دیلم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بارم نوعی پارچۀ نخی نازک، برای مثال به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی - ۲۳۱)
دِیلَم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بارَم نوعی پارچۀ نخی نازک، برای مِثال به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی - ۲۳۱)
نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد شبیه به مثقالی عراق. لیکن از او باریکتر و نازکتر است. (برهان). نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد که شبیه بود بمثقال (بمثقالی) و از او باریکتر و لطیف تر شود. (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). نوعی از پارچۀ باریک. (غیاث). پارچۀ نازک نخی، در شواهد ذیل ظاهراً بمعنی پارچۀ ابریشمی و دیباست: چو خورشید در قیر زد شعر زرد گهربفت شد بیرم لاجورد. فردوسی. به تیربا سپر کرگ و مغفر پولاد همان کند که بسوزن کنند با بیرم. فرخی. گهی سرخ چون بادۀ ارغوانی گهی زرد چون بیرم زعفرانی. فرخی. بیرم سبز برفکنده بلند شاخ او کرد بسدین مشجب. فرخی. یکی چون زمردین بیرم، دوم چون بسدین مجمر سیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین بدری. منوچهری. طوطی به حدیث و قصه اندر شد با مردم روستائی و شهری پیراهنکی برید و شلوارکی از بیرم سرخ و از گل حمری. منوچهری. یکی برگ او بیرم و شاخ بسد یکی برگ او کژدم و شاخ نشتر. ناصرخسرو. خوی نیک بیرم خوی بد چو کژدم تو کژدم بینداز و بردار شکر. ناصرخسرو. برین اقوال چون بیرم نگر وافعال خود سرشان بسان نامه های زشت زیر خوب عنوانها. ناصرخسرو. بر بیرم کبود چنین هر شب چندین هزار چون شکفد عبهر. ناصرخسرو. خیمه ها ساختم ز بیرم چین فرش کردم ز دیبه ششتر. مسعودسعد. قباب صوف با دستار بیرم همه کس دوست میدارند منهم. نظام قاری (دیوان البسه ص 97). بجای شمسی و بیرم مرا رسدریشه زهی زمانۀ بدمهر و دور ناهموار. نظام قاری (دیوان البسه ص 80). ز یمن کلفتن و بیرم طلادوزی علم شدیم و سرآمد بشیوۀ اشعار. نظام قاری (دیوان البسه ص 81). - بیرم سلطانی، نوعی بیرم: به بیرم که سلطانی او راست نام بدادند دستارها را تمام. نظام قاری (دیوان البسه ص 175). بدستار طلادوزی و بیرمهای سلطانی که ماه شمس ایقادی چو کتان میبرد تابم. نظام قاری (دیوان البسه ص 98). چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دو تارۀ کربرکه ای. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 152)
نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد شبیه به مثقالی عراق. لیکن از او باریکتر و نازکتر است. (برهان). نوعی از پارچۀ ریسمانی باشد که شبیه بود بمثقال (بمثقالی) و از او باریکتر و لطیف تر شود. (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء). نوعی از پارچۀ باریک. (غیاث). پارچۀ نازک نخی، در شواهد ذیل ظاهراً بمعنی پارچۀ ابریشمی و دیباست: چو خورشید در قیر زد شعر زرد گهربفت شد بیرم لاجورد. فردوسی. به تیربا سپر کرگ و مغفر پولاد همان کند که بسوزن کنند با بیرم. فرخی. گهی سرخ چون بادۀ ارغوانی گهی زرد چون بیرم زعفرانی. فرخی. بیرم سبز برفکنده بلند شاخ او کرد بسدین مشجب. فرخی. یکی چون زمردین بیرم، دوم چون بسدین مجمر سیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین بدری. منوچهری. طوطی به حدیث و قصه اندر شد با مردم روستائی و شهری پیراهنکی برید و شلوارکی از بیرم سرخ و از گل حمری. منوچهری. یکی برگ او بیرم و شاخ بسد یکی برگ او کژدم و شاخ نشتر. ناصرخسرو. خوی نیک بیرم خوی بد