جدول جو
جدول جو

معنی بیرگان - جستجوی لغت در جدول جو

بیرگان
نام دهستان بخش شوراب شهرستان شهرکرد است و دارای 9 آبادی و 1670 تن سکنه است، (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرگا
تصویر بیرگا
(پسرانه)
یادگه. بیرگه. یادگه (نگارش کردی: بیرگا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیران
تصویر بیران
ویران، خراب، بایر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
روز سیزدهم تیرماه، جشنی که در این روز در ایران باستان، برپا می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
اهل چاهها، اسم خانواده ای است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زیارت بخش شیروان شهرستان قوچان است و 166 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)، نام محلی کنار راه شیروان به بجنورد میان زیارت و سیساب در 253830 گزی مشهد، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صاحب غیاث اللغات و شرفنامه نوشته اند که نام وزیر و سردار لشکر افراسیاب است اما کلمه دگرگون شدۀ پیران است. رجوع به پیران شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای است از دانیه از توابع اندلس و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای نسف و در یک فرسخی آن، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ویران که نقیض آباد باشد، (از برهان)، بیرام، بیرانه، (از غیاث)، ویران، (رشیدی)، ویران، ویرانه، (انجمن آرا) : (زحل دلالت دارد بر) ... راههای بیران ... (التفهیم بیرونی)، و از جزیره های آباد و بیران هزار و سیصد و هفتاد جزیره است، (مجمل التواریخ و القصص)،
بود بیران دهی بره اندر
از عمارت در او نمانده اثر،
سنائی،
و این بوم بیران کش جهان می دانند تنگنائی بر لشکر تست، (راحهالصدور راوندی)، و رجوع به ویران شود،
- بیران شدن، ویران شدن، تهکم، (تاج المصادر بیهقی)، رجوع به ویران شدن شود،
- بیران کردن، ویران کردن: چون ابرهه الاشرم پیل به در مکه آورد بدان عزم که بیران کند، (مجمل التواریخ و القصص)، ابن الزبیر خانه کعبه را فراخ کرده و حجاج بهری از آن بمنجنیق بیران کرده بود، (مجمل التواریخ و القصص)، در سنۀ عشر و مأتین هجریه آن باروی را بیران کرد و خراب گردانید، (تاریخ قم ص 35) ...، آن قاعده را هدم کرده بودند و آن طریقه بیران کرده بودند، (کتاب النقض ص 487)، اولاً مصر بیران کند وتخت معد و نزار بشکند، (کتاب النقض ص 510)، و رجوع به ویران کردن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج، واقع در 7هزارگزی خاور روانسر با 171 تن سکنه، آب آن از چشمۀ قره سو روانسر و آب برف و باران و راه آن ماشین روست، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام روز سیزدهم است از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد بشرط آنکه افراسیاب یک تیر پرتاب راه از ملک خود به منوچهر پس بدهد، حکما تیری ساختند از روی حکمت و در وقت طلوع آفتاب آرش آن تیر را بر کمان نهاده از جبال طبرستان به طرف مشرق انداخت بعد از تفحص بسیار روز سیزدهم در کنار آب آمویه یافتند، (برهان)، روز سیزدهم از تیرماه، گویند در این روز منوچهر با افراسیاب صلح کرد، (ناظم الاطباء)، جشن روز تیر از ماه تیر، (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، از ’تیر’ + ’گان’ (پسوند نسبت) جشنی است که در تیرروز (روز سیزدهم) ازماه برپا می شد، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به تیربه معنی روز و یشتها ج 1 ص 334 و 335 و خرده اوستا ص 209 و التفهیم بیرونی ص 254 و آثارالباقیه ص 220 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان لاین است که در بخش کلات شهرستان دره گز واقع است، و 890 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیوگان. عروس:
بیک جا بر بیوگان و خسوران
بیوگان دختران داماد پوران.
(ویس و رامین از جهانگیری).
رجوع به پیوگان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
جمع واژۀ بیوه، بمعنی زن شوی مرده:
ستمدیده را دادبخشی کنی
شب بیوگان را درخشی کنی.
نظامی.
و رجوع به بیوه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
مؤلف مجمع الفصحاء نویسد: بیلقان که صاحب برهان با قاف نوشته است یقیناً با ’گ’ بوده و بیلقان معرب آن است. رجوع به بیلقان شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جاسب است که در بخش دلیجان شهرستان محلات واقع است و 1195 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
از دیه های جبل به قم، (تاریخ قم ص 136)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرکّب از: بی + روان، بی جان. بی روح. رجوع به روان شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان لفطه و درونه در 43000گزی کرمانشاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خندق و مرداب، (ناظم الاطباء) (دمزن)، نام مردی از بهادران ترکستان که قبادبن کاوه در جنگ افراسیاب با ایران بر دست وی کشته شد، (حبیب السیر چ خیام ج 1صص 188 - 189)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
جمع واژۀ بزرگ. اعاظم. امجاد. اماجد. اکابر. اشخاص بزرگ و مهم. سران. اعیان. اشراف. امیران. (از یادداشتهای دهخدا) :
همان اندریمان که پیروز گشت
بکشت از بزرگان ما سی وهشت.
فردوسی.
همه اعیان و بزرگان درگاه نزدیک وی رفتند. (تاریخ بیهقی).
بزرگانش گفتند کز بیش و کم
اگر بخت یاور بود نیست غم.
اسدی.
گوئی که از نژاد بزرگانم
گفتاری آمدی تو نه کرداری.
ناصرخسرو.
و بمشایعت او جملۀ لشکر و بزرگان برفتند. (کلیله و دمنه).
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است
کآب ز پس میخورد بر صفت آسیاب.
خاقانی.
بباید ساختن با داغ دوری
که عیب است از بزرگان ناصبوری.
نظامی.
امراء خراسان و بزرگان اطراف در مجلس او صف کشیدند و پیش تخت او بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 176).
بزرگان پس رفته نشتافتند.
امیرخسرو.
سخنی بی غرض از بندۀ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آنچه در دریاست. (از فرهنگ شعوری ج 1). دریائی. بحری. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزرگان
تصویر بزرگان
اعاظم، اکابر، اشخاص مهم، سران، اعیان، اشراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
نام روز سیزدهم از ماه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیران
تصویر بیران
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
((رْ یا رَ))
جشنی که ایرانیان در روز سیزده از ماه تیر (تیر روز) برپا می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرگان
تصویر سیرگان
سیرجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگان
تصویر بیوگان
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزرگان
تصویر بزرگان
اکابر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بایگان
تصویر بایگان
آرشیویست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازرگان
تصویر بازرگان
تاجر
فرهنگ واژه فارسی سره
مهان، رجال، سران، اعاظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ازدهکده های متروک و قدیمی فخرعمادالدین واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
دیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی