فیروزه، سنگی باشد سبزرنگ شبیه به زمرد لیکن بسیار کم بها و کم قیمت، (برهان) (از رشیدی)، سنگی باشد سبزرنگ و بعضی گفته اند شیشۀ کبودرنگ که به پیروزه مشتبه شود، (انجمن آرا) : چنان مستم چنان مستم من امروز که فیروزه نمیدانم ز بیروز، مولوی، رجوع به فیروزه شود
فیروزه، سنگی باشد سبزرنگ شبیه به زمرد لیکن بسیار کم بها و کم قیمت، (برهان) (از رشیدی)، سنگی باشد سبزرنگ و بعضی گفته اند شیشۀ کبودرنگ که به پیروزه مشتبه شود، (انجمن آرا) : چنان مستم چنان مستم من امروز که فیروزه نمیدانم ز بیروز، مولوی، رجوع به فیروزه شود
خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی بیرون آمدن: خارج شدن، به در آمدن، ظاهر شدن بیرون آوردن: به در آوردن، چیزی را از جایی درآوردن، آشکار کردن بیرون رفتن: خارج شدن بیرون کردن: خارج کردن، به در کردن
خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی بیرون آمدن: خارج شدن، به در آمدن، ظاهر شدن بیرون آوردن: به در آوردن، چیزی را از جایی درآوردن، آشکار کردن بیرون رفتن: خارج شدن بیرون کردن: خارج کردن، به در کردن
خوشبخت، نیک بخت، نوعی بلور کبود رنگ و شفاف، برای مثال چنان مستم چنان مستم من امروز / که پیروزه نمی دانم ز بهروز (مولوی - لغت نامه - بهروز)، کنایه از برده
خوشبخت، نیک بخت، نوعی بلور کبود رنگ و شفاف، برای مِثال چنان مستم چنان مستم من امروز / که پیروزه نمی دانم ز بهروز (مولوی - لغت نامه - بهروز)، کنایه از برده
مرکّب از: بی + روزن، بدون منفذ. بدون سوراخ. - خانه یا قبه یا گنبد بی روزن، فلک. آسمان: نیستی آگه که بروزی رسد هر که درین خانه بیروزنست. ناصرخسرو. چند گریزی ز حواصل درین قبۀ بیروزن و باب ای غراب. ناصرخسرو. گر آستان تو بالین سرکنم ز شرف رسد بگنبد پیروزه گون بیروزن. سوزنی. رجوع به روزن شود
مُرَکَّب اَز: بی + روزن، بدون منفذ. بدون سوراخ. - خانه یا قبه یا گنبد بی روزن، فلک. آسمان: نیستی آگه که بروزی رسد هر که درین خانه بیروزنست. ناصرخسرو. چند گریزی ز حواصل درین قبۀ بیروزن و باب ای غراب. ناصرخسرو. گر آستان تو بالین سرکنم ز شرف رسد بگنبد پیروزه گون بیروزن. سوزنی. رجوع به روزن شود
مفلس و محتاج، (آنندراج)، آنکه قوت یومیه ندارد، (ناظم الاطباء)، محروم، (مهذب الاسماء)، بدبخت: محارف، بی بخت و روزی، (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف)، - بی روزی کردن، حرمان، (ترجمان القرآن)، حرم، حریمه، حرمان، (زوزنی) (دهار)، ، بی نصیب، بی بهره، بی رزق مقسوم، بی رزق: ز تو بیروزیم خوانند و گویم مرا آن به که من بهروز اویم، نظامی، صیاد بیروزی ماهی در دجله نگیرد، (گلستان)
مفلس و محتاج، (آنندراج)، آنکه قوت یومیه ندارد، (ناظم الاطباء)، محروم، (مهذب الاسماء)، بدبخت: مُحارَف، بی بخت و روزی، (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف)، - بی روزی کردن، حرمان، (ترجمان القرآن)، حرم، حریمه، حرمان، (زوزنی) (دهار)، ، بی نصیب، بی بهره، بی رزق مقسوم، بی رزق: ز تو بیروزیم خوانند و گویم مرا آن به که من بهروز اویم، نظامی، صیاد بیروزی ماهی در دجله نگیرد، (گلستان)