دهی از دهستان درب قاضی بخش حومه شهرستان نیشابور در 6 هزارگزی خاور نیشابور. در طرف شمال خاوری آن تپه های آثار باستانی دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان درب قاضی بخش حومه شهرستان نیشابور در 6 هزارگزی خاور نیشابور. در طرف شمال خاوری آن تپه های آثار باستانی دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
حالت و چگونگی بیخود. مقابل هشیاری. ناهشیاری. مدهوشی. (ناظم الاطباء). بی خبری: جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 1 و 2). می خوردن من نه از برای طرب است نی بهر فساد و ترک دین و ادب است خواهم که به بیخودی برآرم نفسی می خوردن و مست بودنم زین سبب است. (منسوب به خیام). بسی شب به مستی شد و بیخودی گذاریم یک روز در بخردی. نظامی. و عنان سبک و رکاب گران کرده در میدان بیخودی جولان کردن ساخت. (سندبادنامه ص 284) ، وجد. (ناظم الاطباء). از خویش برآمدگی. از خود رستگی. از خویشتن خویش رستگی، شوریدگی. آشفتگی. شیدائی: خودپرستی چو حلقه بر در نه بیخودی را چو حله در بر کش. خاقانی. تا خودپرست بودم کارم نداشت سامان چون بی خودی است کارم سامان چرا ندارم. خاقانی. چون زر از پروای عزت چون گل از پروای عیش نیستشان پروانه وار از بیخودی پروای من. خاقانی. از بادۀ بیخودی چنان مست کآگه نه که در جهان کسی هست. نظامی. طرفه مدار اگر ز دل نعرۀ بیخودی زنم کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد. سعدی. مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی در عرصۀ خیال که آمد کدام رفت. حافظ. بمستی توان درّ اسرار سفت که در بیخودی راز نتوان نهفت. حافظ. چون ز جام بیخودی رطلی کشی کم زنی از خویشتن لاف منی. حافظ. ز بیخودی طلب یار میکند حافظ چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است. حافظ. - بیخودی کردن، آشفتگی و شوریدگی و دیوانگی کردن: نکنم بیخودی و خودکامی چون شدم پخته کی کنم خامی. ، دیوانگی. (ناظم الاطباء). کار لغو: از بیخودیهای او یکی آن بود که متقالی و قبایی داشت تمامی سوخت. (مزارات کرمان ص 196)
حالت و چگونگی بیخود. مقابل هشیاری. ناهشیاری. مدهوشی. (ناظم الاطباء). بی خبری: جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 1 و 2). می خوردن من نه از برای طرب است نی بهر فساد و ترک دین و ادب است خواهم که به بیخودی برآرم نفسی می خوردن و مست بودنم زین سبب است. (منسوب به خیام). بسی شب به مستی شد و بیخودی گذاریم یک روز در بخردی. نظامی. و عنان سبک و رکاب گران کرده در میدان بیخودی جولان کردن ساخت. (سندبادنامه ص 284) ، وجد. (ناظم الاطباء). از خویش برآمدگی. از خود رستگی. از خویشتن خویش رستگی، شوریدگی. آشفتگی. شیدائی: خودپرستی چو حلقه بر در نه بیخودی را چو حله در بر کش. خاقانی. تا خودپرست بودم کارم نداشت سامان چون بی خودی است کارم سامان چرا ندارم. خاقانی. چون زر از پروای عزت چون گل از پروای عیش نیستشان پروانه وار از بیخودی پروای من. خاقانی. از بادۀ بیخودی چنان مست کآگه نه که در جهان کسی هست. نظامی. طرفه مدار اگر ز دل نعرۀ بیخودی زنم کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد. سعدی. مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی در عرصۀ خیال که آمد کدام رفت. حافظ. بمستی توان دُرّ اسرار سفت که در بیخودی راز نتوان نهفت. حافظ. چون ز جام بیخودی رطلی کشی کم زنی از خویشتن لاف منی. حافظ. ز بیخودی طلب یار میکند حافظ چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است. حافظ. - بیخودی کردن، آشفتگی و شوریدگی و دیوانگی کردن: نکنم بیخودی و خودکامی چون شدم پخته کی کنم خامی. ، دیوانگی. (ناظم الاطباء). کار لغو: از بیخودیهای او یکی آن بود که متقالی و قبایی داشت تمامی سوخت. (مزارات کرمان ص 196)
تونسی (خطیب محمد) امام اول مسجد جامع باردو در تونس بوده، کتب زیر از اوست: تعلیم القاری (رساله در احکام تجوید) که بسال 1293 هجری قمری تألیف کرد و شیخ محمد شاذلی بن اصلح وی را بدین دو بیت: لقد جمعت وصف الحروف و بینت مخارجها کل البیان و وضحت و زادت علی هذا من العلم جمله لمن یقراء القرآن حقّا تعینت، تقریظ گفته، چ تونس 1294 در 94 ص (ازمعجم المطبوعات ج 1 ستون 513)، مرد بددل، (ناظم الاطباء) عمر افندی، او راست: ماقاله مالک فی الخمر (مطبعۀ موسوعات 1903 میلادی)، (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 513)
تونسی (خطیب محمد) امام اول مسجد جامع باردو در تونس بوده، کتب زیر از اوست: تعلیم القاری (رساله در احکام تجوید) که بسال 1293 هجری قمری تألیف کرد و شیخ محمد شاذلی بن اصلح وی را بدین دو بیت: لقد جمعت وصف الحروف و بینت مخارجها کل البیان و وضحت و زادت علی هذا من العلم جمله لمن یقراء القرآن حقّا تعینت، تقریظ گفته، چ تونس 1294 در 94 ص (ازمعجم المطبوعات ج 1 ستون 513)، مرد بددل، (ناظم الاطباء) عمر افندی، او راست: ماقاله مالک فی الخمر (مطبعۀ موسوعات 1903 میلادی)، (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 513)