چو کژدم تو کژدم بینداز و بردار شکر. ناصرخسرو. برین اقوال چون بیرم نگر وافعال خود سرشان بسان نامه های زشت زیر خوب عنوانها. ناصرخسرو. بر بیرم کبود چنین هر شب چندین هزار چون شکفد عبهر. ناصرخسرو. خیمه ها ساختم ز بیرم چین فرش کردم ز دیبه ششتر. مسعودسعد. قباب صوف با دستار بیرم همه کس دوست میدارند منهم. نظام قاری (دیوان البسه ص 97). بجای شمسی و بیرم مرا رسدریشه زهی زمانۀ بدمهر و دور ناهموار. نظام قاری (دیوان البسه ص 80). ز یمن کلفتن و بیرم طلادوزی علم شدیم و سرآمد بشیوۀ اشعار. نظام قاری (دیوان البسه ص 81). - بیرم سلطانی، نوعی بیرم: به بیرم که سلطانی او راست نام بدادند دستارها را تمام. نظام قاری (دیوان البسه ص 175). بدستار طلادوزی و بیرمهای سلطانی که ماه شمس ایقادی چو کتان میبرد تابم. نظام قاری (دیوان البسه ص 98). چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دو تارۀ کربرکه ای. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 152)
بیرام. نام مؤسس فرقۀ دراویش بیرمیه است. وی در سال 833 هجری قمری / 1429 یا 1430 میلادی درگذشت و قبر او مجاور کتیبه های معروف آنکارا واقع است. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود نام او مصطفی بک فرزند بیرم تونسی خامس. قاضی دادگاه مختلط در قاهره. او راست تاریخ الازهر. (از معجم المطبوعات)
بیرام. نام مؤسس فرقۀ دراویش بیرمیه است. وی در سال 833 هجری قمری / 1429 یا 1430 میلادی درگذشت و قبر او مجاور کتیبه های معروف آنکارا واقع است. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود نام او مصطفی بک فرزند بیرم تونسی خامس. قاضی دادگاه مختلط در قاهره. او راست تاریخ الازهر. (از معجم المطبوعات)
بیرام. بایرام. عید و جشن. (غیاث اللغات). نام دو عید از بزرگترین اعیاد مسلمانان، عید فطر و عید اضحی و اول را کوچک بیرامی (عید کوچک) یا شکر بیرامی (عید حلوا) و دوم را بیوک بیرام (عید بزرگ) یا بریان بیرامی میخوانند. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود
بیرام. بایرام. عید و جشن. (غیاث اللغات). نام دو عید از بزرگترین اعیاد مسلمانان، عید فطر و عید اضحی و اول را کوچک بیرامی (عید کوچک) یا شکر بیرامی (عید حلوا) و دوم را بیوک بیرام (عید بزرگ) یا بریان بیرامی میخوانند. (از دایره المعارف اسلامی). رجوع به بیرام شود
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش گاوبندی که در شهرستان لار واقع است این دهستان از 31 پارچه آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بالاده، آبکنه، ده کهنه، ملائی نعمه، شیخ عامر، جوزقدان. جمعیت دهستان در حدود 7000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دهستان شهرستان لار فارس دارای 21 آبادی که 7000 تن سکنه دارد. مرکزش ده بیرم با 1644 تن سکنه است. (از دایره المعارف فارسی). از مضافات لار فارس و از آنجاست عابد بیرمی شاه زین العباد. (از ریاض العارفین ص 110)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش گاوبندی که در شهرستان لار واقع است این دهستان از 31 پارچه آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: بالاده، آبکنه، ده کهنه، ملائی نعمه، شیخ عامر، جوزقدان. جمعیت دهستان در حدود 7000 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دهستان شهرستان لار فارس دارای 21 آبادی که 7000 تن سکنه دارد. مرکزش ده بیرم با 1644 تن سکنه است. (از دایره المعارف فارسی). از مضافات لار فارس و از آنجاست عابد بیرمی شاه زین العباد. (از ریاض العارفین ص 110)