلادی)، پس از پیروزی، اختلاف نظر او با اتریش بر سر ادارۀ نقاطی که از دانمارک گرفته بودند منجر به جنگ اتریش و پروس شد (1866 میلادی) که دست اتریش را از آلمان کوتاه کرد آنگاه به منظور تجدید سازمان آلمان و قرار دادن آن تحت رهبری پروس اتحادیۀ آلمان شمالی را ترتیب داد، عمداً پیام ’امس’ را تحریف کرد و جنگ فرانسه و پروس (1870- 1871 میلادی) را برانگیخت، در ژانویۀ 1871 میلادی ویلهلم اول (پادشاه پروس) امپراطور آلمان اعلام شد، بیسمارک که وحدت آلمان را با جنگ تأمین کرده بود کوشید که با صلح آن را استوار سازد، آلمان را در 1879 میلادی با اتریش و در1882 میلادی با ایتالیا متحد ساخت و با روسیه آشتی کرد و در اروپا نقش داوری پیش گرفت، بیسمارک در 1878 میلادی دست به اقدامات شدیدی علیه سوسیالیست ها زد و نشر آثار سوسیالیست ها را ممنوع ساخت و در سال های 1883- 1887 میلادی یک سلسله قوانین اصلاحات اجتماعی گذرانید، در نتیجۀ سیاست بیسمارک تجارت و صنعت مستعمرات آلمان به سرعت توسعه یافت، ویلهلم دوم که از نفوذ بیسمارک خرسند نبود در 1890م، او را برکنار کرد، بیسمارک در دورۀگوشه گیری به شدت از سیاست های ویلهلم انتقاد کرده و خاطرات خود را نوشته است، (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
بیزمارک، نام شهر و بندری در ایالات متحدۀ امریکا، کرسی داکوتای شمالی در ساحل میسوری با 18600تن سکنه و معادن زغال سنگ، (از فرهنگ فارسی معین)
مجمعالجزایر بیسمارک ملانزی، در شمال شرقی گینۀ جدید با 149000 سکنه، مستعمرۀ قدیم آلمان است، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ)
مرکّب از: بی + ستاره، بدون ستاره. (ناظم الاطباء)،
لغت نامه دهخدا
فلان و بهمان، (جهانگیری) (رشیدی)، مانند فلان و بهمان و همچنانکه فلان و بهمان را گاهی با هم و گاهی جدا از هم گویند بیستار را نیز گاهی با باستار (بیستار و باستار) و گاهی جدا گویند، و گاهی با فلان هم میگویند همچو فلان و بیستار، (برهان)، چون نام کسی و یا چیزی را بطور مبهم خواسته باشند بیان کنند این کلمه را ذکر میکنند، و فلان و بهمان و بیستار میگویند، (از ناظم الاطباء)، اما در تداول امروز فلان و بیسار گویند، (حاشیۀ برهان چ معین)،
- بیستار و باستار (اتباع مبهم)، فلان و بهمان، (از انجمن آرا)،
، زیاد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مرکّب از: بی + ستور، بی چارپا: غراء، مرد بیستور. (منتهی الارب)، رجوع به ستور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
فلان و بهمان، فلان فیسال
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست از مبهمات که شخص یا شی مجهول و غیر معلوم را رساند فلان. یا باستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستار
تصویر بستار
سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستاخ
تصویر بیستاخ
گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستار
تصویر باستار
(مبهمات) فلان بهمان. یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیلیارد
تصویر بیلیارد
فرانسطوی گوی بازی انگلیسی تشیره گوی بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستار
تصویر بستار
((بِ))
سست، نااستوار، گرفتار، گرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
((بِ))
واژه ای مانند فلان، که اشاره به یک چیز یا شخص مجهول و نامعلوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستار
تصویر باستار
((سْ))
بیستار، (مبهمات) فلان، بهمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیستار
تصویر بیستار
واژه ای مانند فلان، که اشاره به یک چیز یا شخص مجهول و نامعلوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایستار
تصویر ایستار
سنت، موقعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
دیدن میز بیلیارد در خواب نشانه جنگ و دعوا بر سر تصاحب ثروت است. تهمت و افترا به بیننده خواب آسیب می زند. 2ـ اگر میز و توپهای بیلیارد را در خواب ببینید نشانه آن است که دوستیهای بی بها و ریا کارانه شما را از پا در می آورد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سکوت در سکوت مطلق
فرهنگ گویش مازندرانی